سعید اکبری، خبرنگار: «گناهکاران» با وجود تبلیغات گسترده، در عمل دچار آشفتگی و عدم انسجام و یکپارچگی ژانری است و بین درام و نقد اجتماعی و تاریخی، کمدی سبک، موزیکال و وحشت خونآشامی معلق مانده است. بخش عمدهای از فیلم با ریتم کند و بیهدف صرف معرفی شخصیتها و موقعیتها میشود، بدون اینکه عمق موضوعاتی مانند نژادپرستی، بردهداری یا میراث فرهنگی را لمس کند. کمدی ناموزون در تضاد با فضای جدی داستان و ورود دیرهنگام و کلیشهای خونآشامها/زامبیها، بدون هیچ زمینهسازی و ریشهیابی، ساختار روایی را دچار فروپاشی میکند. حتی با وجود موسیقی برجسته و فیلمبرداری چشمنواز شبانه، فیلم از نبود تنش احساسی، روایت قانعکننده و شیمی درستی میان کاراکترهایش رنج میبرد. نتیجه، اثری است که بیشتر شبیه ترکیب نامتجانس و ناسازگار خوراکیهای متعدد است که شاید هر یک بهتنهایی طعمی وسوسهانگیز و لذیذ داشته باشند، اما در جوار یکدیگر ترکیب بسیار ناهنجاری آفریدهاند. تنها چیزی که عاید تماشاگر میشود، روایتی تکهتکه و گسسته، کشدار و مملو از تأکیدات نامأنوس بر بخشها و عناصری است که نه ارزشی به ساختار داستان میافزایند و نه معنایی به جهان روایت پیوند میزنند.
کوکلاکسکلانها، موسیقی بلوز، مزارع پنبه، هر شخصیت سفیدپوستی که شایسته مرگ است و سیاهپوستان انتقامجو و قهرمان. این فیلم پر است از کلیشههای رایج درباره سیاهپوستان و سفیدپوستان که با پرداختی سطحی به آن نگاه شده است. متأسفانه گناهکاران حتی در تکوین و تثبیت قوانین ابتدایی و سازوکارهای یک جهان خونآشامی معمولی نیز اثری کاملاً شکستخورده محسوب میشود. در ادامه به برخی از این موارد بهصورت جزئی اشاره میکنم. نخستین خونآشام، با تأخیری حدود چهل دقیقه، وارد داستان میشود. او در روشنایی کامل روز پرواز میکند و تنها اندکی میسوزد! سپس در خانه دو قربانی انسانی پناه میگیرد. هنگامی که شکارچیان بومیآمریکایی ظاهر میشوند، بهدلیل عدم همکاری ساکنان خانه، ناگهان تصمیم میگیرند که شب فرا رسیده و باید بازگردند!
این در حالی است که آنها یک روز کامل را به دنبال شکار موجودی هستند که آخرین نسل خونآشامها بهشمار میرود؛ اما بهجای آنکه مصممتر و جدیتر عمل کنند، به راحتی از ادامه مأموریت خود صرفنظرمیکنند. یکی از خونآشامها (متصدی ورودی کلاب) پس از تبدیل شدن به خونآشام، مجدد میباید اجازه ورود دریافت کند. در مقابل، یکی از برادران دوقلو در اتاقی درون همان کلاب کشته شده، اما بدون اخذ مجوز و مواجهه با حادثهای، حضورش در آن مکان ممکن است! حتی اگر فرض کنیم که او در فرم انسانی، یکی از مالکان اصلی کلاب بوده، این توجیه در مورد متصدی ورودی نیز صادق است؛ چراکه او هم پیشتر اجازه ورود داشته است. از آن عجیبتر، اینکه زن آسیایی مسئول بار، بهراحتی میتواند به خونآشامها اجازه ورود دهد بیآنکه در مالکیت آنجا سهیم باشد!
قوانینی که اینچنین بیقاعده و سهلانگارانه نگاشته شدهاند، نهتنها جهان داستانی را بیاعتبار میکنند، بلکه تماشاگر را نیز در سردرگمی رها میسازند. در واپسین دقایق، قهرمان اصلی فیلم، ناگهان بیمقدمه از ناکجاآباد ظاهر میشود و رئیس خونآشامها را با یک تکه چوب از پای درمیآورد. در صحنه پیشین، او در انبار در حال احتراق، با برادرش درگیر نبرد بود؛ اما در نمای بعدی، بیهیچ توضیحی، پشت سرِ رئیس ظاهر میشود.
در این میان، سایر خونآشامها فقط ایستادهاند و تماشا میکنند، در حالیکه منتظر طلوع آفتاب و خاکستر شدن خود هستند! چگونه است که برادر شخصیت اصلی در پایان به تحول میرسد و او را در اوج هنگامه نبرد رها میکند؟ مضحکتر از این، صحنه پساتیتراژ است؛ جایی که دو خونآشام پس از سالها ناگهان پدیدار میشوند و سراغ شخصیت سمی را میگیرند. صدها خونآشام پیشتر با نخستین پرتو آفتاب خاکستر شدهاند؛ اما این دو نفر در دل ناکجا سالم ماندهاند! اگر رئیس و منشأ تبدیل از بین رفته، چطور این دو هنوز زندهاند؟ چگونه توانستهاند خوی شرورانه و ددمنشانه خود را مهار کنند؟ مگر نه اینکه پس از تبدیل شدن به خونآشام، خاطرات و فطرت انسانی باید از میان برود؟
جالب آنکه فیلمساز کوچکترین تلاشی برای پاسخ به این پرسشها نمیکند، گویی صرفاً مفهوم مدنظر و کلاژ عناصر متضاد ژانر، هدف اصلی بوده است. فیلم در لحظات اوجِ تنش نیز عملکردی ضعیف دارد. زمانی که نوبت به نبرد تمامعیارمیرسد، مبارزه به یک درگیری سطحی تقلیل مییابد و فاقد هیجان یا هوشمندی است. وقتی تمامی خونآشامها با دعوت زن آسیایی به داخل راه مییابند، یکییکی حمله میکنند تا به نوبت کشته شوند! در نبرد نهایی، با آنکه شمار خونآشامها باید بسیار بیشتر از انسانها باشد، اینطور به نظر میرسد که تعدادشان برابر است. سپس بدون هیچ دلیلی، عقبنشینی میکنند. در فصل پایانبندی، ناگهان اعضای کوکلاکس کلان وارد انبار میشوند. انباری که در صحنه قبلی در آتش میسوخت و پر از خاکسترها بود، حالا کاملاً سالم و دستنخورده است. نه اثری از سوختگی هست، نه جنازهای. صحنه نهایی که در آن، اعضای کلان بهصورت جمعی قتلعام میشوند، بیشتر مشابه تلاشی تصنعی برای بازنویسی تاریخ بهنظر میرسد تا یک پایان قانعکننده. روشن نیست که آیا خونآشامها و اعضای کلان از یکدیگر جدا هستند یا نه؛ یا اساساً تمام فیلم استعارهای است از مشابهتهای دو گروه!
تضاد میان کلانها و سیاهپوستان نیز از دل متن استخراج نمیشود، بلکه بهصورت پیشفرض از بیرون تحمیل شده است. فیلم نه احساس انزجاری نسبت به کلانها ایجاد میکند، نه همدردیای نسبت به سیاهپوستان، و همین مسئله باعث میشود نبرد میان آنها تهی از معنا و نتیجه تحمیلشده جانبداری فیلمساز تلقی شود. حتی مشخص نیست که وقایع فیلم در چه جهانی رخ میدهند. شخصیت اصلی وسط روز و در خیابانی شلوغ، دو نفر را به گلوله میبندد، سپس با آنها گفتوگو میکند و بعد بهراحتی برای خرید روزانهاش میرود. نه کسی وحشت میکند، نه پلیس محلی از اعراب دارد. هرچند فیلم ادعای پرداخت به گذشته و رویدادهای تاریخی را دارد، اما نگاهش به روابط نژادی کاملاً معاصر و امروزی است. گویا با نگاهی مدرن به دوران بردهداری نگریسته شده است؛ ازآنگونه نگاههای سیاهگرایانه آرمانخواهِ معاصر که بیشتر از آنکه تاریخ را بازخوانی کند، به بازسازی آن از منظر یک ایدئولوژی جهتدار میپردازد.
احساس میشود که فیلم در نیمهای از روایت، حجمی از اطلاعات زائد را به تماشاگر منتقل میکند؛ اطلاعاتی که در ادامه هیچ بهرهبرداری روایی مؤثری از آنها صورت نمیگیرد. خردهروایتی عاشقانه و سطحی میان یکی از برادران و زنی به نام مری شکل میگیرد که پس از تبدیل شدن مری به خونآشام، تمام بار عاطفی این روایت، مرگ مادرش و آنچه صرفاً در قالب دیالوگ مطرح شده بود، بیمعنا و تهی جلوه میکند. روند بلوغ شخصیت سمی، علاقهمندیاش به موسیقی و تأکید اولیه بر ساز زدن(آدرس غلط دادن)، نوید شکوفایی شخصیت در ادامه را میداد؛ اما این مسیر هم به سرانجامی نمیرسد. رابطه عاشقانه سم با دختری متأهل، فاقد بنیان و پرداخت است و روشن نمیشود این دلباختگی چگونه شکل گرفته و یا چرا زنی که ظاهراً درپی فاصله گرفتن از سمی، وضعیت تأهلش را به وی گوشزد میکند، دل به خیانت به همسرش میدهد. چند صحنه از روابط جنسی بسیار بیکارکرد و پسزننده در فیلم وجود دارد که حذف آنها هیچ خللی به قصه وارد نمیآورد. در پایان «گناهکاران» فیلمی پرمدعا و توخالی است؛ نه از جنس سینمای عامهپسند و سرگرمکننده است، نه میتوان آن را در ردیف سینمای هنری و آوانگارد قرار داد و نه بهرهگیری صحیح از کلیشهها و قواعد ژانری که پیش از این در آثار موفقتری به کار گرفته شدهاند را بلد است. ژست متفاوت بودن و ساختارشکنیاش، چیزی جز نمایشی سطحی نیست. میکوشد همهچیز باشد، اما تنها به موضوعات متعدد نوک میزند و آنها را در سطحیترین شکل ممکن دستمالی میکند؛ آن هم در دل روایتی پر از حفره و گسست.
شماره ۴۴۶۴ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
ژانر در ژانر، پیکری بیجان














