سعید اکبری، خبرنگار: سریال اسکوییدگیم در فصل اول همچون شهربازی مهیج یا مادهای مخدر ظاهر شد که با بهرهگیری از غافلگیریهای ساختگی و عنصر کلیفهنگر در پایان هر قسمت، توانست مخاطبان را به تماشای تمام اپیزودها در مدت زمانی کوتاه ترغیب کند. این مهم، با وجود تمام کاستیها در فصل نخست، به شکلی صحیح به انجام رسید؛ اما تمامی اینها در نهایت صرفاً پوششی پرزرقوبرق و توخالی بود که هیجانی تصنعی و کاذب را به مخاطب منتقل میکرد. فصل سوم، آخرین ایستگاه این شهربازی مهیج و پرهیاهو بود که با تمام کموکاستیهایش به انتهای خود رسید. مهمترین نقصان فصل سوم بیهویتی کامل کاراکترها بود. برخلاف فصل اول که کاراکترها قوس شخصیتی روشن و واضحی داشتند و انگیزههایشان تا حدودی قابلفهمتر بود، در این فصل اغلب آنان صرفاً ابزارهایی هستند برای پیشبرد بیجان و سطحی داستان. فصل دوم و سوم سرشار از خردهپیرنگهای فرعی، پراکنده و بیاثر بود که هدفی جز کش دادن و پر کردن زمان سریال نداشتند. خط سیر روایی نگهبان زن سرخپوش از کمرمقترین و زایدترین پارههای این فصل بود؛ انگیزههای خشونتبار او بیمعناست و باتوجهبه آن پافشاریهای مبهم او برای نجات مرد بازیکن هرگز در قالب یک کنش انسانی حقیقی تبیین نمیشود؛ در مجموع هم هیچ حلقه اتصال معینی با خط اصلی داستان ندارد. ماجرای تعقیب کاپیتان کشتی و جستوجوی کارآگاه برای یافتن جزیره، کاملاً بیثمر و فاقد نتیجه منطقی به پایان میرسد. بازگشت کارآگاه هیچ منطقی ندارد؛ او که بهمانند قبل مدت مدیدی در پی کشف جزیره بود، در انتها تنها فریاد «چرا؟» سر میدهد و بدون هیچ توضیحی ناپدید میشود. کل خط داستانی او به هیچ جا نمیرسد. تنها دستاورد این مسیر طولانی، نجات کودکی بود که باتوجهبه حجم زمانی که صرف این روایت شد، دستاوردی اندک و نابسنده به نظر میرسد. تراکم دیالوگهای بیربط و کشدار در طول بازیها، ضرباهنگ روایت داستان را کند و ملالآور کردهاند. ویآیپیها نیز، مانند فصل نخست کماکان بیهدف، مضحک و کارتونی ظاهر میشوند و هیچ تأثیر ملموسی در روایت ندارند. یکی از ناامیدکنندهترین عناصر فصل سوم پایانبندی آن است. نهتنها گیهون (بازیکن ۴۵۶) قوس شخصیتیاش را به سرانجام درستی نمیرساند و حضورش زورکی احساس میشود، بلکه حتی انگیزهها و دلایل تصمیمهایش هم شفاف توضیح داده نمیشود. گویی نویسندگان تکلیفشان با او را نمیدانستند؛ او که در دو یا سه اپیزود سرگردان بود، بیآنکه در روایت اثری واقعی بگذارد تولد ناگهانی یک نوزاد محرک انگیزههای او میگردد. او که در دو فصل گذشته تروما، انگیزه و آمادگی لازم برای مقابله با سازمان مخوف و جنایتکار را پیدا کرده بود و حتی پس از برندهشدن 45.6 میلیارد وون، دیدار با دخترش در آمریکا را فدای نبردی یکتنه با فساد ریشهدوانده در ساختار آن سازمان کرده بود، ناگهان بدون هیچ اقدام مؤثری از قصه کنار گذاشته میشود. مرگ ناگهانی او صرفاً برای شوکآفرینی به تصویر کشیده میشود، درحالیکه او میتوانست با ایفا کردن نقش پررنگتری افشاگر رازهای سیستم پنهان بازیها و نقطه عطفی برای تغییر و تحولات باشد. واردآوردن آن کودک به روایت و جلوهدادن او بهعنوان «بازیکن» امری است کاملاً بیمنطق و مغایر با ذات و بنیان قوانین سریال که عملاً کل ارکان و شالوده آن را خدشهدار میکند. اکنون در چند قسمت پایانی تمامی توجه و تمرکز داستان به آن کودک معطوف شده است، درحالیکه اساساً سریال هیچگاه ارتباطی به موضوع کودکان نداشت؛ لیکن فصل سوم چنان پیش میرود که گویا همه ماجراها حول آن میچرخد. خردهقصه کودک فاقد هر گونه ضرورت داستانی بوده و صرفاً بهگونهای نابجا و تصادفی به خط روایت افزوده شده است تا مصالح قصه را که در اواسط کار کم آمده را جبران کند. سه فصل از سریال گذشت، اما هنوز پرسشهای بنیادین بیپاسخ ماندهاند: چرا اینهمه انسان باید قربانی این بازی هولناک شوند؟ تماشاگران واقعی (که قطعاً محدود به عده قلیلی از ویآیپیها نمیشود) چه کسانیاند؟ منابع مالی و پشتیبانی این تشکیلات و سازوکار مرگآور از کجا تأمین میشود؟ آیا دولت از این وقایع بیخبر است؟ چگونه نهادهای امنیتی، اینچنین از ناپدیدشدن گسترده شهروندان غافل ماندهاند؟ بهجای پرداختن به این مسائل مهم، داستان صرفاً به خشونت سطحی و تعلیق تصنعی متوسل میشود. فصل سوم «بازی ماهی مرکب» میتوانست باتکیهبر ظرفیتهای بالقوهاش، پایانبندی بهتر و بهیادماندنیتری داشته باشد؛ اما بهجای آن، مجموعهای از داستانکهای فرعی بیربط، حوادث ناگهانی، شخصیتپردازی ناپخته و روایتی بدون استحکام و عمق ارائه شد. به نظر میرسد این فصل تنها در پی بستن عجولانه پروندهای ناتمام بود و حاصل آن فرجامی بود سرد، تهی و فراموشپذیر.
شماره ۴۴۵۷ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
ضیافتی پرهیاهو با فرجامی تلخ اما پوچ














