فاطمه قدیری، خبرنگار: بحران، چه در هیئت حملهای نظامی باشد و چه در قامت فاجعهای طبیعی یا زنجیرهای از فقدانهای فردی، همواره اثری دارد که در سکوت جان میگیرد؛ اضطراب، بیقراری، اختلال در خواب، کابوسهای مکرر، ترسهای بینام و احساسی مبهم از بیپناهی بخشی از این مشکلات است. این اثرات، گرچه ممکن است در ظاهر دیده نشوند، اما در لایههای عمیق روان افراد و ساختارهای ناپیدای جامعه تهنشین میشوند و به مرور، سیمای عاطفی و اجتماعی یک جمع را دگرگون میسازند. در چنین وضعیتی، آنچه انسان را از فروپاشی کامل بازمیدارد، صرفاً مداخله دارویی یا نصیحتهای شفابخش نیست؛ بلکه ایجاد فضایی برای درک، گفتوگو و بازشناسی جمعی رنج است؛ فضایی که در آن فرد احساس کند شنیده میشود، رنجش به رسمیت شناخته میشود و امکان همدلی دوباره با خود و دیگران وجود دارد.
در جلساتی چون «قرار»، انسانها با هر تفاوتی که در جایگاه، سن، تجربه یا میزان آسیب دارند، گرد هم میآیند تا بار سنگین خاموش بحران را با روایتهایی خرد و صمیمی سبک کنند؛ آنجا که کسی از ترس بیخبری همسرش در شهر موشکخورده میگوید، دیگری از پناه بردن به خوابهای طولانی و سومی از خشم انباشتهشدهای که تا پیش از آن مجال بروز نیافته بود. در این جمعهای کوچک که هر یک با نامی خاص و راویای منحصر به فرد برگزار میشوند، آدمها بیآنکه یکدیگر را بشناسند، در آیینه روایتهای یکدیگر، بیان مشترک خود را به اشتراک میگذارند.
ترقیجاه با اشاره به ایده راهاندازی این جلسات گفت: «ما با همکاری معاونت زنان و خانواده ریاست جمهوری برنامه مبتکرانهای برای مواجهه با پیامدهای روانی بحران طراحی کردیم. این برنامه خصوصاً برای بانوان که نقطه ثقل خانواده هستند و ممکن است از جانب فرزند، همسر یا عوامل دیگر با تنشهای مختلفی مواجه شوند، طراحی شده و در آن دو ویژگی مهم برای توانمندسازی آنها در نظر گرفته شده است. یکی از برنامهها شناخت بهتر از شرایطی که در آن قرار دارند و دیگری مواجهه مؤثر با این موقعیتهاست. مجموعهای که طراحی شده، «قرار» نام گرفته است. مفهومی از استقرار در موقعیتی که ممکن است ظاهراً ناپایدار بهنظر برسد. ما برای این منظور دو ظرفیت اصلی را پیشبینی کردهایم. نخست، آگاهیبخشی در زمینههایی که شناخت آنها ضروری است؛ مانند اینکه هنگام مواجهه با بحران یا پس از آن، مغز ما چه واکنشی نشان میدهد یا سیستم عصبی ما چه فرایندهایی را طی میکند. هدف این است که افراد بدانند این حالات طبیعی هستند و بدون قضاوت و نگرانی بتوانند آن را بپذیرند.»
چگونه از دل بحران، معنا و پیوند خلق میشود؟
ترقیجاه با بیان این موضوع که باید دید در چنین شرایطی چگونه میتوان از بحران سکویی برای رشد ساخت گفت: «چگونه میتوان به زندگی معنا بخشید و چگونه میشود از دل بحران، پیوندهای قوی خانوادگی ایجاد کرد. این موضوعات در قالب جلسات آنلاین یکساعته با حضور مربی، مدرس و تحلیلگر حرفهای بررسی میشود. افراد در این جلسات میتوانند مشارکت کنند، تجربیات خود را به اشتراک بگذارند و از هم بیاموزند. این گفتوگوها اغلب ابعادی از مسئله را روشن میکند که پیشتر نسبت به آنها آگاهی نداشتهاند.»
بازیابی امنیت روانی به کمک حلقههای والدگری
ترقیجاه در پاسخ به این سؤال که آیا این جلسات برای گروههای مختلف با نیازهای متفاوت برنامهریزی شده است یا خیر گفت: «این جلسات دستهبندی موضوعی هم دارد؛ مثلاً جلساتی با تمرکز بر مادران دارای فرزند خردسال، مادران نوجواندار یا گفتوگو درباره والدگری و بازگرداندن احساس امنیت روانی به خانه. موضوعات متنوعی پیشبینی شده تا بانوان با نقشها و شرایط مختلف بتوانند متناسب با نیاز خود از این فرصتها استفاده کنند. ما پیش از این اتفاق، برنامهای برای افرادی که در حادثه بندرعباس آسیب دیده بودند یا عزیزی را از دست داده بودند، اجرا کرده بودیم. این برنامه مفصل برای همراهی در فرایند سوگ طراحی شده بود. هم بهصورت حضوری به منازل افراد مراجعه کردیم و هم تماسهای تلفنی متعددی برقرار شد؛ بهطور متوسط دو تا سه تماس تلفنی با هر فرد انجام گرفت. همچنین جلساتی نیز برای آنها برگزار شد. همچنین در موقعیتهای مختلف، ما از این ظرفیت برای کمک به اجتماع بهره گرفتهایم. افزون بر این، جلساتی داریم که در آنها والدین و افراد مختلف، تجربیات مشترک خود را به اشتراک میگذارند.»
زخمها، زمزمهها، زندگی
سپیده آبکار با اشاره به تجربه خود در تعامل با افراد حاضر در جلسات گفت: «من در جلسات به سراغ این سؤال رفتم؛ تو در این ۱۲ روز چه چیزی را تجربه کردی؟ اگر در تهران ماندی؟ دلخوشی تو در این دوران چه بود؟ پناهت چه بود؟ در این میان یکی از بچهها درباره خواب گفت من میخوابیدم که تموم شود. خوابم شده بود ۱۲ تا ۱۵ ساعت و دیگری گفت من اصلاً دیگر نمیتونستم بخوابم. شب تا صبح اخبار میخواندم، خوابم در شبانهروز شده بود دو سه ساعت. افراد با به میان آوردن موضوعات انگار دنبال این بودند که ببینند کسی دیگری هم هست که تجربه مشابهی داشته باشد؟»
آبکار با بیان اینکه اسم یکی از جلسات ما زخمها، زمزمهها، زندگی بود، تصریح کرد: «فضا در مورد آنچه که آدمها در آن شرایط ۱۲ روزه تجربه کرده بودند، بود. چیزهایی که انگار در ظرفی مانده بود و ما میخواستیم آن ظرف را خالی کنیم. چیزهایی که شاید تا حالا با خانواده دربارهشان حرف نزده بودیم ولی حالا پررنگ شده بودند. هدف کلی این بود که روایتها، خردهروایتها بیایند بیرون. یکی از ویژگیهای قرار، برای همدلی ما بعد از جنگ این بود که هر جلسه که برگزار میشد یک اسم داشت و یک راوی را با خودمان به جلسه میبردیم. یعنی پیش از آن، تیممان بهصورت گروهی شروع به تماس گرفتن با شرکتکنندههای قبلی کرد. از مخاطبهامان میپرسیدیم حالشان چطور است؟ الان در این شرایط جنگی چه چیزی را تجربه میکنند؟ من خودم در آن فضا با خانمی صحبت کردم که شرایطش اینطور بود؛ «ببین، من و بچه کوچک سه چهار سالهام از تهران خارج شدیم. همسرم بهخاطر شغلش در تهران ماند. برای من خیلی دردناک بود. ماجرا این بود که میدیدم خواهرم، بقیه خانوادهام که از شهر خارج شده بودند، با همسرانشان بودند، زندگی عادی را از سر گرفته بودند، میرفتند بیرون، حرف میزدند... ولی من هر روز درگیر یک تماس تلفنی بودم. اگر زنگ میزدم و جواب نمیداد، اگر جایی که میگفتند موشک خورده، نزدیک محل کار یا زندگی همسرم بود، چه اتفاقی میافتاد؟ از خانوادهام عصبانی بودم، از مردم، از اینکه اینقدر زندگیشان عادی است. یکجا هم یکسری آدمها به من گفتند «ایمان داشته باش دیگه، اعتماد کن به کشور و این موضوع خیلی من را خشمگین میکرد، اما نمیتوانستم دربارهاش با بقیه حرف بزنم.» در این شرایط من از این فرد خواستم روایتش را بگوید. میخواستم از کسی که در حال دفع کردن است، بشنویم چه چیزی را تجربه کردی؟ در این جلسات آدمها همدیگر را نمیشناختند. یکسری آدم از جاهای مختلف کشور با تجربههای مختلف آمده بودند. من خودم کرمان بودم و مشخصاً به صورت زنده با جنگ مواجه نشده بودم. اما وقتی روایت فاطمه را شنیدیم، انگار همه از یکجا گفتند وای، آره! حتی یکی از افرادی که در زمان جنگ از شهر خارج شده بود میگفت مطرح شدن این سؤال که چرا شما از تهران خارج شدید ما را دیوانه میکرد. نمیتوانستیم دربارهاش حرف بزنیم، چون متهم میشدیم به اینکه حالا این موضوع کوچیک چیست که گذاشتید و رفتید؟»
شنیده شدن، نیاز بنیادین در روزهای آشفتگی
همزمان، بسیاری از افراد تجربهای را از سر میگذرانند که فرصت بیان احساساتشان را نداشتهاند؛ احساسات ناخوشایند، نگرانی، ابهام و.... این احساسات نیاز به شنیده شدن دارند. زمانی که سطح هیجان بالا باشد، ممکن است نتوان از ظرفیتهای درونی بهرهبرداری کرد. در این شرایط نیاز است فرد شنیده شود، درک شود و همدلی دریافت کند؛ آنگاه است که میتوان به اقدامات مؤثر دست زد. ترقی جاه با اشاره به اینکه برای پاسخ به نیاز شنیده شدن مجموعهای دیگر تحت عنوان «قرارهای همدلی» برگزار شده است، گفت: «این جلسات با حضور تسهیلگر و با موضوعات متنوع برگزار میشود. برای مثال، فردی ممکن است از کابوسهای شبانه، ابهام، چالش با نوجوان خود یا اضطراب کودک خردسالش صحبت کند. موضوعات متفاوتی ممکن است دغدغه افراد باشد که نیاز به بیان، درک و دریافت همدلی دارد. حتی میتوان اقدامات موفقی را که هرکدام از افراد انجام دادهاند، به اشتراک گذاشت تا دیگران نیز بیاموزند. این جلسات توسط تسهیلگرانی برگزار میشود که طی سه سال گذشته آموزش دیدهاند و تقریباً بهصورت روزانه فرصت شرکت در آنها وجود دارد. دعوت ما از تمام ارگانها، نهادها و سازمانهایی که با مخاطبان وسیع در ارتباطند این است که در اطلاعرسانی این برنامه همکاری کنند. این ظرفیت در سطح ملی ایجادشده، محدودیت زمانی و مکانی ندارد و همه میتوانند از آن بهرهمند شوند.» ترقیجاه با بیان اینکه این فرصت توسط معاونت امور زنان ریاستجمهوری فراهم شده است، اذعان داشت: «ما در مدرسه سیمرغ با بهرهگیری از ظرفیت صدها تسهیلگر آموزشدیده طی دو تا سه سال گذشته، تلاش کردهایم در موقعیتهای بحرانی به جامعه خدمت کنیم. ما حدود ۷۰۰ تسهیلگر داریم که بیش از ۵۰۰ نفر آنها از رشتههای مشاوره، روانشناسی، علوم تربیتی و... هستند. اما واقعیت این است که تحصیلات فقط پایه کار است؛ آنها مهارتهای حرفهای شنیدن، همدلی و تسهیلگری را نیز فراگرفتهاند.»
از تجربههای شخصی تا یادگیری جمعی
ترقیجاه با عنوان اینکه یکی از چالشهای جدی در دنیای والدگری یا خانواده این است که افراد اغلب تصور میکنند مسئلهای که با آن مواجهند، منحصر به خودشان است، تصریح کرد: «مثلاً فکر میکنند «بچه من مشکل دارد» یا «من دچار اختلالی هستم»، در حالیکه تسهیلگری کمک میکند فرد به تجربه انسانی و جمعی آن موضوع متصل شود. در طی سه تا چهار سال گذشته، بیش از هزار جلسه تحلیلگری با گروههای مختلف در سازمانها و مجموعههای گوناگون برگزار کردهایم. در حال حاضر نیز، علاوه بر این برنامهها، از ما برای حضور در سازمانهای مختلف دعوت میشود. بهویژه در شرکتهایی که چالشهای بزرگی مانند بحرانهای ناشی از ویروس را پشت سر گذاشتهاند، میان کارکنان حاضر میشویم و به آنها کمک میکنیم تا با تجربههای سنگین خود بهتر مواجه شوند. ایجاد فرصت برای گفتوگوی گروهی یکی از موضوعات علمی بسیار مورد توجه در جهان است. پس از بحرانها، گفتوگوهای گروهی (برخلاف مشاورههای فردی که تصور میشود کارآمدترین راهحل هستند) میتوانند انسجام اجتماعی را تقویت کرده و زمینهای برای درک مشترک و یادگیری متقابل میان افراد فراهم کنند. همه این تجربهها نشان میدهد که جامعه ما بهشدت به افزایش تعداد تسهیلگرانی نیاز دارد که بتوانند گروههای انسانی را گرد هم آورده، فضای امن ایجاد کرده و امکان شنیده شدن و درک شدن را برای دیگران فراهم کنند. امیدواریم این نقش در مدارس، نظام آموزشوپرورش و نیز در معاونت امور بانوان تقویت شود. کسانی که در مشاغل مرتبط با کار گروهی فعالیت دارند – مانند مدیر یک مدرسه که با معلمان، والدین و سایر نهادها در ارتباط است – باید نقش تسهیلگری را در خود تقویت کنند. یادگیری مهارت تسهیلگری بهعنوان یک مهارت کلیدی قرن بیستویکم، میتواند نقش بسزایی در کیفیت ارتباطات انسانی و ارتقای سلامت روان اجتماعی ایفا کند.»
حفظ جریان زندگی در شرایط جنگی
این تسهیلگر در ادامه تجربیات خود تشریح کرد: «یک نفر دیگر این را با ما در میان گذاشت که چیزی که او را اذیت کرد و حتی در جلسه هم نگران بود که درباره آن قضاوت شود، این بود که در تمام مدت جنگ به کارش ادامه میداد. او میگفت میرفتم سر کار و همهچیز را مثل گذشته پیش میبردم. دیگران به من میگفتند تو چرا اینقدر بیخیالی؟ این چه کاری است که داری؟ اطرافیان با باور اینکه من موضع جنگی نگرفته بودم و اضطراب نداشتم من را قضاوت میکردند. بعد سعی میکردم توضیح بدم که ببینید، من که نمیتوانم کاری انجام بدهم الان و در این شرایط، مسئله این است که زندگی را حفظ کنیم. اما باز هم تحت فشار بودم. یک نفر دیگر میگفت من یک پسر نوجوان و یه دختر دهساله دارم. پسرم به من گفت مامان، تو نگران نباش، من هدفون میذارم روی گوشهای خواهرم، میرویم با هم فیلم میبینیم زیر تخت. تو اصلاً دلنگران ما نباش و آنجا بود که دیدم چقدر میتوانم روی بچههای خانه خودم بیشتر حساب کنم تا بزرگسالها و همکاران اطرافم.» آبکار با بیان اینکه این فضایی بود که در وضعیت جنگ و پساجنگ شکل گرفت، گفت: «روایتها یکییکی میآمدند. درنهایت در میانه جنگ مجموعهای از آدمها که با ما حرف میزدند، میگفتند: ما این حرفا را حتی به خانوادههایمان نگفتیم. فکر میکردیم خیلی از احساسات و ترسهای ما غیرطبیعی است. حتی من عصبانی بودم از مردم. چرا توی این شرایط احساسی مثل من ندارند و در حال ادامه زندگی خود مانند روال گذشته هستند؟ حتی به این فکر میکردم که چرا دیگران هزینه نمیدهند؟» آبکار گفت: «بعد از آغاز روایتها و بروز احساسات و ترسها، آدمها شروع به گفتن جزئیاتی در ابعاد خیلی خیلی کوچک کردند. مثلاً اینکه روز هفتم و هشتم جنگ میگفتند میخواهیم برویم برای خونهمان روغن بخریم. یا میگفتند نکند لازم شود دوباره از این خانه برویم بیرون؟ یکی میگفت من انگار منتظرم یه فاجعه رخ بدهد و بقیه هم میگفتند آره بابا، ما هم همینطور هستیم.»
سمفونی روایت مادران
آبکار با اشاره به یکی از جلسات گفت: «یکی از مادران میگفت ما وقتی برگشتیم خونهمان، مطمئن نبودیم که باید برگردیم و من دائماً اخبار را چک میکردم. یکی دیگر گفت من به خاطر بچهام اصلاً اخبار رو نگاه نمیکردم؛ شبها که او میخوابید میرفتم نگاه میکردم. اصلاً انگار در طول روز، زندگی در آن فضای اصلی جریان داشت.»
این تسهیلگر با اشاره به تجربه تعدادی از مادرهای گروه گفت: «یکی میگفت اولین باری که صدای انفجار آمد، عید غدیر بود. به بچههایم گفتم آتیشبازی است. اما یک مادر دیگر توضیح داد من نشستم با بچهام حرف زدم. گفتم کشورها با هم دعوا میکنند، مثل تو و خواهرت که دعوا میکنید، ولی میخواهم بدانید ما جایمان امن است. یکی از مادرها میگفت اطراف خانه ما یک منطقه نظامی است و یکیدو بار صدای انفجار را تجربه کردیم. یک پسر اوتیسم و یک دختر کنکوری دارم. آن روزها با این سه نفر تجربهای داشتم که واقعاً برایم الهامبخش بود. حال و هوای فرزند اوتیسم من حتی وقتی در محکم بسته میشود بههم میریزد و در کنار این چالش، سه چهار روز قبل از جنگ هم مادرم یک عمل سخت انجام داد و نیاز به مراقبت داشت. مادرم جوری بود که انگار خودش را ملامت میکرد. میگفت من شانس ندارم، چرا رفتم عمل کنم؟ الآن که بحث مرگ و جنگ است، من چه فکری کردم؟ دخترم میگفت ولم کن دیگه مامان، کشور در این وضعیت است، من بنشینم برای کنکور بخوانم؟ آنها هیچچیزی برای ادامه دادن زندگی نمیدیدند. صدای انفجار که میآمد، پسرم جیغ میزد، گوشهایش را میگرفت، با پاهایش میکوبید زمین و حتی شکمش هم آسیب دید. یعنی وسط آن دلهره و نگرانی و فشار روانی، یک درد فیزیکی هم بود که اضافه میشد.
آن خانم میگفت من به بچههایم میگفتم من کتاب تاریخ نیستم؛ اما ما هشت سال در جنگ زندگی کردیم. در پناهگاه میرفتیم. جلوی چشم من یه بیمارستان خراب شد، ولی همه سالم ماندند. پسرم را بغل میکردم و میپرسیدم میخواهی برویم یک جای دیگه جیغ بزنیم؟ این خانم پذیرفته بود که این وضعیت ممکن است طولانی بشود. آماده شده بود که با مادرش، با بچههایش، با این هوای پرتنش کنار بیاید.»
آبکار با بیان اینکه مجموعه این تجربیات باعث شد بفهمیم اصول زندگی هر آدمی در این موقعیت چطور بوده است و گفت: «متوجه شدیم اینکه هیچ چیزی، جز حرف زدن، این صداها را بیرون نمیآورد. صدای راوی، انگار صدای بقیه را هم باز کرد. عده زیادی از این افراد میگفتند ما فکر میکردیم اینها خیلی غیرطبیعی است. فکر میکردیم خیلی ترسناک است که آماده از دست دادن همسرمان نیستیم. یکی از بانوان گفت من قصه مادران شهدا را شنیده بودم، همیشه با غرور و راضی بودند، ولی من اینجا بودم با این فکر که آینده پسر چهار سالهام چه میشود؟ آینده خودم چه میشود؟ اصلاً آماده سوگواری هستم یا نه؟»
آبکار پیرامون جلسات قرار ادامه داد: «در آن لحظهها از یک اثر هنری به اسم «کلینامن» در پاریس استفاده کردم. یک حوض آب خیلی بزرگ است که روی آن چند تا کاسه چینی کوچیک و بزرگ بهصورت تصادفی گذاشتند و جریان آروم آب باعث میشود این کاسههای خالی به هم برخورد کنند و صدای برخوردشان توی یک فرکانس خاص میتواند شبیه موسیقی یک ارکستر سمفونیک باشد، اگر اندازه کاسهها دقیق انتخاب شده باشد.»
من این تصویر را نشان دادم و گفتم: «همه حرفهایی که شما میگویید، شبیه همین است. یکسری روایت تصادفی، کوچک و بزرگ. یکی ترسش کوچک است، یکی شجاعتش بزرگ، یکی غرورش سنگین، اما وقتی فقط یک کاسه روی این حوض بذاری، هیچ صدایی درنمیآید. میگویی این داستان زندگی من است، این ترس من و این اعتماد من به توان نظامی کشور است. ولی وقتی همهمان کنار هم گفتوگو میکنیم، تبدیل به سمفونی همبستگی میشود. قرار نیست حتماً صدای مشخصی باشی. شاید آن وسط یک کاسهای هستی که داخلش خشم است، دلهره است، نگرانی برای آینده است. ولی صدای آن با بقیه، یک موسیقی میسازد که اگه فقط چند ثانیه یکی از آنها نباشد، آهنگ عوض میشود. این همان لحظه است که حس همبستگی به میان میآید.»














