زینب مرزوقی، خبرنگار گروه جامعه: در خلال وقوع جنگ نظامی، آنچه تا حدودی میتواند سرنوشت جنگ برای آیندگان را بازگو کند، روایت است. یعنی ما در کنار جنگ نظامی، جنگ روایتها را داریم و روایتی دست برتر را در تاریخ خواهد داشت که سرعت و دقت بهتر و بیشتری در انتقال تاریخ جنگ داشته باشد. بخشی از بازگو کردن روایت تاریخی جنگ به عهده ارگانها و سیستمهای جاری دولتی است. یعنی در کنار رسانهها، ارگانی مانند آموزشوپرورش وظیفه دارد که با گرفتن آرایش جنگی به خود، روایت جنگ تحمیلی12 روزه را برای دانشآموزان و جامعه هدف خود بازگو کند. به جز بازگو کردن روایت، همچنین وظیفه دارد که آن روایت را خارج از کلیشههای مرسوم در کتابهای درسی ماندگار کند تا نسل جدید بداند در خلال این جنگ تحمیلی12 روزه چه بر کشور و مردمان آن گذشت. حامد مهربانی، پژوهشگر حوزه ارتباطات، آموزش و مدرس دانشگاه است. «فرهیختگان» در گفتوگوی پیش رو با حامد مهربانی در رابطه با آرایش جنگی آموزشوپرورش و چگونگی روایت جنگ تحمیلی12 روزه در محتوای آموزشی و علاوه بر آن خارج از کتب درسی سوالاتی را مطرح کرده است. مهربانی معتقد است برای دانشمند هستهای یا موشکی شدن، دانشآموز لاجرم موظف است که محتوای آموزشی جاری را مطالعه کند؛ اما درنهایت آنچه باید اتفاق بیفتد، تقویت باور و ایمان قلبی دانشآموزان خارج از محتوای مرسوم درسی است. مهربانی در این گفتوگو معتقد است که به جز موشک و جنگنده، آنچه که نتیجه جنگ را رقم میزند، ایمان و اعتقاد قلبی سازندگان موشکها و جنگندهها و فرماندهان جنگی و مردم است و این مسئله برای کودکان و نوجوانان ما باید شفاف و بهخوبی منتقل شود.
آموزشوپرورش چطور میتواند در سیستمش آرایش جنگی بگیرد؟
اولین قدم، فهم دقیق شرایط است. تا زمانی که نفهمیم در وضعیت جنگی قرار داریم، ساختار و کارکرد آموزشوپرورش هم به سمت آرایش متناسب با این شرایط نخواهد رفت. فهمیدنِ «در جنگ بودن» جهت حرکت را مشخص میکند. درست مثل کسی که ناگهان در بخش عمیق استخر میافتد، صرفنظر از اینکه شنا بلد است یا نه، تمام تلاشش را برای نجات از غرق شدن میکند. حالا اگر بفهمد این اتفاق قرار است تکرار شود، قطعاً شنا یاد میگیرد یا ابزار نجات میسازد. این مثال شاید طنزآمیز و مسخره به نظر برسد، اما دقیقاً وضعیتی است که پاسخ سؤال شما در آن است.
تا پیش از این، متقاعد کردن مردم و متولیان آموزش به این که در حال جنگیم، کار سختی بود. اما امروز دیگر تردیدی وجود ندارد. وقتی پهپاد و موشک و جنگنده را از نزدیک دیدیم، وقتی ابعاد جنایت و بیرحمی دشمنانمان را با گوشت و پوست لمس کردیم، دیگر نیازی به اقناع نیست. امروز باید همه متصدیان تعلیم و تربیت - از سیاستگذاران و مدیران گرفته تا معلمان و حتی والدین - این شرایط را باور کنند و بر اساس آن عمل کنند. این فهمیدن درست شرایط، مستقل از اینکه جزئیات اقدامات و برنامههای ما چیست، جهت کلی طراحی و آرایش ما را درست میکند.
در مرحله بعد، باید به ساختار آموزشوپرورش شکل عملیاتی داد. بروکراسی مرسوم بین نهادها و سازمانها، در بسیاری موارد جلوی تصمیمهای جهادی و فوری را میگیرد. خوبی این زمان این است که ما در کشور، تجربه ۸ سال دفاع مقدس و حتی پاندمی کرونا را داریم و توانایی شکلدهی به ساختارهای عملیاتی را کسب کردیم. با اتکا به همان تجربهها، پیشنهاد من این است که نهادی مشابه یک قرارگاه با حضور نهادهای مؤثر تشکیل شود؛ نهادی که فراتر از وزارت آموزشوپرورش باشد و از ظرفیت نهادهایی مانند صداوسیما، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، بسیج، هلالاحمر و دیگر مجموعهها بهره ببرد، بتواند تصمیمگیری کند و همه نهادها و سازمانها از این تصمیم حمایت و تبعیت کنند. مثل همان دوران کرونا که ریاست و فرماندهی این ستاد با وزارت بهداشت بود و همه نهادهای دیگر مطیع آن دستورات بودند.
چطور باید در کتابهای درسیمان جنگ 12 روزه را روایت کنیم؟
حتما که باید این جنگ را مستند، دقیق و بیاغراق ثبت کنیم. ولی مهمتر از خود واقعه، پیام و باور پشت آن است که باید منتقل شود. رمز موفقیت ما در همه سالهای پس از انقلاب، اتکا به قدرت ایمان و توکل به خداوند بوده است. این نیروی معنوی باید در محتوای آموزشی ما پررنگتر شود.
اگر به شیوه پیامبران نگاه کنیم، آنها با مردم چه میکردند؟ قرآن کریم بارها میگوید که پیامبران میگفتند: «مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ» (غیر از خدا هیچ معبودی ندارید). این پیام اصلی تعلیم و تربیت دینی ما بوده است. اگر دانشآموز ما بداند که قدرت حقیقی در این جهان از آنِ خداست، آرزوها، ریاستها و مظاهر دنیا دیگر برایش معبود نمیشوند.
وظیفه معلم در این فضا مثل دادن تنفس مصنوعی به کسی است که در حال خفگی است. اگر جان داشته باشد، با اولین تلنگر بیدار میشود و پرواز میکند. ما باید به دانشآموزان کمک کنیم تا این حقیقت را خودشان کشف کنند. وقتی این باور به وجود آمد، دیگر به مقایسه تعداد موشکها و جنگندههایمان با دشمن نمیافتد و متوجه است که پیروزی نهایی با مؤمنان است. همین باور در میان دانشمندان دفاعی و فرماندهان نظامی ما منجر به طراحی و اجرای عملیات فاتحانه و موفقیتآمیز میشود.
معلمها چطور این 12 روز را برای دانشآموزان و خارج از کتب درسی باید روایت کنند؟ مثلا نقش مربی پرورشیها و اینکه فعالیتهای فوقالعاده در مدارس ذیل تشریح و روایت جنگ چطور باید باشد؟
اینجا نقش معلمها بسیار کلیدی است. برای روایت درست این ۱۲ روز، باید قهرمانان واقعی و گمنام را به نسل جدید معرفی کنیم. دانشآموز امروز نیاز دارد بداند پشت صحنه این امنیت و مقاومت، چه کسانی ایستادهاند. ما اغلب فرماندهان نظامی یا دانشمندان هستهایمان را بعد از شهادتشان شناختیم. شهید حسن طهرانیمقدم نمونه بارز این موضوع است. باید این چهرهها را با زبان درست، ساده و عمیق برای نوجوانان روایت کرد. در کنار آن استفاده از ابزارهای فرهنگی و هنری مانند فیلم و انیمیشن نیز میتواند تاثیر زیادی داشته باشد. مثال واضحش همین فیلم سینمایی «خدای جنگ» به کارگردانی حسین دارابی است که بهتازگی از تلویزیون پخش شد. نمایش این فیلمها به شکل غیرمستقیم ولی موثر پیام را منتقل میکنند.
روایت جنگ ۱۲روزه برای دانشآموزان صرفاً انتقال چند خبر یا تحلیل سیاسی نیست؛ بلکه نوعی تربیت است. معلم، مربی و مسئول پرورشی در اینجا صرفاً ناقل یک رویداد نیستند، بلکه وظیفه دارند تا با انتقال این وقایع، «فهم»، «باور» و «جهتگیری» درونی دانشآموز را نسبت به واقعیت نبرد حق و باطل شکل بدهند و این موضوع برخلاف تصور رایج، الزماً نباید در کلاسهای درس اتفاق بیفتد یا فقط در قالب واحد درسی انجام شود.
واقعیت این است که خیلی از مفاهیم مهم مثل رشادت، ایثار، قهرمانی، ایمان، مقاومت یا حتی بدی ظلم و پلیدی دشمن اگر بخواهند در ذهن و جان نوجوان جا بیفتند باید در قالبهایی فراتر از متن کتاب و پشت نیمکت کلاسها روایت شوند. دقیقاً از همینجاست که نقش معلم پرورشی، مربی هنری و ادبی، مشاور مدرسه و حتی معلمان سایر دروس ــ بهشرط باور و دغدغهمندی ــ اهمیت ویژهای پیدا میکند.
ما نباید از معلم پرورشی فقط انتظار داشته باشیم که جلسات انضباطی را اداره کند یا برای مناسبتها مراسم برگزار کند. اتفاقاً حالا وقت آن است که مربی پرورشی جایگاه اصلی خودش را بازیابی کند؛ بهعنوان کسی که مدرسه را به جای «محیط فقط آموزشی»، تبدیل به «زیستبوم تربیتی» کند.
در همین ماجرای جنگ ۱۲روزه یکی از مؤثرترین شیوههای روایت میتواند طرح «قهرمانخوانی» در مدارس باشد. یعنی دانشآموزان را با قهرمانهایی آشنا کنیم که شاید تا دیروز اسمشان را نشنیده بودند؛ از شهید طهرانیمقدم تا دانشمندان هستهایمان، یا فرماندهان عملیاتهای اخیر، نیروهای پدافند هوایی و حتی طراحان نرمافزارهای جنگ الکترونیک. اینها اگر درست معرفی شوند، نوجوان احساس میکند که قهرمان در فرهنگ او فقط یک چهره خیالی یا مربوط به فیلمهای ابرقهرمانی نیست، بلکه یک آدم واقعی است که شاید سالها در محلهای مثل محله خودش زندگی کرده و حالا دارد از او دفاع میکند.
ما باید مدرسه را به یک «کارگاه شناخت قهرمانان» تبدیل کنیم. نه با شعار و پوستر، بلکه با قصهگویی، تئاتر، جلسات گفتوگو، پادکستهایی که بچهها خودشان تولید کنند، نمایشگاههای خلاق و حتی حضور فعالانه در شبکههای اجتماعی مدرسه و کلاسها. مثلاً میشود در قالب زنگهای پرورشی یا جلسات فوقبرنامه بچهها را گروهبندی کرد تا درباره یک قهرمان کمترشناختهشده تحقیق کنند، با والدین یا معلمان مصاحبه بگیرند، برایش روایت بنویسند یا طرح گرافیکی بزنند. اینها فعالیتهایی است که در ظاهر «درسی» نیست، ولی عمیقترین شکل یادگیری را رقم میزند: یادگیری همراه با درگیر شدن عاطفی، عقلی، و خلاقانه.
حتی در مدارس ابتدایی هم میشود از قالبهای سادهتر مثل نقاشی، داستاننویسی، نمایش عروسکی یا بازیهای گروهی استفاده کرد. به جای آنکه زنگ پرورشی صرفاً به تکرار شعارها و سرودها محدود شود، میشود از همین ابزارهای کودکانه برای گفتوگو درباره مفاهیمی مثل «اگر کسی به خانه ما حمله کند چه کار باید کرد؟»، «شجاعت یعنی چه؟»، یا «خدا چطور به آدمهای مؤمن کمک میکند؟» استفاده کرد. باور کنید بچهها از ما عاقلتر و دقیقتر میفهمند، بهشرط اینکه با زبان خودشان با آنها حرف بزنیم، نه با زبان جلسات رسمی.
نکته مهم دیگر این است که باید فضای تربیتی مدرسه از حالت خنثی و بیموضع خارج شود. تا وقتی دانشآموز احساس نکند که معلم و مربی او نسبت به اتفاقات واقعی اطرافشان موضع دارد، دغدغه دارد و درد دارد نمیتواند هیچ حرفی را از او جدی بگیرد. معلمی که خودش نسبت به این جنگ دوازدهروزه، بیتفاوت و منفعل است، طبیعی است که حتی اگر بهترین متن را هم بخواند اثرگذاریای نخواهد داشت. ولی اگر معلمی موضع خودش نسبت به این وقایع درونی شده باشد روایتش برای دانشآموزان نافذ و اثربخش خواهد بود، حتی اگر جملهای ساده بگوید یا فقط با نگاه و واکنشش آن را منتقل کند.
در کنار اینها میشود از ظرفیتهای فرهنگی مدارس هم استفاده کرد. فعالیتهایی مثل سرود دانشآموزی، طراحی پوستر، روزنامه دیواری، تهیه مستند کوتاه، دعوت از مهمانان مؤثر (مثلاً یک رزمنده یا پدر شهید)، یا حتی ساخت پادکستهایی با صدای خود بچهها درباره قهرمانان جنگ اخیر میتواند عمق یادگیری را بسیار افزایش دهد.
اینها هم زمانبر نیست و هم بار روانی زیادی برای دانشآموز ایجاد نمیکند، ولی خاطرهساز است و تربیتساز.
از سوی دیگر یکی از آسیبهای جدی روایت جنگ در مدارس افتادن در دام کلیشههای قدیمی و شعارهای بیمحتواست. اگر بخواهیم با زبان کلیشهای درباره جنگ صحبت کنیم، اگر فقط به چند شعار تکراری اکتفا کنیم و یا بدتر از آن، اگر با اغراق و اغوا حرف بزنیم، اعتماد نوجوان از بین میرود. نوجوان امروز دنبال صداقت است. خیلی خوب میفهمد چه چیز واقعی است و چه چیز تکراری. برای همین روایت درست، صادقانه و واقعبینانه از جنگ باید جایگزین روایت تبلیغاتی و خشک شود.
باید واقعیت را نشان بدهیم هم رشادتها را، هم سختیها را. هم پیروزی را و هم هزینههایی که دادهایم. ولی در عین حال باید به این حقیقت مهم هم اشاره کنیم که آنچه ما را حفظ کرده نه فقط تکنولوژی نظامی یا قدرت بازدارندگیمان که باورمان به خدای متعال، ایمان مردم و شجاعت انسانهای بزرگ بوده است.
در مجموع معلمها و مربیان باید بدانند که روایت جنگ ۱۲روزه فرصتی بینظیر برای تربیت فکری و عاطفی نسل آینده است. اگر درست روایت شود میتواند نوجوان امروز را از تماشاگری بیتفاوت به کنشگری فعال و مؤمن تبدیل کند؛ کسی که میفهمد در جهانی زندگی میکند که در آن حق و باطل واقعی وجود دارد، دشمن واقعی وجود دارد و باید بلد باشد که در این میدان موضع درست بگیرد و عمل درست انجام بدهد. این یعنی تربیت انقلابی؛ این یعنی تعلیم و تربیت با آرایش جنگی.
در روایت جنگ 12 روزه برای دانشآموزان باید چه نکاتی رعایت شود؟ با توجه به رده سنی مختلف دانشآموزان چطور باید روایت کرد؟ مسئله تعریف دفاع و تفاوت آن با جنگ را حتی چطور میشود برای دانشآموز تشریح داد. ما در تعریف روایتها در کتب درسی کمی در زمان قبل متوقف شدیم و کتب درسی ما بهروز نیستند. به نظر شما آموزشوپرورش همچنان در روایت عقب میافتد یا سال جدید ما روایت رسمی برای دانش آموزان خواهیم داشت؟
باید از سطحینگری و تحریک احساسات صرف پرهیز کرد. نوجوان امروز، ذهن تحلیلی دارد و دنبال حقیقت است. ما باید تصویر واقعی از جنگ ارائه بدهیم؛ با شجاعت، با استدلال و با اتکا به منابع دقیق.
در کنار روایت درست، باید آموزشهای جانبی هم داده شود. مثلاً آموزش سواد رسانهای برای تحلیل اخبار و شایعات، آموزشهای روانشناختی برای مدیریت ترس و اضطراب و حتی آموزشهای امدادی برای آمادگی عملی در شرایط بحران. همه اینها شخصیت نوجوان را مقاوم و فعال بار میآورد. او فقط نباید ناظر اتفاقات باشد. باید بداند چگونه میتواند کنشگر باشد، حتی در سطح خانواده و محله خودش.
روایت جنگ ۱۲ روزه نباید صرفاً به بازگویی یک حادثه نظامی یا گزارشی خبری محدود شود. این اتفاق، یک تجربه ملی و حماسی است که میتواند بستری آموزشی و تربیتی برای نسل جدید باشد؛ اما برای اثرگذاری واقعی آن چند نکته کلیدی باید رعایت شود.
نخست، تناسب روایت با رده سنی دانشآموزان اهمیت دارد. روایت برای کودک دبستانی باید در قالب داستانهایی از شجاعت، فداکاری و «محافظت از خانه» بیان شود؛ بدون ورود به تصاویر خشونتبار یا تحلیلهای پیچیده. در این مرحله مهمترین هدف ایجاد حس تعلق به وطن و درونیسازی مفهوم «یکی بودن برای محافظت از خانه» است.
در دوره متوسطه اول، نوجوان با مفهوم دشمن، دفاع و قهرمانی ارتباط بیشتری برقرار میکند. اینجا، باید از کلیشهسازی پرهیز کرد و قهرمانهایی را معرفی کرد که او بتواند با آنها احساس نزدیکی کند. دختران نوجوان، دانشآموزان، معلمان و خانوادهها در این ایام ظرفیت بالایی برای این ارتباط دارند.
در متوسطه دوم، دانشآموزان دیگر فقط مخاطب نیستند، بلکه خودشان بخشی از روایتند. آنها در بستر هوش مصنوعی، فضای سایبری و جریانهای اطلاعاتی زیست میکنند. بسیاری از آنان تحلیلها را میخوانند و حتی مشارکتهایی در فضای سایبری یا رسانهای دارند. شنیدهام حتی برخی فعالیتهای مقابله با هکهای دشمن در جنگ ۱۲ روزه توسط دهه هشتادیهایمان صورت گرفته. این یعنی نسل امروز فقط نیاز به اطلاعات ندارد؛ او نیاز به راهی برای درست اندیشیدن، درست تحلیل کردن و استفاده صحیح از دانشش دارد. روایت باید بتواند این قوه تشخیص را در او تقویت کند.
نکته مهم دیگر تبیین تفاوت میان جنگ و دفاع است. دانشآموز باید بفهمد که ما آغازگر نبودهایم، اما مدافع هستیم. دفاع فقط در میدان نظامی نیست؛ هر کسی که با قلم، دوربین، مهارت فنی یا حتی گفتوگو با دوستانش حقیقت را روشن میکند، در حال دفاع است. این درک او را از یک تماشاچی منفعل به یک کنشگر فعال تبدیل میکند.
از سوی دیگر اهمیت وطن، همبستگی ملی و مقابله با چنددستگی باید در روایتها برجسته شود. نوجوانان باید حس کنند که این کشور، خانه مشترک همه ماست. ما گرچه ممکن است تفاوتهایی در سلیقه، سبک زندگی یا حتی نگاه سیاسی داشته باشیم، اما در اصل دفاع از خاک، مردم و استقلالمان یکی هستیم. روایت جنگ ۱۲ روزه باید نشان دهد که وقتی دشمن آمده، همه در کنار هم ایستادهاند. همین یکیشدن رمز پیروزی ما بوده است. اگر نوجوان این وحدت را حس کند برایش وطندوستی فقط یک شعار نیست، بلکه بخشی از هویت او میشود.
در کنار همه اینها، باید روایت را از قالب سنتی و یکسویه کتاب درسی خارج کرد. ابزارهای چندرسانهای مثل مستند، پادکست، گفتوگو با قهرمانان زنده این میدان و حتی بازیهای دیجیتال باید در کنار کتاب قرار بگیرند. روایت باید زنده باشد نه صرفاً گزارشی مکتوب.
در نهایت، آموزشوپرورش نباید عقبتر از دانشآموز حرکت کند. اگر سال تحصیلی جدید روایت رسمی، روشن و روزآمدی از جنگ ۱۲ روزه برای مدارس ارائه نکند، روایتهای ناقص، بیپایه یا مغرضانه از بیرون جای آن را پر خواهند کرد. این فرصت یک میدان جدی برای تبیین و آگاهیبخشی است؛ اگر آن را درست بفهمیم و با زبان نسل جدید بیانش کنیم.
چطور در روایت کتب درسی برای جنگ 12 روزه دچار کلیشه نشویم؟ چطور روایت را میتوان حماسی سرود و با ادبیات حماسی خصوصاً دانش آموزان نوجوان را درگیر این 12 روز دفاع ملی کرد؟
راه فرار از کلیشه، حضور در بطن واقعیت و ارتباط با انسانهای واقعی است. هرچقدر بیشتر از نگاه صرفاً شعاری و دستوری فاصله بگیریم، روایتهایمان باورپذیرتر میشود. باید دانشآموز را درگیر پرسش کنیم نه اینکه صرفاً برایش پاسخ آماده بچینیم.
مثلاً به جای آنکه صرفاً بگوییم «دشمن بد است و ما خوبیم»، باید زمینه تحلیل را ایجاد کنیم. چرا این جنگ رخ داد؟ موضع ایران چه بود؟ چرا مقاومت شکل گرفت؟ چه کسانی در این مقاومت نقش داشتند؟ دانشآموز با این سؤالات رشد میکند.
همچنین زبان روایت باید انسانی و روزآمد باشد. شخصیتهایی مثل شهید طهرانیمقدم را با تمام ویژگیهای شخصی، خانوادگی، علمی و معنوی معرفی کنیم. از خاطرات، روایتهای نزدیکان و حتی سبک زندگیشان بگوییم. در این صورت است که دانشآموز احساس نزدیکی میکند و آنها را الگو قرار میدهد. همچنین باید گفت اگر تعلیم و تربیت را خط مقدم این جنگ بدانیم، باید برای آن قرارگاهی جدی و مستمر طراحی کنیم؛ قرارگاهی برای روایت.
مهمترین آفت روایتهای آموزشی بهویژه درباره موضوعاتی چون جنگ و مقاومت گرفتار شدن در دام کلیشهگرایی است. این اتفاق وقتی میافتد که روایتها به جای آنکه از دل واقعیت و تجربه زنده نسل جدید بیرون بیاید صرفاً بازتولید شعارها و قالبهای از پیشساختهشده دهههای گذشته باشد.
برای جلوگیری از این اتفاق در روایت جنگ ۱۲ روزه، چند راهکار کلیدی وجود دارد:
نخست، فهم دقیق مخاطب است؛ نسل امروز، بهویژه نوجوانان، نسلی متفاوت است. آنها از طریق شبکههای اجتماعی، پلتفرمهای جهانی، بازیهای رایانهای و جریان آزاد اطلاعات با شکل خاصی از روایتگری مواجهند؛ روایاتی با هیجان، قهرمانسازی، چرخشهای دراماتیک و مشارکت مستقیم مخاطب. این نسل با تعارف، شعارهای خالی و صحنهآرایی تصنعی ارتباط برقرار نمیکند. آنها به واقعیت نزدیک میشوند، اگر آن واقعیت «درست روایت شود.»
دوران نوجوانی، دوران کشف هویت، قهرمانطلبی و معناجویی است. دانشآموز نوجوان به دنبال الگویی است که هم حس احترام برانگیزد، هم قابل دسترسی باشد. در چنین فضایی، روایت جنگ ۱۲ روزه اگر با معرفی قهرمانان واقعی همراه باشد، میتواند بسیار الهامبخش شود. نه فقط قهرمانان نظامی بزرگ مثل شهید حاج قاسم سلیمانی یا شهید طهرانیمقدم، بلکه حتی قهرمانان مردمی که در این ۱۲ روز نقشهای مهم ایفا کردند.
مثلاً فرماندهان جوان پدافند سایبری، معلمانی که کلاس را به پناهگاه تبدیل کردند، نوجوانانی که در فضای مجازی با روایت درست، مقابل امواج رسانهای دشمن ایستادند. اینها قهرمانهاییاند که با نوجوان امروز قابل همذاتپنداریاند.
ادبیات حماسی در این روایتها نقش مهمی دارد؛ نه لزوماً در قالب نثر فاخر ادبی یا سبک قدیمی توصیف نبرد، بلکه به معنای روح حماسه. این یعنی باید بتوان در روایتها شور و ایمان، خطر و ایستادگی، تهدید و ابتکار و نهایتاً پیروزی را به زبان امروزی بازگو کرد.
فیلمهایی مثل باغ کیانوش مثال خوبی در این زمینهاند. در آنجا، چند کودک روستایی در یک ماجرای باورپذیر اما دراماتیک، مقابل حمله موشکی دشمن میایستند. مخاطب نوجوان در این فیلم نه شاهد قهرمان فراانسانی بلکه همسالان خود را در قامت قهرمانان واقعی میبیند. این نوع روایت بدون نیاز به اغراق «الهام» تولید میکند.
یکی دیگر از روشهای مقابله با کلیشهسازی تنوع فرم روایی است. روایت نباید فقط محدود به متن درسی باشد. میتوان از مستند کوتاه، پادکست دانشآموزی، کمیکاستریپ، نمایشنامههای کوتاه، یا حتی بازیهای طراحیشده با محوریت مقاومت استفاده کرد. وقتی دانشآموز خودش راوی، تحلیلگر یا بازیگر این روایت شود دیگر محتوا از کلیشه فاصله میگیرد.
از طرف دیگر نباید روایت را فقط به بعد نظامی تقلیل داد. جنگ ۱۲ روزه صحنهای بود که در آن مردم از پزشک و معلم تا خبرنگار، امدادگر، مادر، نوجوان و حتی کودک در یک دفاع ملی شرکت کردند. این تنوع نقشها اگر بهدرستی وارد روایت شود، میتواند حس مشارکت و مسئولیتپذیری را در دانشآموزان تقویت کند.
و نهایتاً، در همه این روایتها، «معنای وطن» باید پررنگ شود. وطن فقط یک خط روی نقشه نیست، وطن همان پناهگاه روانی و عاطفی ماست. روایت جنگ ۱۲ روزه باید پیوند نوجوان را با این خاک، این مردم و این هویت ملی و الهی مستحکم کند. او باید بفهمد که وقتی دشمن حمله میکند تنها راه نجات یکی شدن است؛ و قهرمانی، گاهی فقط ایستادن کنار یکدیگر است. این باور اگر با زبان امروزی و فرمهای متنوع منتقل شود هم حماسی خواهد بود، هم ماندگار؛ بدون آنکه به ورطه کلیشه بیفتد.














