نادر سهرابی، نویسنده:
1- هنوز هاج و واجی آن روز اول جنگ توی خاطرم هست. داشتم بازی والیبال ایران و آمریکا را تماشا میکردم و از دو دست اولی که ایران برده بود، عشق میکردم و چشم دوخته بودم به پایین صفحه تلویزیون چهل اینچی خانهمان که نتیجه مسابقه رویش درج شده بود. از یک جایی به بعد، زیرنویس شبکه سه روی نتیجه را گرفت. کفری شده بودم اما طبق عادت زیرنویس را نمیخواندم. توییتر را باز کردم و یک توییت زدم که بیایید و ببینید بچههای ایران چه به روز آمریکا آوردهاند. توییت را فرستاده و نفرستاده، یک نفر برایم پیام گذاشت که «از شبکههای ماهوارهای میبینی بازی رو؟» گفتم «نه. همین شبکه سه.» و چشم دوختم به زیرنویس قرمز رنگی که روی زمینه سفید میآمد و میرفت: «رژیم صهیونیستی نقاطی را در تهران هدف قرار داد.»
2- توی خواندن رمان و طبعاً توی نوشتن داستان هیچچیزی را به اندازه غافلگیریهای درست و حسابی دوست ندارم. غافلگیری آنجایی موفق است که تمام عناصر قصه را به بازی بگیرد. غافلگیری معمولاً از سمت نیروهایی اعمال میشود که در ضعف هستند و اگر بتوانند بهطور کلی سرنوشت بازی را تغییر بدهند، بهطور معجزهآسایی، حتی اگر نیروی شر ماجرا باشند هم دل مخاطب را بهدست میآورند؛ چراکه غافلگیری اتفاقاً بهمعنای شناخت اجزای قصه و نوعی از رندی است که همه دوست دارند در جاهایی از زندگی از آن بهرهمند باشند و اگر غافلگیری شکست بخورد چه؟ افتضاح به بار میآید.
3- ما توی این جنگ با چیزهایی دست به گریبان بودیم که توی فیلمها میدیدیم. جنگ با ریزپرندهها؟ مگر وسط دنیای هریپاتر زندگی میکنیم؟ اما اتفاق افتاد. فکر اینکه نمیدانیم داریم از کجا میخوریم، آزارمان میداد. شنیدن اینکه در ایران تعدادی وطنفروش در خدمت اسرائیل است از آن هم بدتر بود و اینکه داریم از چیزهای معمولی میخوریم انگار تیشه به ریشه غرورمان میزد. چیزهای معمولی مثل وانت و مثل کامیون حمل بار اثاث منزل و مثل ادواتی که توی کارگاههای زیرزمینی تولید پهپاد دیده میشد. دو روز اول توی خیابان به هرکس و ناکسی و هر چیز و ناچیزی که میدیدیم مشکوک بودیم. سرمان را از پنجره میآوردیم بیرون و به رفت و آمد در و همسایه نگاه میکردیم، مبادا جاسوس دشمن و وطنفروش باشند. از فرماندهان جنگی که روز اول ترور شدند، یکی را اصلاً نمیشناختیم. دانشمندان هستهای که دیگر هیچ. همه اینها مشخصات یک غافلگیری اساسیاند.
4- بازی ایران و آمریکا انگار از همان زمان درج زیرنویسهای حمله صهیونیستها به بعد افتاد روی دور بدبیاری. ایران با اینکه دو دست اول را برده بود سه دو باخت و بازی بعدش را هم باخت. اما ناگهان انگار از دل ایران چیزی جوشید که اصلاً در تصور کسی که میخواست ما را غافلگیر کند، نبود. انگار یک خرد جمعی تاریخی توی دل ملت ایران فهمید که وطنی هست و وطن مثل شقایق است. تا هست، زندگی باید کرد. دیگر هیچ امیدی به تیم ملی والیبال نمیرفت که دومین تیم جوان لیگ است و ازش انتظار نمیرفت که با این همه اخبار غمانگیز سرپا شود، اما با وجود این، سرپا شد و بازی آخرش را جلوی اوکراین جانانه بازی کرد و هرطور بود، افتان و خیزان، برد. بازی را گوشی بهدست میدیدم. توی گوشی تصاویر اصابتهای موشکهای ایرانی به سرزمینهای اشغالی را میدیدم و توی تلویزیون تصاویر آبشارهای کوبنده بردیا سعادت و بقیه اعضای تیم والیبال را. شب، توی اوهام پیش از خواب، موشک و توپ والیبال توی خیالاتم روی هم میافتاد و مدام میکوبید. کوبیدنی که دق دلم را از شهیدانی که تا آن روز اسرائیل ازمان گرفته بود، تسکین میداد.
نه موشک و نه توپ والیبال؛ چیزی از جان ایران بود که داشت کوبیده میشد؛ چیزی از تاریخ ایران توی سر تمام آنها که در طول اعصار گذشته ما را جانبهلب کرده بودند، توی سر مغولها و تاتارها و انگلیس و روسیه و آمریکا و همه. نوعی از خودآگاهی تاریخی در وجود ملت ما به فریاد درآمده بود و دیگر ساکت نمیشد. ما خودمان را پیدا کرده بودیم؛ جنگ را باور کرده بودیم و طی سه چهار روز دیگر ملتی شده بودیم که نمیترسد. دیگر به هم مشکوک نبودیم بلکه همه را دوست داشتیم. شبکههای اجتماعی پر شده بود از رجزخوانی و قوت قلب و اعتماد بهنفس. غافلگیری اسرائیل شکست خورده بود. چون چیزی از اجزای صحنه را نادیده گرفته بود: ایران بودن ایران را.
5- البته این حب وطن و شعارهایی از این دست را همه دارند. تمرکز روی اینها ممکن است، رهزن شوند و چیزی را نادیده بگذارند: اینکه این سهچهار روز ابتدای جنگ نشان داد که ما ملت جنگیم و این خودش بعدی از ابعاد ملت امام حسین بودن ماست. ما توی این چند روز دوباره متوجه اموری شدیم که ایران را ایران میکند و آن همین قوه سلحشوری و مقاومت است. عبارتهایی که تا حالا فقط حرف بودند؛ اما توی این چند روز تماشا شدند و توسط کسانی تماشا شدند که خودشان خالق آنها بودند.
حالا مثلاً آتشبس اعلام شده. معلوم نیست چقدر جدی باشد و چقدر دوام بیاورد. هرچه هست دیگر کسی نمیترسد؛ دیگر کسی غافلگیر نمیشود؛ دیگر کسی جا نمیماند. انگار مردم ایران تازه با خودشان آشنا شدهاند. تازه فهمیدهاند که کیستند.
و فردا دوباره تیم ملی والیبال ایران با صربستان بازی دارد. همهچیز دست به دست هم دادهاند که ما مطمئن باشیم که میبریم. ما پیروزی خودمان را باور کردهایم. مهم نیست که رسانههای اسرائیل چه میگویند؛ مهم این است که ما توی قلبهای خودمان چه احساسی داریم. ما ملت جنگیم و ملت امام حسینیم. دیگر غافلگیر نمیشویم.














