محمدصالح سلطانی، خبرنگار: ماجرای این جنگ را باید از اول خواند. از اولِ اولش. از سحرگاه 23 خرداد 1404 که رژیم صهیونیستی عملیاتی بزرگ، غافلگیرکننده، ترکیبی و سهمگین را در ایران پیاده کرد. از یکطرف نفوذیهایش بهخط شدند تا به خانه دانشمندان و فرماندهان ما حمله کنند و از طرف دیگر پیشرفتهترین جنگندههایش را فرستاد نزدیک ایران تا به زیرساختهای نظامی و امنیتی کشور هجوم ببرند. اسرائیل قلکی را که لااقل دو دهه برای جمعکردنش وقت و سرمایه گذاشته بود در آن سحرگاه شکست. نتیجه، بیتعارف، ضربهای سخت و کاری به توان نظامی و علمی کشور بود. فرماندهانی عزیز و دانشمندانی نخبه را از دست دادیم. همه شوکه شدیم. همه، جز کسانی که تمام عمرشان را به مبارزه با صهیونیستها اندیشیدهاند و عقل سردشان، معجزه آن لحظاتِ گداخته بود. دشمن قلکش را شکسته؟ ملالی نیست؛ ما باید استخوانهایش را بشکنیم.
فرمانده کل قوا خیلی سریع فرماندهان جدید را جایگزین فرماندهان شهید کرد؛ یکی از یکی کارآزمودهتر. سازمان نظامی کشور قوام گرفت، شوک را مدیریت کرد و هنوز 24 ساعت از حمله وحشیانه و غافلگیرانه صهیونیستها نگذشته؛ اولین ضربه را به دشمن زد. موج اول عملیات «وعده صادق3» نصرت خدا بود؛ معجزهای غیرقابل باور. مگر میشود یک مملکت بالاترین فرماندهان نظامیاش را در چندساعت از دست بدهد و باز بتواند عملیات کند و 2000 کیلومتر دورتر از مرزهای خودش را بگیرد زیر آتش؟ بله؛ در این تکه از خاک که اسمش «ایران» است، میشود و جهان دید که شد. آن عملیات، سیلی اول بود به صورت موشهای کثیف. از همان شب اول، جنگ وارد معادلهای شد که رژیم صهیونیستی تصورش را هم نمیکرد. دشمن فهمید هرچه در قلکش جمع کرده بود نهایتاً برای چندساعت به کارش میآمد. موج پشتِ موج «وعده صادق» بود که فریاد میشد در گوش صهیونیستها. تصاویر تلآویو و حیفای این روزها را دیدهاید حتماً. دستکمی از غزه ندارد. موشکهای ما آینه شدند پیش چشم موشها. یک روز پایگاه نظامی، یک روز زیرساخت انرژی و یک روز شرکت فناوری. فرقی نمیکرد؛ سلاحهای ما به هرکجای آن آسمان اشغالی میخواستند، میرسیدند. از جایی به بعد موجهای «وعده صادق3» رنگوبوی تحقیر دشمن گرفتند. شبی یکی، دو تا، سه تا موشک میفرستادیم و اصابت صددرصدی دشت میکردیم. میفهمید این یعنی چی؟ متوجه هستید ما اولین و تا الان آخرین ارتش جهان هستیم که به کل هیکل گنبد آهنین و فلاخن داوود و تاد، یکجا خندیدهایم؟
دوازده روز جنگیدیم. ذاتش دفاع بود البته ولی اصلش جنگ بود. جنگ. به همین بیرحمی و صراحت و تلخی. جنگ هم که میدانید، زد و خورد دارد. یک طرفش حمله و حماسه است، طرف دیگرش دفاع و درد. داغ کم ندیدیم در این روزها. وسط معرکه وقت برای عزاداری نبود، داغهایمان را شمردیم و با بغض در گوشه قلبمان نگه داشتیم تا وقت عزاداری برسد. تقویم هم اینجای کار را خوب با ما راه آمد و ملت حماسهساخته داغدیده را بعد 12 روز دفاع جانانه، در ایستگاه محرم پیاده کرد تا یک وقت مفصل برای عزاداری داشته باشیم و عاشورای خودمان را گره بزنیم به عاشورای امامحسین(ع). ضربههای دشمن، سخت بود. نه رحم داشت، نه انسانیت و نه مروت. میرفتی سرِ صحنه جنایتش و میدیدی خون سردار سپاه با خون دختر جوان شاعر یکی شده، میدیدی تکههای لباس فرمانده نظامی چسبیده به کتاب و دفترهای پسر دانشجو، میدیدی تکهپاره جزوههای علمی دانشمند هستهای و خاکسترِ دفتر نقاشی کودک هنرمند را نمیشود از هم جدا کرد. این جنگ داغ گذاشت روی جگر همه ما و بعد از سالها، دوباره از عمق جان باور کردیم «خونیکی» هستیم. فهمیدیم دشمن با همه ما سرِ جنگ دارد و همسرنوشتی، سرنوشتِ محتومِ ماست.
هیچ جنگی در هیچ کجای تاریخ پیدا نمیشود که برندهاش هیچ آسیبی ندیدهباشد. ما در این جنگ زخم خوردیم اما زمین نخوردیم. کار را به جایی رساندیم که رژیم متجاوز، هنوز دو هفته نشده خودش افتاد به التماسِ آتشبس و ما وقتی چک آخر را به خودش و به اربابش زدیم، با غمزه و از موضع بالا قبول کردیم بیشتر نزنیم. این هرچه باشد اسمش شکست نیست و هیچ ربطی به 598 ندارد. در این ماجرا اگر کسی جام زهر نوشیده باشد، ما نیستیم؛ مایی که خوب میدانیم هنوز تا پیروزی نهایی راه زیادی مانده اما موقف امروز ایران در این نبرد هم تراژیک نیست.
آتشبس صلح نیست؛ یک وضعیت موقتی و بلاتکلیف است که میتواند به صلح ختم شود یا به جنگی دوباره. ما در برابر صلح تحمیلی که معنایی جز جنگِ دائمی ندارد، ایستادیم و دشمن را مجبور کردیم دست به دامن آتشبس شود. از حالا به بعد هم معلوم است که هم برای جنگ دوباره (اگر دشمن شیطنتی تازه کند) و هم برای رسیدن به صلح و منطقهای امن بدون شرارتهای رژیم غاصب آمادهایم. آینده هرکدام از این دو راه را پیش روی ما بگذارد، چیزی از شکوه و عظمت این 12 روز «دفاع ملی» کم نمیشود. کسانی که دارند این صحنه را با «سندروم 598» تحلیل میکنند و از 67 تا امروز همهچیز را با جستوجوی نشانههای ضعف و ذلت میبینند و هر استراتژیِ منهای شلیک گلوله را مساویِ تسلیم در برابر دشمن میدانند باید ماجرای این دفاع ملی را از اول بخوانند؛ از اول، با جزئیات و تا آخر.
شماره ۴۴۴۴ |
صفحه ۶ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
علیه «سندروم 598»














