نادر سهرابی، نویسنده: نمیدانم از کجا صدای ما را شنیده است. صدای من و بسیاری مانند من که همین دو سه روز پیش داشتیم بلند بلند توی دلمان میگفتیم که کاش چاوشی بخواند. شاید هم خودش هم داشته میگفته. او به تعبیری صدای درد نسل ما بود. شکل دوست داشتن و دل بریدن ما، شکل رنج و شادی ما، شکل رفتن و تنهایی ما... و این همزبانی کردن با درد، بسیار کار دشواریاست؛ رفته رفته از تولید یک سری اثر هنری تبدیل به یک مسئولیت سیاسی میشود، دیگر یک قطعه موسیقی نیست که بگذاری توی ماشین و توی تاریکی شب تا خانه، پشت فرمان بغض کنی، بلکه انگار قرار است تو را و جهان تو را و ایبسا تاریخ تو را روایت کند و این موقعیت خودش باید رعایت شود. محسن چاوشی از رهگذر فهم این موقعیت تبدیل به چیزی شده که اکنون هست. کسی که همه طرفهای مجادلههای فرهنگی ایران معاصر کم و بیش دوستش دارند. او آن وسط است اما وسطباز نیست. بلکه تا توانسته تلاش کرده، حد تعادل امور را بداند و لحاظ کند. میتوانست مثل بسیاری صرفاً ترانهای درباره ایران و اهمیت جانفشانی برای وطن بخواند. اما الآن حرف ایران وسط نیست، اسرائیل و دشمنی اسرائیل است که وسط است. غافلگیری ترانه «علاج» محسن چاوشی اینجا بود که اسرائیل را با تمام مشخصات خباثتآلودش وسط گذاشته بود. کشف این ترانه این است که فهمیده ایستادن روی دشمنی اسرائیل، امروز، عین تعادل است. دشمنی با تمامیت ایران در این ترانه چیزی نیست که بشود سرش تأمل کرد و دربارهاش تسامح ورزید. کشف دیگر این قطعه از همینجا میآید، چون درست همینجاست که باید تعارفها را کنار گذاشت و همینجاست که رجز تولید میشود. در سنت جنگآوری ما رجز جای مذاکره مینشیند، چراکه دیگر پردهها کنار رفته است و نمیتوان از دشمن بودن و دشمنی کردن طرف زیرسبیلی گذشت. کسانی که میگویند این یک بیانیه است و هنر نیست، احتمالاً موقعیت سیاسی حاضر را درک نمیکنند. در این لحظه، رجزخوانی عین هنر است.
آری شاید صدای ما را و صدای خودش را شنیده است. صدایی که پس از تجاوز اسرائیل به ایران عزیز، انگار جایی در بهشت یکی شده است و انگار که جایی در ازل فکرهایش را کرده باشد، سر بزنگاه، درست میداند که باید چه کند. صدای ما را شنیده است و مثلاً زنگزده است به کاظم بهمنی و کاظم بهمنی خودش شریک این صداست و بعد زنگزده است به عادل روح نواز و بقیه عوامل ساخت این قطعه و آنها خودشان در درون خودشان همین صدا را گفتهاند و شنیدهاند و خوب میدانند که باید چه کنند.
این یادداشت تمام شده است؛ اما باید بگویم که مثلاً همین صدای گیتار الکتریک حیرتانگیزی که وسط قطعه را پر کرده، چقدر برهنه و آخته است. چقدر تکلیف همهچیز برایش روشن است. آدم یاد دهان سردارهایی میافتد که بهروی دشمن نعره میزنند؛ و چقدر شبیه شمشیر و توأمان چقدر شبیه نیایش خداوند است. حتی شاید دو سه روز پیش که توی دلم داشتم میگفتم که کاش چاوشی بخواند، صدایم همینطور بود. کسی چه میداند. جنگ بر سر مرزهای ایران، صداهایمان را یکی کرده است. جایی در ازل، جایی در بهشت.
شماره ۴۴۴۳ |
صفحه ۸ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
شاید این مانیفست جنگ ماست














