حمیدرضا رنجبرزاده، خبرنگار: بیمقدمه و راحت بگویم؛ «خدای جنگ» یک سفر قهرمانِ تمیز و دیدنی دارد. ابراهیم در میانه جنگ، دعوت به سفری میشود که باب میلش نیست و طبیعی است که آن را رد کند. برنامهای مهم برای قدمگذاشتن در دنیای موشکها، او را به درون سفر هل میدهد. بعد از رفتن به سوریه برای آموزش، قهرمان داستان وارد دنیایی غریب میشود که لیبیاییها برایش تدارک دیدهاند و بهمرور، دشواریهای سفر شروع به خودنمایی میکنند. جاده به مسیر آزمونها میرسد. قهرمان با چالشهایی ریز و درشت دستوپنجه نرم میکند و سرانجام، کار با لیبیاییها به مشکلی غیرقابل بازگشت برمیخورد. ابراهیم در مسیرش به افق جدیدی میاندیشد. کار بهجایی میرسد که تست اول پرتاب انجام میشود و ابراهیم طعم تلخ شکست را میچشد. موعد تزکیه فرامیرسد. ابراهیم از خودگذشتگی را بهکمال میرساند و بهنوعی مرگ استعارهای را تجربه میکند. اینک زمان کامیابی است و پرتاب دوم، بالاخره آسمان را میشکافد و بهسوی هدفی مهم، رهسپار میشود. حال زمان بازگشت است. ابراهیم بازمیگردد و نوبت پایهگذاری مسیر جدید و مهمی فرامیرسد؛ مسیری که سیدمهدی قبل از شروع جلسهاش، به ابراهیم میگوید: «حالا خیلی هم روی بُرد دوهزار کیلومتر مانور نده که خیال نکنن داریم بلندپروازی میکنیم!»
بله! همانطور که ملاحظه فرمودید سفر قهرمانی تمیز و تمامعیار در «خدای جنگ» ارائه میشود. نکته مهمتر اما این است که احسان ثقفی، نویسنده اثر، اسیر ظاهر این الگو نشده و با تلاشی شایسته تحسین، در تمام این سفر در حال شخصیتپردازی است. با پذیرفتن این جمله که «داستان یعنی شخصیت و شخصیت یعنی داستان» بیایید ببینیم وضعیت ابراهیم و یارانش چگونه است. در اکثر مراحل، انگیزههای ابراهیم مشخص و باورپذیر است و این بدین معناست که ما هم خود ابراهیم و هم باورش را باور میکنیم. تیم ابراهیم نیز نه بهحد لازم، اما به اندازهای قابلقبول ساخته میشوند و هرکدام در پیشبرد داستان سهیمند. دیالوگهای اثر بهوضوح باوسواس نوشته شدهاند که در سینمای ایران، امری کمیاب است! از سوی دیگر، پیرنگ خوشریتم فیلم، جز در معدود مواردی از نفس نمیافتد؛ نه بهخاطر کنارهم چیدن قطاری از اتفاقات، بلکه چون رخدادها در نسبتی مستقیم با شخصیتها قرار دارند. صدالبته فیلم بار خود را روی دوش تاریخ نمیاندازد و سعی نمیکند پشتِ «بر اساس یک داستان واقعی» قایم شود. بهنظر میرسد این درسی است که حسین دارابی از فیلم ضعیف «هناس» آموخته است. ابراهیم بهجای آنکه یک قهرمان بهاصطلاح واقعی و مستند به تاریخ باشد، یک قهرمان دراماتیک است که جایش مدیوم سینماست. «خدای جنگ» بهجای افتادن در دام تخصصبازی، حد نگه میدارد و فضای تخصصی میسازد. تدوین نیز از دیگر امتیازهای اثر است؛ خصوصاً فلشبکها که بهدقت جایگذاری شدهاند و کارشان را بهخوبی انجام میدهند. این نکات مثبت، قرار نیست ما را از نقاط ضعف فیلم غافل سازد. فیلم گاهی اوقات پیامِ «سیگار چیز خوبی نیست» صادر میکند! گاهی مانند سکانس خانه افسران لیبی در ونک، کشوقوسهای اضافی و بیشازحد پیدا میکند. مسئول دولتی فیلم نیز دچار کلیشه مسئولِ زباننفهم و چوبلایچرخکنِ سینمای دفاع مقدس شده است؛ اما مهمترین نقطهضعف اثر را باید در مهمترین چالش ابراهیم در سفرش جستوجو کرد. درخواست پدربزرگ برای بزرگکردن هدی، هم بیمنطق است، هم انگیزه بسیار نحیفی دارد و بودن راهحل آلیاژ موشک، آن هم بهصورت انحصاری در جیب پدربزرگ، خندهدار است! این چالش علیرغم ظاهر مهم و متأثرکنندهای که دارد، ابداً قابلباور نیست و ضربهای مهلک به فیلمنامه خوب «خدای جنگ» وارد میسازد. در مجموع، خدای جنگ کارش را انجام میدهد، سربلند است و در وضعیت فعلی سینمای ایران، غنیمتی است ارزشمند. دیدن آغاز و ریشه موشکهای دوستداشتنی این روزهای جنگ تحمیلی دوم، بسیار مغتنم است؛ گرچه ما هم باید مانند ابراهیم، حواسمان باشد که: «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی».














