سعیده شمس، دکترای مطالعات منطقهای: در واپسین روزهای خرداد ۱۴۰۴، آسمان خاورمیانه بار دیگر با صدای آژیرها و انفجارها لرزید. در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی، موشکها و پهپادهای مسلح بهسمت سرزمینهای اشغالی شلیک شدند. برای نخستینبار پس از انقلاب اسلامی، تهران و تلآویو وارد جنگی آشکار و رسمی شدند و دیگر خبری از نبردهای نیابتی در سایه نیست، بلکه اینبار حالا در میانه صحنه با هم درگیر شدهاند و این فقط آغاز ماجراست. رخدادهای روزهای اخیر نتیجه طبیعی یک تحول ژرف در نظم راهبردی منطقه است. از جنگ غزه در ۲۰۲۳ که رؤیای «خاورمیانه جدید» را در هم شکست تا توقف روند عادیسازی روابط اعراب با اسرائیل، همهچیز به نفع ایران رقم خورد که سالها زیر فشار تحریم، مهار و انزوا قرار داشت. پس از حملات هوایی اسرائیل به منافع ایرانی در سوریه و ساقطکردن یک پهپاد ایرانی در دریای سرخ، تهران با پاسخی حسابشده اما صریح، نقاط راهبردی در داخل اسرائیل را هدف گرفت. اکنون دیگر همه میدانند که دوران جنگ نیابتی بهسر آمده و جای آن را رویارویی تمامعیار در چند جبهه و چند حوزه گرفته است. اسرائیل برای نخستینبار پس از حمله مهرماه ۱۴۰۲، همزمان درگیر در غزه، جنوب لبنان و حالا با خود ایران شده است. از سوی دیگر، جمهوری اسلامی ایران نیز در حالی آماج فشارها و تهدیدهای غرب و متحدان منطقهای اسرائیل قرار گرفته که گروههای مقاومت در عراق، سوریه و یمن را برای فعالشدن آماده کرده است. ایالات متحده نیز با اعزام تجهیزات و تقویت سامانههای دفاعی در عربستان، امارات و اردن نشان داده که این بحران بهراحتی میتواند از سطح منطقه فراتر رود. اما آنچه این لحظه را از یک درگیری معمولی متمایز میسازد، ماهیت ساختارشکن آن است.
نظم امنیتی آمریکا محور در منطقه که بر سه پایه مهار ایران، بازدارندگی از طریق اسرائیل و همپیمانی با اعراب استوار بود، دیگر کارایی گذشته را ندارد. صبر راهبردی تهران به پایان رسیده و اکنون بازدارندگی فعال جایگزین آن شده است. کشورهای عربی نیز در حال بازنگری در معادلات خود هستند؛ برخی بهسوی پکن و مسکو متمایل شدهاند و برخی دیگر دست به موازنهگری مضاعف زدهاند. در کنار تحولات نظامی، تهران با تکیه بر تنوعبخشی اقتصادی و ائتلافهای نوظهور چون بریکس و سازمان همکاری شانگهای عملاً در حال عبور از چهارچوب نظم کهنه آمریکایی است. این یعنی محملی برای تولد نظم امنیتی جدید در خاورمیانه است که در آن بازیگر قدرتمند منطقهای دیگر خود را مقید به قواعد گذشته نمیداند. بهبیان روشنتر، آنچه این روزها در جبهه ایران و اسرائیل میگذرد، آزمونی تاریخی برای همه بازیگران از شرق مدیترانه تا خلیج فارس است و اگر نشانهها را درست بخوانیم، این جنگ همان کورهای است که نظم پسا آمریکایی خاورمیانه در دل آن در حال شکلگیری است. از همینرو، برای درک ژرفتر تحولات اخیر، باید به بنیانهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی این گذار راهبردی پرداخت.
بُعد سیاسی؛ فرسایش نظم مهارمحور
نظم امنیتیای که طی دههها با محوریت مهار ایران و تداوم هژمونی آمریکا در منطقه غربآسیا تعریف میشد، اکنون زیر فشار تحولات جدید در حال فرسایش و فروپاشی است. راهبرد موسوم به مهار که ایالات متحده با همراهسازی متحدان منطقهای خود دنبال میکرد، با واقعیتهای تازه صحنه سیاسی - امنیتی خاورمیانه دچار تزلزل شده است. سلسله بحرانهای منطقهای از جنگ غزه گرفته تا تنش فزاینده ایران و رژیم صهیونیستی، بنیانهای نظم تحت رهبری آمریکا را به چالش کشیده و دولتهای منطقه را واداشته تا در نگرشهای امنیتی خود بازنگری کنند.
افول راهبرد مهار آمریکایی
راهبرد مهار ایران توسط آمریکا بر چند پایه اصلی استوار بود: فشار حداکثری اقتصادی (تحریمها)، بازدارندگی و حضور نظامی آمریکا در منطقه و ائتلافسازی منطقهای با مشارکت اسرائیل و برخی دولتهای عرب. امروز هر یک از این ارکان با چالش جدی مواجه شدهاند. آمریکا علیرغم کارزار شدید تحریمها و انزوای دیپلماتیک نتوانسته است ایران را وادار به تسلیم در برنامه هستهای یا کاهش نفوذ منطقهای کند. تهران با تکیه بر اقتصاد مقاومتی، گسترش روابط با شرق و دور زدن تحریمها، مقاومت خود را به اثبات رسانده است. در بُعد نظامی نیز، افزایش توان موشکی و پهپادی ایران در کنار حضور مؤثر در جبهههای نبرد نیابتی، قدرت بازدارندگی تهران را تقویت کرده و ابتکار عمل را از دست واشنگتن خارج ساخته است. از سوی دیگر، پیمانها و ائتلافهای منطقهای آمریکا که هدفشان محاصره ایران بود، یکپارچگی سابق را ندارند. پروژههایی نظیر تشکیل «ناتوی عربی» یا عادیسازی روابط اعراب و اسرائیل که قرار بود حلقه مهار ایران را تکمیل کند، به نتیجه پایدار نرسیدهاند. حتی تلاش دولت بایدن برای احیای دیپلماسی، مانند مذاکره پنهان با ایران برای نوعی توافق موقت، نشان از آن دارد که خود آمریکاییها نیز به بنبست راهبرد فشار یکجانبه پی بردهاند. استمرار خصومت کورکورانه و تهدید مداوم به حمله نظامی نه تنها نفوذ منطقهای ایران را کاهش نداده بلکه برخی رقبا را به تقویت توان دفاعی و حرکت به سمت گزینههای رادیکالتر ترغیب کرده است. رویکرد فشار حداکثری بیشتر به اشتباه حداکثری شبیه بود که نتیجهای جز سرسختتر شدن تهران نداشت.
رویارویی مستقیم ایران و رژیم صهیونیستی
یکی از نشانههای بارز فروپاشی نظم مهارمحور، رسیدن تنش ایران و اسرائیل به رویارویی مستقیم است. اگر در گذشته درگیریها میان دو طرف عمدتاً در قالب جنگهای نیابتی و سایهوار جریان داشت، اکنون معادلات تغییر کرده است. طی ماههای اخیر، برخوردهای بیسابقهای شکل گرفته که حکایت از عبور از فاز بازدارندگی کلاسیک دارد. حملات هوایی اسرائیل علیه اهدافی در خاک ایران و پاسخهای تند هشدارآمیز تهران، منطقه را در وضعیت آمادهباش برای جنگ قرار داده است. چنین تقابلی در دل یک نظم تحت نظارت آمریکا عملاً غیرقابل تصور بود، چرا که واشنگتن همواره مدعی جلوگیری از بروز جنگ مستقیم میان متحدانش و ایران بود. اما واقعیت امروز آن است که رژیم صهیونیستی که ستون پیشبرنده راهبرد مهار بود، خود به منبع بیثباتی تبدیل شده و با اقدامات یکجانبه و نظامیگرایانه، نظم موردنظر آمریکا را تضعیف میکند. نمونه واضح این روند را میتوان در جنگ غزه در سال ۲۰۲۳ و رخدادهای پس از آن دید. مقاومت شگفتانگیز فلسطینیان و حمایت هماهنگ محور مقاومت از حزبالله در شمال فلسطین اشغالی گرفته تا انصارالله در یمن نشان داد که اسرائیل دیگر در حاشیه امن سابق قرار ندارد. برای نخستینبار در دهههای اخیر، جبهههای مختلفی علیه تلآویو فعال شد و حتی نگرانی از دخالت مستقیم ایران به اوج رسید. ایالات متحده برای مهار این بحران، دست به اعزام ناوهای هواپیمابر و تهدیدهای لفظی زد، اما نتوانست از پیامدهای شکست راهبرد مهار جلوگیری کند. طرحهای عادیسازی روابط عربی - اسرائیلی متوقف یا کند شد، افکار عمومی جهان اسلام علیه محور آمریکا - اسرائیل بسیج گردید و ابتکار عمل سیاسی به دست کشورهای دیگر، مانند میانجیگری قطر و مصر در غزه افتاد. اکنون نیز واشنگتن به خوبی واقف است که جنگ مستقیم میان تهران و تلآویو تمام معادلات امنیتی منطقه را دگرگون میکند و دامنه آن از کنترل آمریکا خارج میشود. بدینترتیب، رویای مهار ایران از طریق قدرتنمایی اسرائیل جای خود را به واقعیت شکنندهای داده که در آن اسرائیل خود محتاج مهار است.
تجدید نظر دولتهای عربی در محاسبات امنیتی
همزمان با تقابل ایران و آمریکا/اسرائیل، بسیاری از دولتهای عرب منطقه در حال بازنگری در محاسبات امنیتی خود هستند. برای سالیان متمادی، روایت واشنگتن این بود که تهدید اصلی برای اعراب، ایران است و چاره کار پیوستن به طرح مهار تهران در کنار آمریکا و اسرائیل میباشد. اما تحولات سالهای اخیر این درک از تهدید را تغییر داده است. دولتهای عرب حاشیه خلیج فارس به چشم خود دیدند که تقابل مستقیم با ایران و تکیه بر حمایت تمام و کمال آمریکا لزوماً امنیتشان را تضمین نمیکند. به عنوان مثال، حمله به تأسیسات نفتی آرامکو در ۲۰۱۹ و عدم واکنش قاطع آمریکا زنگ خطر را برای ریاض و ابوظبی به صدا درآورد. آنها دریافتند در مواقع بحرانی ممکن است آمریکا تمایلی به رویارویی مستقیم با ایران بهخاطر آنها نداشته باشد. نتیجه آن گرایش به راهبرد تنشزدایی و دیپلماسی با تهران بود.
از طرف دیگر، رفتارهای غیرقابل پیشبینی اسرائیل، از سرکوب شدید فلسطینیان تا ماجراجوییهای نظامی، برای همسایگان عرب نگرانیآور شده است. بدین ترتیب، اعراب برای کاستن از خطرات، سیاست موازنهکردن بین قدرتها را در پیش گرفتهاند؛ به این معنی که ضمن حفظ همکاری با آمریکا، درهای گفتوگو با ایران، چین و روسیه را نیز باز نگه داشتهاند. این چندجانبهگرایی نوین نشانگر فاصله گرفتن از نظم تکقطبی تحت رهبری واشنگتن است.
ایران؛ قدرتی در حال صعود و چالشگر نظم قدیم
در قلب این تحولات، جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک بازیگر منطقهای در حال صعود ظاهر شده که مشروعیت و کارآمدی سیاست مهار را به پرسش کشیده است. کشورمان امروز با اعتمادبهنفس بیشتری در معادلات منطقهای وارد میشود؛ چه در میدان دیپلماسی و چه در صحنه نبردهای نیابتی علیه تروریسم و تجاوزگری. تهران نشان داده که بدون اتکا به آمریکا یا سازش بر سر اصول خود، قادر است منافع ملیاش را تأمین و نفوذش را گسترش دهد. همین موضوع، روایت آمریکا مبنی بر ضرورت مهار ایران را بیاعتبار کرده است. از منظر استراتژیک، ابتکارات منطقهای ایران نقشی کلیدی در تغییر موازنه قدرت داشتهاند. مشارکت فعال ایران در روندهای صلح و ثبات منطقهای، مانند روند آستانه برای حل بحران سوریه، همکاری نزدیک با دولتهای عراق و سوریه در شکست داعش، جایگاه تهران را به عنوان تأمینکننده امنیت بومی تقویت کرده است. در مقابل، نقش آمریکا در همین بحرانها عمدتاً مخرب و بینتیجه ارزیابی شد. همچنین، نفوذ معنوی و ایدئولوژیک ایران در منطقه افزایش یافته است. حمایت ایران از مقاومت فلسطین و ایستادگی در برابر زیادهخواهیهای صهیونیسم و استعمار برای ملتهای مسلمان الهامبخش بوده و برای دولتهای وابسته به آمریکا دردسرساز شده است. به بیان دیگر، جمهوری اسلامی ایران با تکیه بر گفتمان استقلالطلبی و عدالتخواهی، مشروعیتزدایی از حضور آمریکا در غربآسیا را رقم زده و چتر هژمونی واشنگتن را در ذهن و قلب ملتها فرو ریخته است.
در عرصه بینالمللی نیز ایران در حال پیوند زدن منافع خود با نظمهای نوظهور است. عضویت کامل ایران در سازمان همکاری شانگهای و پیوستن به گروه بریکس بیانگر آن است که تهران توانسته دیوارهای انزوای تحمیلی آمریکا را بشکند. همکاریهای ایران با رقبای آمریکا، موازنه قدرت را بیش از پیش به زیان محور غربی تغییر داده است. برای نمونه، در حوزه دفاعی، تبادل دانش پهپادی و موشکی میان ایران و شرکایش، نگرانی واشنگتن را از گسترش الگوی مقاومت به دیگر مناطق افزایش داده است. همچنین، در بخش انرژی، توافقهای نفتی و گازی ایران با همسایگان و قدرتهای آسیایی، تلاش آمریکا برای انحصار بازار و فشار اقتصادی را خنثی کرده است. تمام این مؤلفهها نشان میدهد ایران بهعنوان یک قدرت مستقل و تأثیرگذار دیگر قابل حذف از معادلات نیست و هرگونه نظم پایدار در منطقه بدون درنظر گرفتن منافع و نقش ایران امکانپذیر نخواهد بود.
لذا مجموعه واقعیتهای پیشگفته حاکی از آن است که نظم مبتنی بر مهار که آمریکا پس از جنگ سرد بر خاورمیانه تحمیل کرد، به پایان راه خود نزدیک شده است. فرسایش این نظم بیانگر گذار به ترتیبات جدیدی است که در آن نقشآفرینان منطقهای سهم بیشتری در تعیین سرنوشت خود دارند. ایران به عنوان کشوری که سالها آماج سیاستهای خصمانه مهار بوده، اکنون در موقعیتی قرار گرفته که بهجای انفعال، معادلهساز نظم جدید باشد. در مقابل، ایالات متحده با کاهش نفوذ و اعتبار ناچار است به جای دیکته کردن خواستههایش، واقعیات میدانی را بپذیرد. بیتردید این گذار بدون مخاطره نیست. دوران افول هژمونیها اغلب با تقلاهای لحظه آخری برای اعمال قدرت همراه است که میتواند تنشها را تشدید کند. احتمال ماجراجوییهای بیشتر از سوی رژیم صهیونیستی یا تلاش واشنگتن برای ایجاد ائتلافهای موقتی نمونهای از این واکنشها به فروپاشی نظم قدیم است. اما روند کلی غیرقابل انکار است. خاورمیانه پسا آمریکایی در حال تولد است؛ نظمی که به جای مهار یکجانبه یک بازیگر منطقهای، بر پایه تعامل چندجانبه همه کشورها استوار خواهد بود. دولتهای منطقه دریافتهاند امنیت پایدار از گفتوگوی درونمنطقهای و احترام متقابل به منافع یکدیگر به دست میآید.
بازآرایی راهبردی؛ قطبیشدن منطقه و افول مرکزیت آمریکا
در سالهای اخیر خاورمیانه صحنه بازتعریف ژئوپلیتیکی عمدهای شده است. تضادهای دیرینه منطقهای اکنون در قالب دستهبندیهای جدیدی آشکار میشوند که بیشتر بر اساس منافع ملی و اتحادهای اقتصادی نوین شکل گرفته است تا ایدئولوژیهای سنتی. بسیاری معتقدند دو ائتلاف متضاد در منطقه شکل گرفته است: یک جبهه به محوریت ایران و شبکه بازیگران و گروههای همنظر با آن و جبههای دیگر شامل عربستان، امارات و اسرائیل (متحدان سنتی غرب). در این میانه، کشورهای خاورمیانه در سالهای اخیر تلاش کردهاند خود را از وابستگی محض به واشنگتن رها کنند و با قدرتهای نوظهوری همچون چین و روسیه ارتباطاتی برقرار نمایند.
- پدیداری ائتلافهای نوین: گسترش گروهها و پیمانهای فراملی نظیر بریکس و سازمان همکاری شانگهای نمونهای بارز از محورهای شرقی جدید است. در اجلاس بریکس ۲۰۲۳ دعوت از ایران، عربستان و امارات برای عضویت در این گروه صورت گرفت که نشانه گسترش دامنه نفوذ غیرغربیها به خاورمیانه است. خود گروه بریکس در دو دهه اخیر به ائتلاف سیاسی مهمی بدل شده که بهصورت آشکار تلاش میکند نقطهتعادلی در برابر نفوذ غرب ایجاد کند. افزون بر این ایران کوشیده با چین، روسیه و دیگر شرکای آسیایی در چهارچوبهایی مانند سازمان همکاری شانگهای همکاری کند تا فشار آمریکا را خنثی نماید.
- رقابت قدرتهای بزرگ: همزمان با تلاش بازیگران منطقه برای تنوع بخشی، رقابت راهبردی میان چین، روسیه و آمریکا شدت یافته است. برای نمونه چین روابط اقتصادی گستردهای با کشورهای حاشیه خلیج فارس برقرار کرده و به واردات نفت و سرمایهگذاریهای بزرگ روی آورده است. روسیه نیز با مداخله نظامی در سوریه و مذاکرات بر سر سیاست انرژی، خود را در معادلات منطقهای وارد کرده است. این حضور چین و روسیه «رقابت با آمریکا در منطقه را افزایش داده و نقش ایالات متحده را به چالش کشیده» است. همینطور چین اکنون بزرگترین شریک تجاری خلیج فارس محسوب میشود و پیشبینی میشود تا ۲۰۲۷ روابط تجاری کشورهای حاشیه خلیج فارس با چین از حجم مبادلاتش با اقتصادهای پیشرفته غربی پیشی گیرد.
- دگرگونی رویکرد کشورها: کشورهای منطقه بیشتر از گذشته به منافع اقتصادی و امنیتی خویش توجه کردهاند و در تعیین سیاست خارجی خود تنها بر پیوند ایدئولوژیک با واشنگتن تکیه نمیکنند. برای مثال در حالی که آمریکا در سالهای اخیر به سمت آسیا متمرکز شده و نیروهای خود را از افغانستان و بخشهایی از عراق خارج کرده است، امارات متحده عربی به تدریج از راهبرد امنیتی مبتنی بر تکیه صرف بر دفاع آمریکایی دور شده و به دنبال ترتیبات متنوعتری از جمله همکاری با چین و روسیه رفته است. این رویکرد بازتعریف شدهای است که نشان میدهد بسیاری از متحدان سنتی آمریکا نیاز خود را به «بالاسری» واشنگتن کمتر احساس میکنند. در واقع امارات در حال «جدا شدن از استراتژی امنیتی مبتنی بر حمایت آمریکا و گرایش به سمت ترتیبات جایگزین با رقبا (چین و روسیه) است که این موضوع «نشانهای از کاهش نفوذ آمریکا در منطقه» و ارتقاء قدرت رقباست.
کاهش مرکزیت آمریکا در خاورمیانه
- کاهش تعهدات میدانی: استراتژی «چرخش به سوی آسیا» در واشنگتن به کاهش حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه انجامیده است. خروج سریع نیروهای آمریکایی از افغانستان و کاهش تدریجی پایگاهها و امکانات نظامی ایالات متحده در منطقه برای متحدان آمریکایی این نگرانی را به وجود آورده که شاید آمریکا بیش از گذشته تمایل به کنارهگیری داشته باشد. اقدامات اخیر واشنگتن، اطمینان امارات را نسبت به تعهدات آمریکا کاهش داده و باعث شده این کشور بر آن شود تا در تکیه کردن بر تضمینهای امنیتی آمریکا بازنگری نماید.
- رقابت با چین و آمریکا: در سالهای اخیر، رقابت فزاینده چین با آمریکا نیز در خاورمیانه چشمگیر شده است. چین با سرمایهگذاری در زیرساختها، پروژههای نفتی و تجارت مستقیم توانسته نفوذ خود را افزایش دهد. کشورهای خلیج فارس بهخوبی یاد گرفتهاند که همزمان با واشنگتن، با پکن نیز رابطهای مسالمتآمیز برقرار کنند. چین اکنون بزرگترین شریک تجاری کشورهای خلیج فارس بهشمار میرود. در مقابل برخی کشورهای منطقه در پی ایجاد توازن در روابطند. عربستان سعودی و امارات علاوه بر گسترش سرمایهگذاریهای مشترک خود با آمریکا همزمان دست دوستی بهسوی چین داده و در پروژههای بزرگ زیربنایی مشارکت میکنند. کشورهای خلیج فارس توانستهاند رابطه نزدیک با واشنگتن و پکن و دیگر پایتختهای آسیایی را همزمان پیش ببرند و چین همچنان بزرگترین شریک تجاری آنهاست.
- بیثباتی سیاسی داخلی: بحرانها و اختلافات سیاسی در داخل آمریکا نیز موجب تضعیف اعتبار و ثبات نگاه واشنگتن شده است. درگیریهای سیاسی عمیق و زوال اعتماد جهانی به سیاست خارجی آمریکا حتی متحدان سنتی را به تنوع روابط و بازتعریف موازنهها ترغیب کرده است. این روند بهویژه در تنشهای منطقهای اخیر مشهود است؛ متحدان آمریکا در خلیج فارس اکنون میخواهند که وابستگی خود را به یک متحد واحد بهویژه واشنگتن کاهش داده و با قدرتهای نوظهور و طرحهای بینالمللی چون بریکس و پیمانهای دوطرفه جدید ارتباط برقرار کنند.
محورهای شرقی و اتحادهای جدید
- شکلگیری جبهههای مقاومت جدید: این جبهه، ائتلافی شامل ایران و گروههای تحت حمایت آن نظیر حزبالله، برخی گروهها در عراق و انصارالله یمن است که در مقابل رژیم صهیونیستی و متحدان غربیاش صفبندی میکنند. هرچند اخیراً این شبکهها در برخی میدانها تضعیف شدهاند اما در عین حال کشورهای جدیدی نیز بهطور ضمنی در قبال سیاستهای اسرائیل و آمریکا موضع گرفتهاند. برای نمونه جنگ ۲۰۲۳ غزه نشان داد که نقطه تعادل پیشین در هم شکسته است و بازیگران منطقهای بیش از پیش خود را درگیر معادلات گستردهتر کردهاند.
- گسترش پیمانهای غیرغربی: علاوه بر بریکس دیگر اتحادهای منطقهای نیز شکل گرفته یا تقویت شدهاند. سازمان همکاری شانگهای اکنون کشورهای خاورمیانه را نیز دربر گرفته و حتی ایران به آن پیوسته است. تهران در قالب این پیمانها و پیمانهای دوجانبه اقتصادی و امنیتی به دنبال مقاومت در برابر فشار آمریکا و تضمین منافع خود است. به علاوه کشورهای خلیج فارس نیز در قالب پیمانهای جدید و مشارکت با چین مانند ابتکار کمربند-جاده منافع اقتصادی خود را دنبال میکنند.
- ضعف هژمونی غرب: روند اخیر گسترش بریکس و پیمانهای جایگزین نشانه فروریختن تدریجی «نظم تکقطبی پس از جنگ سرد» است. بریکس بهعنوان جبهه اقتصادی ـ سیاسی نوظهوری دیده میشود که تلاش میکند در برابر نفوذ آمریکا و اروپا ایستادگی کند. در حقیقت گسترش تعداد اعضای بریکس به شش کشور جدید در سال ۲۰۲۳ «پیشدرآمدی بر یک نظم پساغربی» نامیده شده است بهگونهای که آن را در حال سرعت بخشیدن به افول نفوذ آمریکا معرفی میکنند.
نقش ایران در نظم نوظهور منطقهای
- اقتصاد مقاومتی و تطبیق با تحریمها: اقتصاد ایران در سالهای اخیر تحت فشار شدید تحریمهای بینالمللی بوده اما تهران استراتژی «اقتصاد مقاومتی» را دنبال کرده است. کشورمان به شیوهای «عاقلانه» برای تداوم سیاستهای خود یک «اقتصاد مقاومتی» ایجاد کرده که تحریمها را دور میزند و در عین حال فرصتهایی را برای نخبگان نزدیک به حکومت فراهم میکند. در سیاستهای کلان ایران اکنون اولویت با نجات اقتصاد ملی و فراهم کردن زیرساختهای داخلی از صنعت تا کشاورزی است تا وابستگی به دلار یا اقتصاد نفتی کاهش یابد.
- دیپلماسی منطقهگرا: تهران در سیاست خارجی خود به گسترش روابط منطقهای و چندجانبهگرایی پرداخته است. نمونه بارز آن آشتی میان ایران و عربستان سعودی در سال ۲۰۲۳ بود که با میانجیگری چین حاصل شد. این توافق در عمل نشان داد که حتی رقبای سابق برای مدیریت تهدیدهای مشترک حاضرند گفتوگوی مستقیم را تجربه کنند. در جریان این فرایند، وزیر دفاع سعودی در ماهآوریل ۲۰۲۵ به تهران سفر کرد تا بهطور مستقیم با فرماندهان سپاه قدس دیدار کند و دو کشور سعی کردند ریسکهای ناشی از یک درگیری احتمالی را کاهش دهند. هرچند این تفاهم تدارک مشترک ممکن است تنها جنبه تاکتیکی و زمانبندیشدهای داشته باشد، اما به هر حال نشان از تغییر رویکرد ایران دارد.
- گوشهگیری از بلوک غربی: ایران افزون بر تعامل با عربها، مناسباتش را با سایر قدرتهای غیرغربی نیز تحکیم کرده است. بهعنوان مثال تهران به سازمان همکاری شانگهای پیوسته و در سال ۲۰۲۳ عضویت خود در بریکس را نیز افزوده است؛ بدین ترتیب ایران رسماً وارد هسته تصمیمگیری اقتصادی گروهی شده که میکوشد «پیوستگی دلار» و هژمونی بانکهای غربی را کاهش دهد. علاوه بر این تهران در سالهای اخیر سعی کرده صادرات خود را به بازارهای چین، روسیه و کشورهای آسیای مرکزی افزایش دهد و پروژههای مشترک نفت و گاز با همسایگان را دنبال کند. به نظر بسیاری از ناظران اکنون کشورمان خود را «بازاری باز برای سرمایهگذاری خارجی» معرفی کرده و تأکید بر اقتصاد و تجارت را در اولویت سیاست خارجی خویش قرار داده است.
چشمانداز نظم نوین
نتایج این روندهای پیچیده نشان میدهد که کاهش تدریجی مرکزیت آمریکا در خاورمیانه یک تغییر تاکتیکی و نشانه پایان یک دوره تاریخی و آغاز شکلگیری نظم تازهای است. برخی تحلیلها معتقدند گسترش اقتصاد و سیاست بر محورهای شرقی از جمله بریکس، «افول نفوذ آمریکا در جنوب جهانی» را تسریع کرده است. با ضعیف شدن پایگاه سنتی نفوذ واشنگتن، بازیگران منطقهای از دولتهای مستقل تا گروههای غیردولتی تمایل بیشتری به اتکا به خود و همکاری با همپیمانان نوظهور پیدا کردهاند. در این نظم نوین که به تدریج در حال پدیدار شدن است، نقش ایران نیز تغییر میکند. به رغم مشکلات داخلی و تحریمها، تهران خود را چنان وزنهای مستقل میبیند که در دیپلماسی اقتصادی و منطقهای تأثیرگذار است. بهطور کلی چشمانداز حاکی از آن است که خاورمیانه به سمت چندقطبی شدن در عمل پیش میرود و بازیگرانی مانند ایران، چین و روسیه با اتحادهای جدید خود در حال بازنویسی قواعد صحنه سیاسی - اقتصادی منطقه هستند.
جمهوری اسلامی ایران؛ معمار نظم نوین منطقهای
در میانه تغییر آرایش قدرت در خاورمیانه، ایران یک بازیگر منطقهای و بهتدریج در حال تبدیلشدن به سازنده نظم است که از متن مقاومت، همپیمانیهای شرقی و بازتعریف مفهوم توسعه برمیخیزد. تهران با تکیه بر اقتصاد مقاومتی، عبور از دلار، مشارکت در ساختارهای جدیدی چون بریکس و پیمان شانگهای و چرخش کامل بهسوی شرق عملاً خود را از قواعد بازی آمریکامحور خارج کرده و قواعد تازهای را پیشنهاد میدهد. این قواعد تازه در بازارهای انرژی، حملونقل، مناسبات دیپلماتیک، ترتیبات امنیتی و حتی زبان قدرت منطقهای اثر گذاشتهاند. در چنین شرایطی آنچه ایران پیشتر بهعنوان «مقاومت» تعریف میکرد امروز در قامت راهبردی جامع و چندبُعدی ظاهر شده که از غزه تا بیروت، از مسکو تا پکن و از دریای خزر تا خلیج فارس امتداد یافته است. این مسیر البته همچنان با چالشهایی مانند تحریم، فشار نظامی و جنگ رسانهای همراه است اما آنچه تغییر کرده، موقعیت روانی و راهبردی تهران است زیرا دیگر در جایگاه کشوری در حاشیه نظام جهانی نیست و به عنوان معمار نظمی تازه ظاهر شده است که نظم سابق را به چالش میکشد و برای بسیاری از ملتهای جنوب جهانی، الهامبخش راهی متفاوت است.














