فاطمه موسویکریمی، خبرنگار: «اینا رو تو کتابم هم نوشتم.» دوشنبه است. در دفتر تحریریه هفتهنامه «وقایع اسرائیلیه» در ساختمان روزنامه «فرهیختگان» هستیم؛ مثل اغلب جلسات قبلی داریم با شور و حرارت از اتفاقات منطقه و خبرهایی که خواندیم و شنیدیم حرف میزنیم. حرف کشیده بود به حاج قاسم، به ایرانی بودن، ملت بودن و اتحاد حول یک پرچم که محمد صادق علیزاده، سردبیر هفتهنامه که برای تشییع سید مقاومت به بیروت رفته بود از خاطرهاش در جنوب لبنان گفت حتی در بین مقاومترین مردم لبنان که تمام این سالها هزینههای مادی و معنوی بسیار دادهاند هم دوگانگی و چندگانگی است و برای زن و مردی که خانهشان ویران شده بود و برای حزبالله و سیدحسن و لبنان آرزوی توان مضاعف کرده بود ولی زن عصبانی جواب داده بود «لا... حزبالله لا، نحن امل.» دو هفته بعد در نمایشگاه کتاب و در جشن رونمایی کتاب جناب سردبیر و دو کتاب دیگر از سوره مهر هستیم. از همان شبی که کتاب را خریدم خواندنش را شروع کردم. اولین باری است کتاب کسی را میخوانم که چندان برایم غریبه نیست. راهی که از شهریور ۱۴۰۳ و کلاس «کالبد شکافی غرب آسیا» تا اردیبهشت ۱۴۰۴ و کتاب «دوازده صفر سه» با محمد صادق علیزاده آمدیم باعث شده چند ویژگی شخصیتی را در او بشناسم؛ اولی که به نظرم نقطه قوت بسیار بزرگی است پرهیز از توسل به احساسات و سانتیمانتالیسم در برخورد با اتفاقات است و دوم هم اینکه نثر خاص خود را دارد. آنقدر خاص که اگر با او مدتی همکلام شوید یا مخاطب صفحه اینستاگرامش باشید بعد از مدتی چشمبسته میتوانید متنش را از بین متون دیگر شناسایی کنید و به نظرم یکی از چندین حسن کتابش هم همینها هستند.
شهادت سیدمقاومت که حداقل در بین طرفداران و نه حتی مریدانش بزرگتر و فراتر از مرگ بود، آنقدر بهتنهایی مهیب و ویرانگر هست که نویسنده کاربلد برای توصیف مراسم تشییعش نیاز به اشک گرفتن از مخاطب نداشته باشد تا بتواند حرفش را بزند، ولی کتاب فقط تشییعنگاری نیست. نویسنده از لحظهای که عزم سفر کرده تا لحظهای که اولین جملات کتابش را تایپ میکند ما را با خود همراه میسازد. از مواجههاش با بیبرقی و اینترنت نهچندان پر سرعت لبنان میگوید، از روی گشاده اهالی لبنان نسبت به ایرانیها و البته از فضای به شدت امنیتی محلاتی که پایگاه حزبالله هستند. از مواجههاش با مردم عادی، از مغازههای عروس لبنان و قیمت دلاری اجناس که وقتی بهای حتی یک قهوه را به وجه رایج مملکت تبدیل میکنی سرت سوت میکشد. با همه اینها به نظرم گل کتاب فصل تشییع سید و فصول پس و پیش آن است. راوی توضیح میدهد با آنکه کارت ورود به استادیوم برایش صادر شده بود، ولی چون اولویتش حضور میان مردم عادی و نه همنشینی با هیئتهای دیپلماتیک بوده، کارتش را به عکاس همراهش میدهد و خود به خیابان و میان مردم عزادار میرود و البته از نظم و سامان مراسم هم میگوید؛ مراسمی که نه یک دولت که گروهی تدارک دیده بود که یک سال درگیر جنگ با اسرائیل بوده، دو دبیرکل و رده ارشد فرماندهانش را از دست داده، حمله تروریستی پیجرها را از سر گذرانده و باید به زودی آماده نبردهای سیاسی کوچک و بزرگ داخلی هم بشود. البته نویسنده چندان به پایان خوش این مراسم امیدوار نیست «یا اینها خیلی به نظم و انضباطشان ایمان دارند یا اینکه قدم در مسیری میگذارند که ما با هفتاد هشتاد تلفات در انتهایش ایستادهایم!» ما با تمام تشریفات مراسم همراه میشویم. از خواندن آیات قرآن و سرود ملی لبنان تا سرود رسمی حزبالله و در نهایت سخنان حماسی و شورانگیز سید در اولین دیدار با مردم پس از جنگ ۳۳ روزه که همزمان میشود با ورود تابوت دو دبیرکل فقید به استادیوم کمیل شمعون. دقیقاً در همین فضا و سکانس است که جنگندههای ارتش اسرائیل پیدایشان میشود؛ یک دسته چهار فروندی متشکل از دو فروند اف-۱۵ و دو فروند اف-۳۵ در پروازی به تعبیر خلبانها low pass هوار میشوند روی جمعیت چندصد هزار نفری مردم. به تعبیر خودشان، همان فروندهایی را که مجری عملیات ترور سید بودهاند دوباره راهی بیروت کردهاند. هرقدر به ورزشگاه نزدیکتر میشوند پایینتر هم میآیند؛ طوری که وقتی بالای سر ما میرسند حتی اجزای هواپیمای لیدر دسته پروازی هم به وضوح معلوم است... یکهو انگار یکی برق ماشین زمان را قطع کند، زمان فریز میشود. میایستد... با فریاد حماسی «لبیک یا نصرالله» زن جوانی که پشت سرم ایستاده به خود میآیم... زن جوان برخلاف من با مشتهای گره کرده رو به اف-۱۵ و اف-۳۵هایی که درحال دور شدند شعار میدهد. ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا؟ «دار و دسته شیطان» وقتی هنوز سخنرانی شیخ نعیم قاسم تمام نشده دوباره برمیگردند و واکنش مردم دوباره همان شعارهای حماسی است. مراسم در نهایت شکوه و آبرومندی، هرچند نهچندان طبق برنامه از پیش اعلام شده و البته با همراهی و هماهنگی مردم به سرانجام میرسد و جمعیت عزادار آقای دبیرکل را تا منزل ابدیاش همراهی میکنند.
مهمترین نقاط و نکات کتاب برای من دقیقاً همانجاهایی بودند که در اولین متن شرحش رفت. از وقتی که سایکس انگلیسی و پیکوی فرانسوی با خطکش و گونیا خطوط جغرافیایی این منطقه را رسم و صلحی کردند که همه صلحها را بر باد داد، موضوع دولت- ملت در کشورهای برساخته این منطقه تبدیل به مشکلی همیشگی شد.
مشکلی که ما ایرانیان هیچوقت با آن مواجه نبودهایم. ما نه یک دولت- ملت جعلی بلکه دولت- تمدنی تاریخی هستیم که هویت تاریخی خود را از قبیله و نژاد و خون و زبان نگرفتهایم. تمدنی دیرینیم که هیچچیز ساختگی درباره ما وجود ندارد. تمدن ما آمیزهای از مردمی گوناگون ولی ایرانی است و از دل این همه تنوع زبانی و مذهبی کشوری دیرین و تمدنی چند هزارساله به وجود آمده است و این همان نقطه اختلاف ما با تمام همسایگانمان و همان امر مهمی است که در مواجهه با جامعه چند لایه لبنان بیشتر به چشم میآید و نویسنده هم در جایجای کتاب در مورد آن حرفزده.
هرچند سیدالشهدای مقاومت با تمام وجود کوشید هویت لبنانی را برای مردم بسازد و آن را پررنگ کند، ولی هنوز هم مردم خود را ذیل این گروه و آن دسته و آن فرقه طبقهبندی کرده و هویتشان را از آن طریق معنا میکنند و شاید یکی از برکات و فواید خواندن این کتاب، فراتر از روایت یک سفر یا یک تشییع، همین مواجهه با مسئله هویت جمعی و «ملت بودن» در خاورمیانه امروز باشد. «دوازده صفر سه» کمک کرد یک بار دیگر با این موضوع روبهرو شوم؛ اینبار نه در جلسات تحریریه که در دل خیابانهای بیروت و محلات ضاحیه.
شماره ۴۴۲۵ |
صفحه ۱۳ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
در سطرهای مقاومت، بهدنبال معنای وطن














