محمدحسین سلطانی، خبرنگار: 34 سال قبل همان زمانی که جعفر پناهی هنوز سبیل داشت و در سالن بسته عینک دودی نمیزد، در نشستی که آوینی سخنرانش بود، شرکت کرد. پناهی برخلاف روند جلسه که درباره تبارشناسی سینمای ایران بود ناگهان یک سؤال خارج از موضوع را طرح میکند و از آوینی میپرسد: «چرا نمیگذارید همه فیلم بسازند تا مردم خودشان انتخاب کنند چه ببینند؟» آوینی که از سؤال این جوان سیوچند ساله متعجب شده میپرسد: «اتفاقاً من معتقدم همه باید فیلم بسازند!» شاید اگر یک نفر همان زمان از پناهی میپرسید این کسی که بهخاطر ریش داشتن، متهمش میکنی که حق انتخاب مردم را گرفته دقیقاً کیست؟ احتمالاً او طرفش را نمیشناخت. پناهی به نشست تبارشناسی سینمای پس از انقلاب آمده بود تا فارغ از جریان اصلی نشست، سؤالش را بپرسد، چون در جهان ذهنی او پرسش آن سؤال و به قول خودشان کنش سیاسی در برابر یک فرد متصل به جهان حزب اللهیها مهمتر از هر چیز دیگری است.
حدود یک سال پس از این نشست، صدای آوینی در مستند «خنجر و شقایق» توسط صداوسیمای دهه 70 سانسور میشود اما جعفر پناهی با شبکه دو، اولین فیلمش را ساخت و اولین جایزهاش در جشنواره فیلم فجر را هم گرفت! حالا این آوینی است که باید سؤال پناهی را از خودِ او بپرسد، اما دیگر یک طرف ماجرا در قید حیات نیست.
سیوچند سال بعد پناهی روی سنِ کن میایستد و میگوید: «برسیم به جایی که دیگر کسی به ما نگوید چه بپوش، چه نپوش، چه بکن، چه نکن و سینما که عشق ماست، کسی به ما نگوید چه بساز، چه نساز. به امید آن روز.» حرف پناهی همان حرفی است که سیوچند سال قبل به آوینی زد. این بار هم پناهی در همان جهان ذهنی خودش زندگی میکند، با این تفاوت که حالا جهان ذهنی او خریدار دارد، ژان نوئل بارو، وزیرخارجه فرانسه کسب جایزه از سوی جعفر پناهی را «اقدامی نمادین از مقاومت در برابر سرکوب رژیم ایران میداند» و در صفحه مجازیاش مینویسد: «در اقدامی نمادین از مقاومت در برابر سرکوب رژیم ایران، جعفر پناهی نخل طلا را به دست آورد که بارقهای از امید برای همه مبارزان آزادی در سراسر جهان است.» اگر به کارنامه پناهی نگاهی بیندازید متوجه میشوید که پناهی تا یک جایی مسیر کیارستمی را میرود، پس از دهه 70 مسیر مخملباف را طی میکند و همان مسیر را ادامه میدهد. پناهی و مخملباف تنها نیستند، آدمهای دیگری هم در این مسیر سیر و سلوک دارند و جهان ذهنی پناهی پس از چند سال بدل میشود به جهان فکری پناهیها. آنها برای سینمایشان نام هم انتخاب میکنند و اسمش را هم میگذارند سینمای زیرزمینی. سینمای زیرزمینی دهه 80 میشود گاو پیشونیسفید و کمکم جایزههای بینالمللی را از آن خود میکند. سینمای زیرزمینی در آغاز راهش برمبنای خلاقیت و سوژههای تابوشکن پیش میرود اما یک مشکل بسیار جدی وجود دارد، سینمای زیرزمینی بیمخاطب است و با این موضوع هم چندان مشکلی ندارد. به هر ترتیب، همهچیز در آغازش جذاب به نظر میرسد اما در ادامه مسیر دیگر خلاقیتهای فرمی ته میکشند و تنها سوژههای تابوشکن است که باقی میمانند.
بعد از اتفاقات 1401 دوباره ماجرای سینمای زیرزمینی روی بورس میافتد. آلمان و فرانسه از چند کارگردان حمایت میکنند و بازار داغ میشود. در همان احوالات خبر میرسد که نزدیک به 100 فیلم زیرزمینی در حال ساخت است، با این حال ارشاد این موضوع را تکذیب میکند. ورای همه این حواشی و با یک نگاه نسبتاً برآیند فیلمهای زیرزمینی عرضه شده بعد از سال 1401 واقعاً ضعیف است. فیلم رسولاف در حد یک شوخی است و فیلم مقدم و صناعیها هم چندان قابل دیدن نیست. با این حال فیلمها در بخشهای حاشیهای کن و... دیده میشوند و حداقل فیلمسازهایشان را بهعنوان چند جهان سومی دردکشیده مطرح میکنند. با وجود همه این سرمایهها باز هم سینمای زیرزمینی افول میکند و عملاً به دیوار میخورد. تقریباً همه مطمئن شده بودیم که سینمای زیرزمینی به پایان رسیده. جعفر پناهی و مخملباف که سنشان از شصت وچند سال عبور کرده و دیگر نیمچه خلاقیتی که داشتند را ندارد و نسل جدید زیرزمینیسازها هم بهشدت ضعیفند و منتقدان فرانسوی باید با ذرهبین دنبال نکات مثبت آثارشان بگردند.
در چنین وضعیتی پناهی، نخل طلای کن را میگیرد. با همان روایت رسولاف. فیلمسازی که جایزهبگیر بوده، زندان میرود و دوباره جایزه میگیرد. در چنین قصهای همه طرفها راضی هستند، هم رسولاف و هم جشنواره خارجی. کارگردانی که مخاطب ندارد و حتی دیگر چیزی برای ارائه به مخاطب خاص ندارد تا مانند کیارستمی حداقل در جمعهای اهالی سینما مورد بحث قرار بگیرد، زمین بازی پیدا میکند و حداقل میتواند با ژست یک کارگردان واقعی شمایلی برای خودش درست کند.
درحقیقت رسولاف و سایرین مصداق بارز ضد سینماست. اینکه یک فیلم پروپاگاندا باشد و مانند آثاری مثل «بدون دخترم هرگز» در چهارچوب سیاست خارجی کشوری بخواهد یک تصویر نسبتاً سینمایی را به مخاطب بقبولاند کاملاً منطقی است اما مسئله اینجاست که مجموعه آثار زیرزمینی که پناهی هم ذیل آن تعریف میشود، نهتنها هیچ دستاورد سینماییای ندارند بلکه کارکرد مرسوم پروپاگاندا را هم ندارند و در همان ابتدا با دروغ به مخاطب عرضه میشوند، آنها با ژست و سوژههای حقوق بشری و ایستادن پشت مفهوم زیرزمینی، خودشان را مردمی جلوه میدهند و برچسب مستقل را به خودشان میچسبانند اما نکتهای در این بین پنهان است، اگر فرانسویها و آلمانیها خریدار آثار پناهی و رفقا نبودند دقیقاً پناهی میخواست چه کاری انجام دهد؟ بسیاری از آنانی که پس از در آمدن نام پناهی از کلاه جادویی کن، سیل تبریکهایشان را روانه فرانسه کردند، حتی حاضر نیستند یکی از فیلمهای پناهی را تا آخر تحمل کنند و اصلاً قرار هم نیست این کار را بکنند. در حقیقت یک تصادف ساده، یک فیلم نیست. همانطور که «دانه انجیر معابد» فیلم نبود. چقدر تعبیر ژان نوئل بارو، درباره جایزه دادن به فیلم پناهی درست است: «جایزه گرفتن پناهی اقدامی نمادین است» یا به بیان بهتر «تنها یک اقدام نمادین سیاسی»، فیلم پناهی کارکرد دیگری ندارد، قرار هم نیست کارکرد دیگری داشته باشد. ممکن است حتی بخشهایی از فیلم پناهی بعدها تبدیل به یک شوخی شود کما اینکه «کیک محبوب من» و «دانه انجیر معابد» بدل به دو شوخی سیاسی شدند. با این حال، بهترین شوخی را با اثر یک تصادف ساده، خود پناهی انجام میدهد البته بهصورت ناخودآگاه. پناهی پس از اکران فیلمش در کن گفت: «مهمترین دستاورد فیلم من این است که دارم آن را در کنار دیگران میبینم.» واقعیت هم همین است. مهمترین دستاورد فیلمهایی مثل فیلم پناهی این است که چند نفر بتوانند آنها را تحمل کنند و در سینما به تماشایشان بنشینند. شوخی دوم را با فیلم پناهی، هیئت داوران کن میکنند و در واکنش به فیلم میگویند: «فیلم پناهی ورای مسائل فرمی و محتوایی قابل احترام است.» فکر کنید در برابر جان فورد یا هیچکاک یک نفر این حرف را میزد؛ به نظرتان چه واکنشی دریافت میکرد؟ البته فرانسویها جز واقعیت را نگفتهاند، اثر پناهی هر چه که هست ورای مسائل فرمی باید مورد بررسی قرار بگیرد و چارهای جز این هم وجود ندارد.
به هر ترتیب چه پناهی را ضد سینما بدانیم و چه یک فیلمساز درخشان، او یک مسیری را باز کرده که میتواند بسیاری را به خود جذب کند. فیلمسازانی که آنقدرها هم توانایی جذب مخاطب ندارند اما سوژههای سیاسی به ذهنشان خطور میکند میتوانند، با طی کردن مسیر پناهی و البته کمی استقامت در این مسیر میتوانند فاندهای فرانسوی و جوایز غربی را هم مال خود کنند. البته اگر فکر میکنید این مسیر به مخاطب و سینما میرسد، باید نگاهی به میزان مخاطب و خلاقیتهای سینمایی آثار مخملباف، رسولاف، پناهی و سایرین نگاهی بیندازید. دوستان چه با مدهای با سبیل و بدون عینک و چه بدون سبیل و با عینک، صندلیهایشان خالی است، حتی برای منتقدان، البته مدل با سبیل دوستان، حداقل رنگ و بویی از کیارستمی دارد که باز هم به فاندبگیری از فرانسویها شرف دارد!
شماره ۴۴۲۱ |
صفحه ۴ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
با سبیل قشنگتر نبود؟!














