مهران زارعیان، خبرنگار: جعفر پناهی با فیلم جدیدش برنده نخل طلای جشنواره کن شد. این خبر جنجال عظیمی به پا کرد و ایرانیان عموماً بر مبنای گرایش سیاسی و ایدئولوژیک خود نسبت به این خبر واکنش نشان دادند. امری که همواره سابقه داشته و در چند سال اخیر، دامنه و شدت آن افزوده شده است. از زمانی که اصغر فرهادی با «فروشنده» در جوایز کن و اسکار شرکت کرد و بعد با «قهرمان» هجمههای فراوان به او وارد شد، میشد این سیر سیاستزدگی حاکم بر فضای فرهنگ (و اصلاً هر مقوله دیگری) را مشاهده کرد. طبیعی است این بار که پناهی به عنوان یکی از سیاسیترین چهرههای سینمای ایران، با فیلمی که هر چه درباره آن میدانیم مستقیماً به تحولات سیاسی سال ۱۴۰۱ و پس از آن مرتبط است، جایزه مهم کن را از آن خود ساخته، دامنه این سیاستزدگی له و علیه پناهی تشدید میشود. در ادامه، میخواهم از چند زاویه مختلف به این واقعه نگاه کنم.
سینمای زیرزمینی
از زمانی که در سپهر سیاسی ایران، جریان برانداز و مخالف نظام مستقر مطرح شد و از داخل کشور یارگیری کرد، در سینمای ایران نیز سینمای زیرزمینی فربه شد و در دوران پسا ۱۴۰۱ مطرحتر از همیشه شد. هم توسط فیلمسازان مطرحی که این مدل سینما را آزمودند و هم از جنبه حضور بینالمللی این سینما که تا سطح نامزدی اسکار برای «دانه انجیر معابد» رسید. نخل طلای پناهی خون تازهای بر رگ سینمای زیرزمینی وارد میکند و از این جهت حائز اهمیت است و کاش از طریق سهلگیری در ممیزی و مساعد کردن فضا برای فیلمسازی به صورت رسمی، جلوی ارتقا و رشد بیشتر سینمای زیرزمینی گرفته شود.
موقعیت خود پناهی
جعفر پناهی فیلمسازی را با نوعی سینمای مینیمالیستی متأثر از سبک عباس کیارستمی آغاز کرد و تا پیش از وقایع سال ۸۸ یک سینمای قابل بحث و هنرمندانه داشت که دغدغههای اجتماعی نیز در آن موجود بود. وقایع سال ۸۸ به بعد، اما پناهی را در قامت یک اکتیویست سیاسی قرار داد که فیلمسازی او را در حاشیه سر و صدای رسانهای میگذاشت.
پناهی بعد از زندان، فیگور یک هنرمند مظلوم را داشت که از جانب حکومت ایران، اجازه فیلمسازیاش سلب شده است. دستگیری مهمترین عاملی بود که این فیگور را برایش ساخت، اما پناهی بازی را یاد گرفته بود و میدانست با یک دوربین موبایل و بدون داشتن خلاقیت یا هنر چندانی، به مدد فیگور فیلمساز مظلوم امکان جایزه گرفتن و مطرح شدن در جهان دارد و این پاس گلی بود که برخورد پلیسی با او، در اختیارش قرار داده بود. این نقد کردن چک محدودیتها برای پناهی، نهایتاً به گرفتن نخل طلا منجر شد که چه در تیزر کوتاهی که از فیلم منتشر شده، چه موضوع آن که در رسانهها آمده و چه حتی سخنان خود پناهی موقع گرفتن جایزه، داد میزند که قضیه چیست و چگونه تلاش برای محدود کردن پناهی منجر به دیده شدن بیشتر او شد. در ادامه هم این روند امتداد خواهد یافت و پیشبینیاش سخت نخواهد بود که فیلم پناهی جوایز دیگری هم بگیرد یا آثار بعدی او نیز مورد توجه باشند، خصوصاً اگر فیگور فیلمساز مظلوم را بتواند به مدد برخوردها و محدودیتهایش ادامه دهد. چیزی که دیگر برای محمد رسولاف کار نخواهد کرد و احتمالاً فیلمهای بعدی او توجه چندانی نخواهند گرفت.
جشنوارۀ کن و ژولیت بینوش
برخلاف ذهنیتهای کاریکاتوری، جشنواره کن نه همواره با متر و معیار سینما جایزه میدهد و نه فقط سیاست و ایدئولوژی برایش مهم است. بیشتر جوایز جهان نیز همینطور هستند. یکسری قواعد، مناسبات و سیاستهای فرهنگی مبتنی بر ایدئولوژی وجود دارد که اختصاصی بر هر جشنواره و رویداد سینمایی حاکم است. در عین حال، داوران استقلال رأی دارند و معمولاً ملاحظات فنی و حرفهای را نیز در نظر میگیرند. بنابراین، جشنواره کن به عنوان یک جشنواره سینمایی که رویکرد چپ پروگرسیو بر آن حکمفرماست، عجیب نیست که به فیلمساز چپگرایی مثل کن لوچ توجه زیادی کرده باشد و در عین حال به آثار ارزشمندی مثل «پالپ فیکشن» یا «راننده تاکسی» نیز جایزه داده باشد. خیلی وقتها فیلمهای خاص و آوانگارد به لحاظ هنری در کن مورد توجه قرار میگیرند و نخل طلای «طعم گیلاس» نیز به همین دلیل بود. نخل طلای امسال جعفر پناهی مسلماً سیاسی است و اگر کسی بر آن تردید داشته باشد، خودش را گول میزند. با این حال، یک عامل دیگر در انتخاب فیلم پناهی به نظرم مؤثر بوده است و آن علاقه ژولیت بینوش، رئیس هیئت داوران امسال جشنواره کن، به سینمای ایران و فرهنگ ایرانی است. ژولیت بینوش با عباس کیارستمی همکاری کرد و بسیار به نگاه و سینمای کیارستمی علاقه داشت. از قضا چند سال پیش، بینوش درباره دستگیری پناهی نیز ابراز همدردی کرده بود.
بنابراین، نمیتوان حسن توجه و علاقه ژولیت بینوش به سینمای ایران و جعفر پناهی که از قضا شاگرد کیارستمی محسوب میشود را در این نخل طلا بیتأثیر دانست. گاهی یک خاطره خوب و تجربه شیرین از کشور دیگر، میتواند چنین تأثیراتی داشته باشد که چهبسا کمتر از ایدئولوژیهای سیاسی نیست. تجربهای مثل آن آبگوشت در تهران که کیارستمی برای ژولیت بینوش خرید و خاطره آن، کام جعفر پناهی را سالها بعد شیرین کرد.














