محمد کریمی، خبرنگار: جعفر پناهی یکی از چهرههای جهانیشده سینمای ایران است که آثارش همواره در جشنوارههایی چون کن، ونیز و برلین مورد توجه قرار گرفتهاند. با فیلمهایی چون «تاکسی»، «این یک فیلم نیست» و «سه رخ»، پناهی توانسته نام خود را بهعنوان فیلمسازی جسور، مینیمالیست و منتقد وضع موجود در عرصه جهانی مطرح کند. اما در کنار این تحسینها، پرسشهایی جدی درباره سبک فیلمسازی او، محتوای آثارش و نحوه دریافت این فیلمها توسط جشنوارههای غربی مطرح است؛ پرسشهایی که به قلبِ بحث سینمای اگزوتیک ـ یا همان «سینمای فقر و رنج شرقی برای مصرف غربی» ـ میزند.
پناهی از معدود فیلمسازانی است که با امکاناتی محدود، بازیگرانی آماتور (یا خودش) و ساختاری شبهمستند، آثاری ساخته که گاهی بیش از آنکه روایتگر باشند، حالتی بیانیهوار یا گزارشی دارند. ساختار مینیمالیستی فیلمهای او ـ بهویژه از دهه ۱۳۹۰ به اینسو ـ در بسیاری از موارد نهتنها به عمق واقعیتهای اجتماعی ایران نفوذ نمیکند، بلکه در سطحیترین لایه مشاهدهگری متوقف میماند. بهجای آنکه شخصیتها و روایت پرورش یابند، با تصاویری سادهشده از «وضع بد» مواجهیم که چیزی جز خشونت نمادین از دل واقعیت بیرون نمیکشد.
در بسیاری از فیلمهای پناهی، شخصیتها بیش از آنکه زنده و ملموس باشند، صرفاً حامل یک «پیام»اند؛ پیامهایی سیاسی یا اخلاقی که از بیرون بر پیکره درام تحمیل شدهاند. نتیجه این میشود که مخاطب بومی نهتنها با قهرمانان او همذاتپنداری نمیکند، بلکه روایتها را تصنعی و تحمیلی احساس میکند. پناهی، بهجای پرداختن به تجربه زیسته و پیچیده انسان ایرانی، معمولاً تصویری فشرده و نمادین از یک «مسئله اجتماعی» را پیش روی دوربین میگذارد؛ زنی ممنوعالخروج، بازیگری تحت فشار، یا رانندهتاکسیای که بیواسطه فیلم میسازد!
آنچه فیلمهای پناهی را برای جشنوارههایی چون کن جذاب میکند، نه پیچیدگی فرمی یا نوآوری سینمایی، بلکه همان چیزی است که در گفتمان جهانی با عنوان اگزوتیسم سیاسی شناخته میشود؛ تصاویری از سرکوب، تضاد فرهنگی، زنان معترض و مردان قانونمدار خشک، در پسزمینهای غبارآلود و بینور از «ایران». پناهی استادِ تصویر کردن این تضادهاست. اما سؤال اینجاست: آیا این تصاویر به درکی عمیقتر از جامعه ایرانی منجر میشوند، یا صرفاً خوراکی تصویریاند برای جشنوارههایی که تشنه تماشای «رنج شرق» هستند؟
در این معنا، سینمای پناهی بخشی از یک جریان جهانی است که رنج، محدودیت و سکوت اجباری را به امضای هنری تبدیل کرده. جریانی که فقط محدود به ایران نیست؛ در مورد بسیاری از کشورهای آسیایی، آفریقایی یا آمریکای لاتین هم صدق میکند. در این گفتمان، فیلمساز باید «رنج بکشد» تا «شنیده شود».
جشنوارههایی چون کن، سالهاست که از فیلمسازانی چون جعفر پناهی، اصغر فرهادی، ابوالفضل جلیلی و دیگران با سخاوت تقدیر میکنند. اما این تقدیر، همیشه از دل ارزیابی خالص هنری نمیآید. بلکه از منظری کاملاً سیاسی ـ فرهنگی نیز قابل خوانش است. جشنوارهها در انتخاب آثار، علاوه بر معیارهای سینمایی، بهدنبال نوعی پیام سیاسی مشخص هم هستند. وقتی کن به فیلمی از ایران جایزه میدهد، در واقع بخشهایی از خواستههای فرهنگی خود از جهان سوم را بازتاب میدهد؛ نمایش سرکوب، زنِ مظلوم، مردِ قانونمدار، و فیلمسازی که در تبعید یا حصر است.
آیا جعفر پناهی فیلمساز شجاعی است؟ بیتردید. اما آیا باید این شبهشجاعت را با خلاقیت سینمایی اشتباه گرفت؟ این دقیقاً همان جایی است که بسیاری از منتقدان، در کنار ستایش او از منظر ایستادگی، ضرورت نقد روایتهای تکراری، شخصیتهای تکبعدی و اتکای بیشازحد به سیاست جشنوارهها را یادآور میشوند.
سینمای ایران بسیار گستردهتر از روایتهای «قابل صادرات» است. شاید وقت آن رسیده که جشنوارهها نیز نگاه تازهای به تعریفشان از «سینمای جهانی» داشته باشند؛ نگاهی که بهجای اگزوتیسم، به انسانگرایی، عمق و تنوع فرهنگی واقعی وفادار بماند.
شماره ۴۴۲۱ |
صفحه ۴ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
شیوۀ فیلمسازی جعفرپناهی و ترویج سینمای اگزوتیک














