سیدجواد نقوی، خبرنگار گروه ایده حکمرانی: بعد از آشویتس شعر گفتن معنی ندارد. (تئودور آدورنو)
آدورنو معتقد بود بعد از واقعه آشویتس و جنایتهایی که صورت گرفته دیگر شعر گفتن حتی برای این واقعه معنی ندارد و شعر نمیتواند درد و رنج این واقعه را توصیف کند. امروز بعد از یک سال و اندی از نسلکشی اسرائیلیها و کشتار بیرحمانه بیش از 20 هزار کودک و درحالیکه همین امروز سازمان ملل میگوید ۱۴ هزار کودک به علت کمبود آب و غذا که صهیونیستها مانع ورود آن هستند، در آستانه فوت شدن قرار دارند، در اکثر کشورهای دنیا تظاهراتی علیه اسرائیلیها شکل گرفته است و رئیس سابق سازمان سیا رسماً میگوید امروز مسئله فلسطین مسئله کل دنیاست. در چنین وضعیتی آیا میشود از هنر یا واژههایی مثل آزادی و سرکوب مجدد حرف زد؟ اصلاً چه واژگانی توان توصیف رنجی که امروز در جهان وجود دارد را دارا هستند؟ با چه کلماتی میتوان رنج انسانهای فلسطینی را بیان کرد؟ اگر به تعبیر آدورنو، شعر توان ارائه رنج را دارا نیست، امروز آیا سینما یا موسیقی قادر هستند؟ درواقع اگر بخواهیم از آدورنو الهام بگیریم، باید بگوییم واقعیت این است که مسئله نسلکشی که در حال انجام است نیاز به گفتاری دارد که توان حمل کردن بار رنج را داشته باشد. این گفتار باید نشان دهد گاهی مواقع برخی واژهها خودشان مانع از فهم درد و رنج میشوند. شاید یکی از مهمترین واژههایی که میتوان به آن اشاره کرد، واژه همدردی است. درواقع همدردی خودش مانع از فهم درد میشود و به نوعی سانسور وضعیت فعلی است.
حال پرسش اصلی در چنین شرایطی این است که در میانه چنین نسلکشیای چرا جشنوارهای مثل کن نه تنها به این واقعه بیتفاوت است، بلکه در اوج یک جنگ نابرابر و وحشیانه، مسئله خودش را به کشور ایران و آزادی در ایران معطوف کرده است؟ در چنین شرایط و روزگاری، چنین امکانی چه معنایی دارد؟ آیا انجام نسلکشی و ندیدن این فاجعه انسانی در طول نزدیک به یک سال و اندی طبیعی است؟ جعفر پناهی که بعد از برنده شدن جایزه نخل کن برای آینده ایران آرزوی آزادی دارد! اصلاً از خود پرسیده است بعد از این نسلکشی آشکار با حمایت دولتهای غربی، اصلاً آزادی داشتن امکانپذیر است؟ کدام آزادی؟ غربیها که برای کوچکترین وقایع خودشان وامصیبتا سر میدهند و همه دنیا باید برای آنها کار تولید میکند، حالا چگونه نه تنها از نسلکشی حمایت میکنند بلکه حتی بمب و اسلحه آن را هم ارسال میکنند؟ واقعاً چگونه است؟ طرف غربی برای آینده آزادی در ایران فکر میکند، ولی برای آینده این نسلکشی بیتفاوت است؟ درحقیقت طرف غربی همیشه همینگونه بوده است. فقط هنگامی که تهدید مشترکی یا تهدیدی در آینده حس کند، به شدت ورود میکند. به تعبیر سادهتر جعفر پناهی به ابزاری برای پروپاگاندای سیاسی غربیها بدل شده است و درحالیکه بخش عمده دنیا در شوک جنایتهای اسرائیل به سر میبرند، پناهی همان حرفی را میزند که طرف غربی صورت داده است؛ یعنی به جای پرسش از چرایی نسلکشی، قصد دارد ایران را مرکز بحرانها معرفی کند. چون ایران از معدود کشورهایی است که علیه این نسلکشی موضع دارد و قطعاً به مردم مظلوم فلسطین هم فکر میکند، درنتیجه واضح است که غربیها از هر ابزاری برای حمله به ایران استفاده کنند، که این ابزار به شرح ذیل صورت میگیرد.
جعفر پناهی نماینده دموکراسی غربی در مقابله با حکومت ایدئولوژیک: درحالیکه طرف غربی ازجمله کشور فرانسه که خالق ایده جشنواره کن است، رسماً در جنگ در کنار اسرائیلیها قرار دارد و اسرائیل بیش از یک سال و اندی است که فاجعه به مراتب وحشتناکتر از آشویتس را خلق کرده، چگونه دوگانه دموکراسی و ایدئولوژیک اصلاً معنا دارد؟ طرف ایدئولوژیک در کنار کودکان غزه است و طرف دموکراتیک سازنده بمبهای چند تنی است که بر خانه و آرزوهای کودکان فلسطینی ریخته میشود.
جعفر پناهی نماینده و صدای مردم: طرف غربی از جوایزی مثل نوبل تا سینمایی را بارها و بارها در جهت پروپاگاندای سیاسی خودش خرج کرده است تا فردی را بسازد که حامی مردم و جامعه است، اما امروز در میانه این بحران دیگر این دوگانه هم سازوکاری مطلوب نیست؛ چراکه کدام مردم؟ آیا غربیها دلشان برای مردم ایران میسوزد ولی با جنایتهای پرشمار اسرائیلیها علیه مردم فلسطین همکاری میکنند؟ این چگونه حمایتی است که ایران را شامل میشود ولی فلسطین و سوریه و عراق و افغانستان و لیبی و سودان و... را در لحظه جنایتهای وسیع شامل نشده است؟ پناهی صدای مردم نیست؛ بلکه بلندگوی طرف غربی است برای فشار به ایران و مردم ایران.
ماندن در تفکر جنگ سرد: جعفر پناهی مشابه کارهایی که طرف غربی در جنگ سرد صورت میداده است، رفتار میکند؛ استفاده از واژههایی مثل آزادی و امید به فردایی پس از آزادی لذتبخش. اما درواقع در جهانی که آزادی غربی، تصاویر کودکان فلسطینی و فریادیهای مادران و پدرانشان در کنار جنازههای تکهتکه شده است، آیا اصلاً آزادی معنی دارد؟ یا اگر آزادی را هم بخواهیم ارجگذاری کنیم، آیا واقعاً آزادی و رهایی از جنایت تمامعیار اسرائیلیها، در قیاس با سایر حکومتها اولویت ندارد؟
رتوریک لیبرالی جعفر پناهی: جعفر پناهی پس از گرفتن نخل طلا از آزادی و آرزوی روزی که دستوری نباشد صحبت کرد. این ژست لیبرالی هم دمُده شده است. در وضعیتی که سردمداران لیبرالترین کشورهای جهان در حال ارسال سلاح برای سلاخی کودکان فلسطینی هستند و فیلسوفهای لیبرال یا سکوت کردهاند یا مواضعی به شدت منفعل گرفتهاند، این ژست هم نوعی فرار رو به جلوست که شاید در دهه ۷۰ میلادی یا نهایتاً دهه ۸۰ قشنگ بوده است. امروز نظم لیبرالی ابزاری برای سرکوب است تا یک ژست پرطرفدار!
در میانه b2ها از کدام ایران حرف میزنید: پناهی سعی کرده است خودش را ایراندوست نشان دهد و حتی جایزه خودش را هم به گونهای به ایرانی بودن خودش مربوط کند و دوگانه ایران و حکومت درست کند! اما درحقیقت در میانه تهدید جنگدههای b2 آمریکایی و تهدید مداوم فرانسویها و اروپایی به فعال کردن مکانیسم ماشه چطور میشود بیتفاوت به همه این وقایع از ایران گفت؟ ایران آقای پناهی کجاست؟ در میانه تهدید b2 دفاع از ایران واجب نیست؟ یا ماندن در دوگانه ایران و حکومت ساخته شده بیشتر بازدید دارد؟
جعفر پناهی و تصور زیستن در دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی به عنوان شهروند فرانسوی: پناهی تصور میکند او یک کارگردان آوانگارد در فرانسه دهه ۶۰ است که نماینده روشنفکران و مردم است و به حاکمان فرانسه توصیه اخلاقی میکند که دست از جنایت در الجزایر بردارید. حال آنکه آقای پناهی! ما در ایران و در وسط خاورمیانه و در مکانی هستیم که اسرائیلیها با بمبهای چند تنی به بیمارستان و مدارس حمله میکنند و آمریکاییها هر ساعت یمن را با آخرین بمبهای خودشان هدف قرار میدهند و جولانی رهبر گروه القاعده کروات میزند و نقش منجی مردم سوریه را بازی میکند؛ این وضعیت با تصویر رمانتیک شما فرق دارد.
نتیجهگیری: درحالیکه سختترین تحریمها به علاوه تهدید مداوم به جنگ و ترور و خرابکاری برای ایران و مردم ایران وجود دارد، پناهی به زبان منفعل غربیها بدل شده تا به آنها کمک کند اهرم فشار را زیادتر کنند و در چنین دورهای حرف از جایزههای هنری و ایضاً کمک به مردم، نوعی عوامفریبی پررنگ است که ماحصل آن فقط فشار به مردم کشورمان است.














