میثم رمضانعلی، کارشناس فرهنگی: مرتضی سرهنگی از نخستین کسانی بود که فهمید جنگ فقط میدان نبرد نیست؛ میدان روایت است. او نه فرمانده بود، نه رزمنده خطشکن، اما نقش او در حافظه جنگ، کمتر از هیچیک از آنها نیست.
از همان سالهای پایانی جنگ، او فهمید که اگر صدای رزمندگان عادی، بسیجیهای گمنام، امدادگرها و سربازها ثبت نشود، تاریخ جنگ به انحصار گزارشهای رسمی و روایتهای بالابهپایین درمیآید. این نگاه ریشهای بهضرورت ثبت تجربههای زیسته، بعدها به پایهگذاری «ادبیات شفاهی دفاع مقدس» منتهی شد؛ جریانی که امروز دهها نویسنده و صدها اثر را در دل خود جای داده و یکی از گنجینههای هویتی ما در باب جنگ هشتساله است.
مرتضی سرهنگی، به همراه هدایتالله بهبودی، از پایهگذاران دفتر ادبیات و هنر مقاومت در حوزه هنری بود؛ جایی که بعدها دهها کتاب خاطرهمحور درباره جنگ در آن تولید شد. این دفتر، با الهام از تجربههای بومی جنگ و بدون تکیه بر الگوهای وارداتی غربی در خاطرهنگاری، سبکی منحصربهفرد خلق کرد که نه ژورنالیستی و گذرا بود، نه شعاری و تبلیغاتی.
او سالها مدیر این دفتر بود. بسیاری از چهرههای امروزِ نویسندگی دفاع مقدس، شاگردان، همکاران یا متأثر از شیوه کار او هستند. کسانی که یاد گرفتند مصاحبه فقط ضبط صدا نیست، بلکه همراه شدن با حافظه یک انسان است؛ کندوکاو در خاطراتی که گاه در لایههای پنهان ذهن مدفون شدهاند.
اما نقش مهمتر او، فراتر از مدیریت یک نهاد یا تولید چند کتاب بود. او یک «سبک» ساخت. سبکی که بر گفتوگوی دقیق، بدون سانسورهای شعاری، پر از جزئیات انسانی و با نگاهی احترامآمیز اما نه قهرمانساز استوار بود. در این سبک، جنگ بهعنوان تجربه انسانی بررسی میشود، نه صرفاً نبرد حق و باطل یا میدان حماسهسازی تبلیغاتی. مثلاً در کتاب «پایی که جا ماند»، سید ناصر حسینیپور با روایتی بیپرده از روزهای اسارت، ترسها، ضعفها و حتی شوخیهای میان اسرا میگوید. این کتاب، نه با لحن رسمینویسان نهادهای نظامی نوشته شده و نه با سانتیمانتالیسم رایج در برخی خاطرهنگاریها. این سبک را سرهنگی نهادینه کرد.
یا در «لشکر خوبان» که روایت خاطرات مهدی قلی رضایی است و به قلم معصومه سپهری نوشته شده، میبینیم که جنگ فقط محل شلیک گلوله نیست؛ محل رویش خلوص، رفاقت، اشتباه، ترس و حتی شوخی است. این روایت از دل یک نوجوان سادهدل و صادق شکل میگیرد که از روستاهای اطراف تبریز به جبهه آمده؛ بیتجربه اما پرشور، و همین باعث شده روایتش با جزئیاتی صمیمی و انسانی همراه باشد. کتاب پر از صحنههای واقعی از زندگی روزمره رزمندههاست، بدون اغراق یا سانسور. این سبک از روایتهای انسانی، پایههای ادبیات جنگ را از روایت دولتی فاصله داد و آن را به تجربه مردم نزدیک کرد.
کم نیستند نویسندگانی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم از مکتب سرهنگی تغذیه کردهاند. بسیاری از چهرههای جریانساز، در فضایی بالیدند که مرتضی سرهنگی پایهگذاریاش کرد. این مکتب، نه در دانشگاهها و نه در اتاقهای فکر رسمی که در دل گفتگوهای طولانی، بازخوانی خاطرات، تصحیح کلمات و تماشای اشکهای راویان شکل گرفت.
سرهنگی با وسواس، صداقت را بر شعار ترجیح داد. او میگفت گاهی اشک یک اسیر یا ترس یک نوجوان در میدان مین، ارزشش از صد خط حماسهسرایی بیشتر است، اگر صادقانه و بیواسطه باشد. همین نگاه انسانی، به چهره تازهای از جنگ انجامید که با حافظه نسلهای بعد ارتباط برقرار کرد.
بااینهمه چرا هنوز «مرتضی سرهنگی» یک نامآشنا در حافظه عمومی نیست؟ چرا رسانهها، نهادهای رسمی و حتی نظام آموزش، او را همچون فرماندهان جنگ یا شاعران دفاع مقدس بزرگ نکردهاند؟
پاسخ ساده نیست، اما میتوان چند دلیل را فهرست کرد:
1. دور از دوربین و تریبون بود: فرهنگ ما بیشتر به چهرههایی توجه میکند که جلوی دوربینند تا به کسانی که پشت میز تدوین تاریخ نشستهاند. سرهنگی هرگز اهل دیدهشدن نبود. مصاحبه نمیکرد، سخنرانی نمیرفت، در صفحههای مجازی حضوری نداشت. او کار را به کار واگذار کرد.
2. برخلاف جریان غالب تبلیغاتی حرکت کرد: جامعه ما هنوز تفاوت بین «نویسنده جنگ» و «مروج حماسهسازی تبلیغاتی» را بهدرستی نمیشناسد. سرهنگی قهرمانساز نبود، بلکه به روایت صدای افراد معمولی جنگ علاقه داشت. او جنگ را اسطورهزدایی نکرد، اما از اسطورهسازی هم پرهیز داشت.
3. کارش تخصصی و کمفهمیده بود: روایتگری و مصاحبهنویسی، کاری صبورانه، عمیق و کمهیاهوست. مخاطب عام، بیشتر جذب چهرههایی میشود که شعر میگویند یا جلوی دوربین از خاطرات میگویند، نه آنهایی که ساعتها پای نوار کاست نشستهاند و با راوی گریستهاند.
4. ضعف در معرفی و ثبت جایگاه او: نهادهایی که باید سرهنگی را بهعنوان یک الگوی فرهنگی معرفی میکردند، چندان فعال نبودهاند. در کتابهای درسی، فیلمهای مستند یا برنامههای رسمی رسانه ملی، نام و نقش او هنوز جایگاه درخوری ندارد.
نکته مهم اینکه اگر پروژهای مثل خاطرهنگاری جنگ، از همان دهه ۶۰ تا امروز ادامه یافته و امروز به بخشی از ادبیات ملی تبدیل شده، بخش زیادی از آن بهخاطر مدیریت، تربیت نیرو، طراحی روش و حمایت اخلاقی کسی مثل سرهنگی است. اما نام او کمتر از بسیاری از دستاوردهایش شنیده میشود.
این مسئله فقط یک ظلم فردی نیست؛ نشانهای از یک ضعف ساختاری است: بیتوجهی به کسانی که «جریانساز» اند اما «تریبوندار» نیستند. گاهی کسانی که پایه میگذارند، پشتصحنه میمانند و فراموش میشوند. اگر امروز کسی بخواهد بداند که «چگونه میتوان جنگی به آن وسعت را انسانی روایت کرد؟» یا «چگونه میتوان صدای افراد معمولی را در تاریخ حفظ کرد؟» نمیتواند از مرتضی سرهنگی عبور کند.
شناختن و شناساندن چهرههایی مثل سرهنگی، فقط ادای دین به یک فرد نیست. این کار، نوعی ترمیم حافظه جمعی است. اگر نخواهیم جریانهای تاریخنگاری مستقل، مردمی و انسانی از بین بروند، باید از سرهنگیها یاد کنیم، سبکشان را آموزش دهیم، کتابهایشان را در مدارس و دانشگاهها معرفی کنیم، و نامشان را در برنامههای رسمی ببریم.
امروز که در میانه جنگهای روایت، رسانه و هویت هستیم، سبک سرهنگی یک درس راهبردی است: اگر صدای آدمهای معمولی خاموش شود، تاریخ را قدرتمندان خواهند نوشت و هیچچیز خطرناکتر از این نیست.
مرتضی سرهنگی فقط یک نویسنده یا محقق نیست؛ او یکی از بنیانگذاران حافظه جمعی جنگ در ایران است و آنچه ساخته، هنوز هم بهکار امروز و فردای ما میآید.
شماره ۴۴۱۱ |
صفحه ۱۳ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
چرا مرتضی سرهنگی آنقدر که باید شناختهشده نیست؟














