فرهیختگان: فوتبال و کتاب؟ مگر این دو کلمه میتوانند کنار یکدیگر قرار بگیرند؟ برای پرسش درباره این سؤال به سراغ رسول مجیدی رفتیم، کسی که خود را با عنوان مجری برنامه «لذت فوتبال» معرفی میکند و البته یکی از معدود مجریان ورزشی تلویزیون است که از فضای نوشتار و روزنامهنگاری پا به تلویزیون گذاشته. کسی که به مدل متفاوت اجرا و البته اهمیت قصهگویی در اجرا شهرت دارد. با رسول مجیدی از خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی تا یوسا و مرحوم صدر گپ زدیم و شما گوشهای از حدود ۱ ساعت و نیم گفتوگوی ما با او را از نظر میگذرانید.
معمولاً آشنایی هر فرد با کتاب، داستانی دارد که از جایی آغاز میشود. برای شما از اهواز بود؟
خیر، من در اهواز متولد شدم، اما در تهران بزرگ شدهام. ازآنجاکه اشاره کردید ممکن است درباره ارتباطم با کتاب بپرسید، به این موضوع فکر میکردم که نخستین کتابی که به خاطر میآورم کدام است. مطمئن نیستم اولین کتابی باشد که خواندهام، اما نخستین کتابی که تصویر روشنی از مطالعه آن در ذهن دارم، کتابی از ژول ورن با موضوع سفر به اعماق زمین بود. در خاطر دارم که جلدش را بسیار دوست داشتم.
احتمالاً «سفر به اعماق زمین».
بله، عنوانش همین بود. به خاطر دارم زمانی که حدوداً دوازدهساله بودم، برادرم که پنج سال از من کوچکتر و در آن زمان چهارساله بود، بیمار شد و به بیمارستان رفتیم. محل سکونت ما در آن زمان حوالی سیدخندان بود. آنقدر مجذوب کتاب شده بودم که ادامه آن را با خود به بیمارستان بردم تا در زمان انتظار مطالعه کنم. جزئیات بیماری برادرم، شاید سرماخوردگی، دقیقاً در خاطرم نیست، اما بهروشنی به یاد دارم که در بیمارستان کتاب را باز کردم و مشغول خواندن شدم. این خاطره از آنرو برایم پررنگ است که احتمالاً نخستین بار بود کتابی تا این حد مرا به خود جذب میکرد؛ عادتی که تا امروز ادامه دارد و موقع مراجعه به پزشک، معمولاً کتابی همراه دارم. موضوع کتاب بسیار جذاب بود. آثار ژول ورن عموماً کتابهای ارزشمندی هستند، اما این اثر، اولین موردی است که با این وضوح به یاد میآورم. البته پیش از آن هم با داستان بیگانه نبودم؛ همیشه پیش از خواب به برنامه رادیویی «داستان شب» گوش میدادم –هرچند معمولاً ساعت نُه شب با آن نمیخوابیدم و پس از پایان برنامه دوباره بیدار میشدم– و مادربزرگم هم قصههای بسیاری برایم تعریف میکرد. بنابراین، آشنایی اولیهام با ادبیات و داستان از این طریق شکل گرفت. در آن زمان، همراه داشتن کتاب برای مطالعه در مکانهای عمومی چندان رایج نبود، هرچند امروز بسیاری افراد در تلفنهای همراه خود مشغول مطالعه هستند. به همین دلیل، این خاطره بسیار شفاف در ذهنم باقی مانده است. هنوز هم با عبور از حوالی آن منطقه، این خاطرات برایم تداعی میشود؛ بیمارستانی که اگر اشتباه نکنم، بیمارستان کودکان مفید بود.
این علاقه از کجا به فوتبال پیوند خورد؟
خانواده ما، در حقیقت، چندان علاقهمند به فوتبال نبودند و در خانه ما معمولاً فوتبال تماشا نمیشد. پدرم به استقلال یا پرسپولیس گرایشی نداشت و پیگیر مسابقات نبود. اما در جام ملتهای آسیا در سال ۱۹۹۶، تیم ملی فوتبال ایران عملکرد بسیار خوبی داشت و این موضوع باعث شد فوتبال در خانه ما هم دیده شود. حضور احمدرضا عابدزاده و آن نسل طلایی و سپس مسابقات مقدماتی جام جهانی و راهیابی به جام جهانی ۱۹۹۸ در فرانسه، فوتبال را به خانهها آورد؛ حتی به خانه ما که پدرم هرگز عادت نداشت پس از بازگشت به خانه، پیگیر نتایج فوتبال باشد. علاقهام به فوتبال از آن دوران شکل گرفت. اما اینکه چرا کتاب و فوتبال میتوانند به هم مرتبط باشند، شاید بتوان به نقش دکتر حمیدرضا صدر، که همیشه یادش را گرامی میدارم، اشاره کرد. زمانی که ما وارد عرصه روزنامهنگاری ورزشی شدیم، شاید در اواخر دهه هفتاد شمسی، تعداد کتابهای ورزشی قابلاعتنا بسیار اندک بود؛ شاید تنها دو یا سه عنوان وجود داشت که میشد دربارهشان صحبت کرد یا آنها را مطالعه نمود. یکی کتاب «فوتبال علیه دشمن» نوشته سایمون کوپر بود که ترجمه شده بود، هرچند به نظر میرسید یکی از فصول آن بهخوبی ترجمه نشده است. یکی دو کتاب هم دکتر صدر نوشته بودند. بهجز اینها، تقریباً اثر دیگری در دسترس نبود. بعدها، به خاطر دارم کتاب خاطرات آندرهآ پیرلو منتشر شد که نشر چشمه آن را به چاپ رساند؛ انتشاراتی که شاید انتشار کتاب ورزشی در آن مقطع، چندان با زمینه فعالیتش مرتبط به نظر نمیرسید. اخیراً کتاب دیگری هم از این نشر منتشر شده با موضوع فوتبال. اما در آن زمان، بهطور کلی کمبود چشمگیری در این حوزه وجود داشت. در مقابل، اکنون اگر به نمایشگاه کتاب مراجعه کنید، مشاهده میکنید که بههمت ناشرانی چون نشر گلگشت، که فعالیتشان واقعاً شایان تقدیر است، آنقدر کتاب ورزشی منتشر شده که در کتابخانه شخصی من، دو طبقه به کتابهای ورزشی اختصاص یافته است؛ البته برخی از آنها ترجمه یا به زبان اصلی هستند. اما در گذشته، واقعاً چنین گستردگیای وجود نداشت. فکر میکنم در آن دوران، این دو حوزه، یعنی ادبیات و ورزش، دو دنیای تقریباً مجزا بودند و ادبیات ورزشی بهمعنای امروزی آن، چندان شکل نگرفته بود.
به نظرم چند تصویر نمادین، این پیوند را تقویت میکنند؛ یکی تصویر دکتر صدر و دیگری، شاید مهمترین قاب فوتبالی، جام ملتهای ۱۹۹۶.
جام جهانی ۱۹۹۸ و جام ملتهای ۱۹۹۶.
بله، جام ملتهای ۱۹۹۶ جدیترین تصویر بود؟
از منظر فوتبالی میگویید؟ بله، من آن ضربات پنالتی را که عابدزاده مهار کرد، به خاطر دارم؛ بازی نیمهنهایی مقابل عربستان سعودی و سپس بازی ردهبندی مقابل کویت. زمانی که عابدزاده پنالتیها را مهار میکرد و با حرکات آکروباتیک خود به تیم روحیه میبخشید، اولین تصویری است که از فوتبال در ذهن دارم؛ تصویر قهرمانی و پنالتیهایی که گرفت. بله، تصویر یک قهرمان. و دقیقاً به خاطر او بود که به فوتبال علاقهمند شدم و طرفدار تیم او شدم. احمدرضا عابدزاده شخصیتی است که باعث شد من به فوتبال روی بیاورم.
در میان نویسندهها چه کسی را دوست داشتید؟
در مورد نویسندهای که بسیار به آثارش علاقه داشته باشم، نمیتوانم بگویم نویسندهای هست که تمام کتابهایش را خوانده باشم. اما همیشه تلاش میکنم آثار نویسندگان مختلف را مطالعه کنم. در وهله نخست، معتقدم جوهر و ابزار اصلی کار ما، چه در اجرا و چه در نویسندگی، «کلمه» است. همانطور که برای مثال، یک مصاحبه تلویزیونی بدون تصویر بیمعناست و دوران تعریف شفاهی وقایع سپری شده است، اساس کار ما هم بر پایه کلمات استوار است. این مهارت، در هر حوزهای که فعالیت میکنیم، از طریق مطالعه و انس با کتاب، اعم از جستار یا نوشتارهای بلند، حاصل میشود. به همین دلیل، هرگز خودم را به مطالعه آثار یک نویسنده خاص محدود نمیکنم. بهعنوان مثال، یکی از رویکردها یا دلایلی که امروزه با سهولت بیشتری کتاب میخوانم، این است که اگر کتابی، حتی با وجود معرفی و تأکید فراوان دیگران بر ارزشمند بودنش، پس از مطالعه حدود صد صفحه نتواند مرا جذب کند، خواندنش را ادامه نمیدهم؛ زیرا معتقدم فرصت محدود است و باید آن را صرف مطالعه آثاری کنم که واقعاً برایم جذابیت دارند. برای نمونه، من اخیراً با آثار ماریو بارگاس یوسا آشنا شدم. تا همین اواخر، هیچیک از کتابهای او را نداشتم. کاملاً اتفاقی، شاید سال گذشته بود که از وجود کتاب «روزگار سخت» مطلع شدم. میدانستم که یوسا نویسنده بسیار بزرگی است و جملاتی از او خوانده بودم، اما آثارش را مطالعه نکرده بودم. پس از خواندن این کتاب، متوجه جذابیت فوقالعاده آن شدم؛ زیرا دقیقاً به موضوعی میپردازد که بسیار به آن علاقهمندم: در هم آمیختن مسائل سیاسی، مثلاً در جمهوری دومینیکن یا ونزوئلا، با قالب رمان. روایت آنقدر هنرمندانه بود که در ابتدا تصور میکردم وقایع مربوط به آمریکای لاتین در دهه ۱۹۶۰، ساخته ذهن نویسنده است. اما با جستوجو فهمیدم که شخصیتهایی مانند تروخیو واقعاً در تاریخ دومینیکن وجود داشتهاند. این کشف برایم بسیار جذاب بود و با خود اندیشیدم کاش زودتر این نویسنده را شناخته بودم. پس از آن، بهتدریج سایر آثارش را تهیه کردم و هنگامی که خبر درگذشت او منتشر شد، عمیقاً متأثر شدم، چراکه به عظمت این شخصیت پی بردم؛ هرچند پیشتر او را میشناختم، اما آثارش را بهطور کامل نخوانده بودم. منظورم این است که نویسندگان بزرگ بسیاری وجود دارند که شاید هنوز فرصت مطالعه کامل آثارشان را نیافته باشم. بااینحال، به آثار هاروکی موراکامی علاقه بسیاری دارم. او احتمالاً تنها نویسندهای است که بیشتر آثارش را بهصورت فایل PDF در تلفن همراهم دارم و بخش قابلتوجهی از کتابخانه مجازیام به او اختصاص دارد. البته کتابهای چاپی او را هم تهیه کردهام، اما باز هم تمام آنها را نخواندهام. اینگونه نیست که بگویم، برای مثال، گابریل گارسیا مارکز را بسیار دوست دارم؛ هرچند او یکی از نویسندگانی بود که با خواندن «صد سال تنهایی»اش، نخستین بار با سبک رئالیسم جادویی آشنا شدم. در ابتدا، از این کتاب خوشم نیامد و سبک آن برایم نامأنوس بود.
چرا؟
بعدها ترجمه بهتری از آن را یافتم و نظرم تغییر کرد. یکی از دوستانم که خود مترجم بود، قصد داشت مجموعهای از کتابهای خوبش را واگذار کند. من از او خواستم آن مجموعه را که آثار ارزشمندی را شامل میشد، برایم بفرستد. در میان آن کتابها، این ترجمه دیگر از «صد سال تنهایی» هم وجود داشت. ترجمه قبلی را، که فکر میکنم کار بهمن فرزانه بود…
ترجمه انتشارات امیرکبیر؟
گمان میکنم همان بود. آن را خواندم و متوجه تفاوت شدم. آنجا بود که به اهمیت فوقالعاده ترجمه پی بردم. ترجمه اول را بهزحمت و صرفاً برای اینکه کتاب را خوانده باشم، به پایان رساندم و با خود گفتم دیگر هرگز از این نویسنده کتابی نخواهم خواند، چون چیزی از آن نفهمیدم. اما وقتی ترجمه دوم را خواندم، دریافتم که چقدر کتاب زیبایی بوده. این تجربه به من نشان داد که ترجمه واقعاً تا چه حد اهمیت دارد.
دو نکته در صحبتهای شما برایم بسیار جالب بود. نخست اینکه کاری که دکتر صدر انجام میدادند، شباهت بسیاری به آثار ماریو بارگاس یوسا دارد.
بله.
و شاید بتوان گفت فعالیتی که شما هم اکنون در تلویزیون دنبال میکنید، یعنی ارائه روایتی داستانی از ورزشی که در ظاهر، تنها دویدن یازده یا بیستوچند نفر به دنبال یک توپ است، از همین جنس است. بسیاری تلاش کردهاند این کار را انجام دهند، اما چرا همگان در این امر موفق نمیشوند؟
ببینید مادربزرگ من، با وجود آنکه سواد کلاسیک چندانی نداشت، گمان نمیکنم هیچکس بهاندازه او گنجینهای از داستان در سینه داشت؛ هرچند متأسفانه اکنون بسیاری از آنها را به فراموشی سپرده است و بیشتر در حافظه من باقی ماندهاند. منظورم این است که عنصر داستان با تاروپود فرهنگ ما درآمیخته؛ این بخشی از ذات ماست. همه ما علاقهمندیم بشنویم بر دیگران چه گذشته است و اگر این روایت، هنرمندانه و با آبوتاب بیان شود، بیشک جذابیت آن دوچندان خواهد شد. حتماً مشاهده کردهاید که برخی افراد استعداد شگرفی در تعریف لطیفه دارند؛ شاید هیچگاه بهصورت آکادمیک اصول درام و روایت را نیاموخته باشند، اما بهطور غریزی و ماهرانه از عناصر آن بهره میبرند. به نظر من، چه در عرصه نوشتن و چه در اجرا، توانایی گنجاندن یک مطلب در قالب روایتی کوتاه، مثلاً سهدقیقهای (زیرا اغلب با محدودیت زمانی مواجه هستیم)، میتواند وجه تمایز مهمی ایجاد کند. من همیشه آگاهانه تلاش کردهام این شیوه را به کار گیرم و اذعان میکنم که این مهارت، تا حد زیادی، حاصل مطالعه مستمر مجلات و روزنامههای انگلیسیزبان، بهویژه وبسایت روزنامه گاردین بوده است که روزنامه محبوب من است و همیشه به آن ارجاع میدهم. شما وقتی گزارش بازی اخیر آرسنال و پاریسنژرمن را در گاردین میخوانید، با یک گزارش صرفاً فنی یا نتیجهمحور، آنگونه که غالباً در رسانههای ما رایج است، روبهرو نمیشوید؛ بلکه آنها یک داستان را تعریف میکنند. برای مثال، گزارش را با توصیف گرمای هوا یا حضور پرشور هواداران آغاز میکنند. این رویکرد داستانی برای من بسیار جذاب است و من هم اغلب تلاش میکنم از این ایدهها در تولید محتوای خود، مثلاً در صفحه اینستاگرامم، الهام بگیرم و معمولاً با استقبال خوب مخاطبان مواجه میشود؛ زیرا انسان ذاتاً به داستان علاقه دارد، با آن سرگرم میشود و از طریق آن، مفاهیم و اطلاعات بهتر در ذهن ماندگار میشوند.
نکتهای وجود دارد که من اغلب در میان نویسندگان مطرح میکنم و آن پرسش درباره علت جذابیت ذاتی فوتبال برای اهالی قلم است. در حقیقت، نخستین پاسخی که به ذهن میرسد و جناب آقای امیر حاجرضایی هم بر آن صحه گذاشتهاند، این است که فوتبال در قیاس با سایر رشتههای ورزشی، از طولانیترین و نفسگیرترین «تعلیق» برخوردار است.
مطلبی را چندی پیش مطالعه میکردم، زیرا برخی کتابهایی که اخیراً ترجمه شدهاند، چنانچه ترجمه نمیشدند، شاید من هم آنها را نمیخواندم. این آثار توسط برخی فیلسوفان معاصر نگاشته شدهاند؛ مانند کتاب «وقتی به فوتبال فکر میکنیم به چه میاندیشیم؟» اثر سایمون کریچلی، که فیلسوفی حقیقی و هوادار تیم لیورپول است. این کتاب بسیار جالب توجه است. یا یکی دو کتاب دیگر، از جمله اثری با نام «فلسفه پشت بازی» -که نام دقیق نویسندهاش را به خاطر ندارم- هم به همین موضوع تعلیق اشاره دارند. در آنجا مطرح میشود که ممکن است شما مسابقهای را تماشا کنید که تا دقیقه نود، نتیجه آن صفر-صفر باقی مانده است، هیچ موقعیت گلزنیای در آن خلق نشده و بازی، به معنی واقعی کلمه، ملالآور بوده است. در فوتبال، ممکن است شما نود دقیقه یک بازی بسیار ضعیف و کسالتبار را تماشا کرده باشید، ولی بازی هنوز به پایان نرسیده است. در همان دقیقه نود، امکان به ثمر رسیدن یک گل سرنوشتساز وجود دارد و تماشاگر همچنان در انتظار وقوع آن لحظه خاص است. البته، در بسیاری از موارد هم ممکن است آن لحظه تعیینکننده هرگز فرا نرسد و بازی بدون گل خاتمه یابد. بااینحال، همین ویژگی فوتبال است که میتواند با وجود آنکه در طول نود دقیقه هیچ هیجانی به شما منتقل نکرده، در دقیقه پایانی و با خلق تنها یک موقعیت، شما را به هیجان آورد و نیمخیز کند. این در حالی است که، برای مثال، در ورزش کشتی و در رقابتهایی مانند جام جهانی، من بارها مشاهده کردهام که کارشناسان با اطمینان قابلتوجهی، ترکیب نفرات راهیافته به مراحل پایانی، مانند نیمهنهایی را پیشبینی میکنند. یعنی تا حد زیادی مشخص است که چه کسانی صعود خواهند کرد، مگر آنکه عاملی پیشبینینشده، مانند مصدومیت، معادلات را بر هم بزند. اما در فوتبال، هرگز نمیتوان با یقین کامل از نتیجه مطمئن بود. برای نمونه، در مورد بازی پیش روی بارسلونا و اینتر (در زمان ضبط این مصاحبه)، هرچند بسیاری پیروزی بارسلونا را محتمل میدانند (زیرا اینتر در سه بازی اخیر خود نتایج مطلوبی کسب نکرده است)، اما هیچگاه نمیتوان با قطعیت کامل دراینباره نظر داد. این همان عنصر «تعلیق» است؛ زیرا تعلیق اساساً بهمعنای عدم قطعیت نسبت به رویدادهای آتی است و اما در مورد نکتهای که اشاره کردید، یعنی فاصله گرفتن فوتبال از ساحت نوشتن و تحلیل عمیق؛ بهنظرم این مسئله تا حدی ناشی از رویکرد رسانههای ما هم است. ما همهچیز را با سرعت بالا طلب میکنیم و در این شتابزدگی، ممکن است کیفیت فدا شود.
در چنین فضایی، پرداختن به روایت و قصهگویی دشوار و شاید حتی نامتعارف به نظر میرسد.
بله، درحالیکه به باور من، فوتبال ما سرشار از داستانهای بالقوه است. قطعاً هر رویدادی که مثلاً در انزلی رخ میدهد، میتواند دستمایه روایتی جذاب از زاویهای منحصربهفرد باشد. اما به نظر میرسد حتی سردبیران رسانههای ما هم چندان تمایلی به این نوع پرداخت ندارند؛ گویی جامعه رسانهای ما در مجموع، چندان در پی کشف و روایت این داستانها نیست.
البته گاهی با شکل دیگری از روایت هم مواجه هستیم که میتوان آن را مدل اغراقشده نامید؛ مدلی که در آن، عنصر داستانپردازی بهشکلی افراطی پررنگ میشود. بهبیان سادهتر، شاید بتوان به سبک اجرایی افرادی مانند آقای عباس قانع یا آقای حافظ کاظمزاده، بهویژه در برخی مونولوگهای اخیرشان، اشاره کرد. به نظر میرسد خط باریکی میان روایت جذاب و اغراق وجود دارد که مخاطب ایرانی به آن گرایش نشان داده و به دنبال آن است. این خط باریک، نقطه پیوند میان فوتبال و نوشتن است. پرسش این است که چگونه میتوان به این تعادل دست یافت و از افتادن به دام اغراق پرهیز کرد؟
به گمان من، یکی از پیششرطها این است که فرد باید تا حدی با بطن جامعه فوتبالی زیسته و آشنا باشد تا روایتهایش از واقعیت فاصله نگیرد و به ورطه تخیل صرف نیفتد. البته من شخصاً بیشتر در حوزه فوتبال خارجی فعالیت میکنم، مینویسم و صحبت میکنم. در این حوزه هم، تلاش میکنم با مطالعه گسترده، خود را در آن فضا و محیط قرار دهم. زیرا در آنجا (در کشورهای صاحب فوتبال)، فعالیت رسانهای در حوزه ورزش، امری بسیار جدی تلقی میشود. برای مثال، خبرنگاری را مأمور میکنند تا به کافهای برود که محل تجمع هواداران تیمی است که قرار است با حریفش، مثلاً منچستریونایتد یا تاتنهام (در سفری به نروژ)، بازی کند. خبرنگار در آن کافه مینشیند، فضا را مشاهده میکند و سپس گزارشی مبتنی بر مشاهدات و حالوهوای هواداران مینویسد. ما متأسفانه چنین رویکردی را در رسانههای ورزشی خود نداریم.
در نهایت، فوتبال روایتگر قصه انسانهاست.
شما اکنون گزارش یک بازی را در هر رسانهای که تمایل دارید -منظورم رسانه خاصی نیست، هر رسانهای- باز کنید؛ در نهایت چه چیزی دستگیرتان میشود؟ اغلب صرفاً گزارشی خطی از دقایق بازی و نتیجه نهایی ارائه شده است؛ مثلاً چه کسی در چه دقیقهای گل زد و بازی چگونه پایان یافت. احساس میکنم شاید به همین دلیل است که وقتی شما به سبک نگارش من اشاره میکنید، باید بگویم من آگاهانه تلاش میکنم از این رویکرد صرفاً گزارشی و فنی فاصله بگیرم؛ زیرا معتقدم انسانها در نهایت، به داستان علاقهمند هستند. برای اثبات این مدعا، یک دلیل روشن وجود دارد: بیشک، محبوبترین کارشناس تلویزیونی فوتبال از دیدگاه مخاطبان در تمام این سالها، زندهیاد دکتر حمیدرضا صدر بودهاند. ایشان همیشه داستان، ادبیات و جنبههای فرهنگی را با تحلیل فوتبال میآمیختند و شاید لزوماً نگاهی صرفاً فنی به بازی نداشتند. فردی که در محل کار خود نشسته و فوتبال تماشا میکند، بیشتر مجذوب آن داستانی میشود که مثلاً تیم بودو/گلیمت، شمالیترین تیم حرفهای فوتبال در جهان و واقع در مدار قطب شمال است و بالاتر از آن تیم دیگری وجود ندارد؛ یا اینکه ساکنان آن منطقه در برخی از ایام سال، پدیده شفق قطبی را تجربه میکنند.
چرا قصههای فوتبالی در ورزشگاههای ما کم شده؟ انگار فوتبال ما در قیاس با سایر نقاط دنیا کمشورتر شده است.
ببینید، شاید اینطور باشد، ولی احساس میکنم عواملی مانند همهگیری کرونا و پیش از آن، سیاستهای فدراسیون در دوره آقای تاج، بهطور کلی سبب کاهش حضور تماشاگران شد. ساعات برگزاری بازیهای ما بهگونهای است که تماشاگر اصولاً به ورزشگاه نمیرود و در نتیجه، مجالی برای شکلگیری اینگونه داستانها فراهم نمیشود. به نظرم در برههای، شاید به هر دلیلی، تمایلی برای کاهش حضور تماشاگران وجود داشت و همهگیری کرونا هم این روند را تکمیل کرد.
اگر بنا باشد عنوانی برای کتاب زندگیتان انتخاب کنید، چه نامی بر آن میگذارید؟
پرسش خوبی است، اما هرگز به آن فکر نکردهام. ببینید، همیشه تمایل داشتهام خاطراتم را به صورت مکتوب ثبت کنم، زیرا به هر حال، به واسطه فعالیت در تلویزیون و رسانه و ملاقات با شخصیتهای شناختهشده، تجربیات و خاطرات جالبی اندوختهام که به نظرم قابلیت تبدیل شدن به کتاب را دارند.
البته برخی خاطرات را نمیتوان نوشت.
بله. تا به حال چند صفحهای نوشتهام، اما روند کار همیشه اینگونه بوده که پس از یک سال وقفه، دوباره تصمیم به نوشتن میگیرم و پس از مدتی مجدداً متوقف میشوم. گاهی با خود میاندیشم که چگونه برخی سیاستمداران، حتی از دوران قاجار که قاعدتاً مشغلههای بسیاری داشتهاند، دستنوشتههایی از خود به یادگار گذاشتهاند.
نمونه بارز و شاید عجیبترین آن، مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی است.
دقیقاً. واقعاً چگونه آقای هاشمی میتوانسته هر شب وقایع روز را ثبت کند؟ به نظرم اگر انسان تعهدی برای خود ایجاد کند که هر شب، حتی برای ده دقیقه و به صورت تلگرافی، اتفاقات را بنویسد، کار بسیار بزرگی انجام داده است؛ زیرا ما چنین مستنداتی را از سایر شخصیتها در آن سطح، کمتر در اختیار داریم. اکنون که انسان خود قصد نوشتن میکند، دشواری این کار را درمییابد. به همین دلیل، چون هنوز در مراحل اولیه این مسیر هستم و نمیدانم زندگیام به کجا خواهد انجامید، هرگز به انتخاب عنوان فکر نکردهام. بگذارید زمان بگذرد؛ هنوز راه درازی در پیش است و زندگی ادامه دارد.
اولین عنوانی که به ذهنتان میرسد چیست؟
شاید همان «لذت فوتبال» را انتخاب کنم تا فروش خوبی داشته باشد! عنوان خوبی است.
عنوان تهیهکننده پسند است!
(میخندد) البته هنوز به آن پیچش داستانی لازم در زندگیام نرسیدهام.
محبوبترین نویسنده شما کیست؟ پیشتر به یوسا اشاره کردید؛ آیا همچنان اوست؟
ببینید، از آنجا که خودم به صورت جدی ترجمه میکنم –البته نه ترجمه کتاب، بلکه ترجمه در مطبوعات– گاهی احساس میکنم باید به سراغ متن اصلی بروم و ببینم خود نویسنده چگونه نوشته است؛ زیرا من عمدتاً آثار را به صورت ترجمهشده خواندهام. اگر بپرسید محبوبترین مترجم من کیست، بهراحتی میتوانم پاسخ دهم؛ مثلاً ترجمههای آقای عبدالله کوثری یا آقای مهدی سحابی را بسیار میپسندم. اما در مورد نویسندگان، واقعاً نمیتوانم با قاطعیت قضاوت کنم، زیرا لذت اصلی برای من، مقایسه متن اصلی با ترجمه و درک میزان تغییرات احتمالی است. اکنون لذت من در این است که یک متن را به چند ابزار هوش مصنوعی بدهم و ترجمههایشان را مقایسه کنم. جالب است که هر کدام به شیوه متفاوتی ترجمه میکنند؛ حتی زمان افعال در ترجمههایشان متفاوت است. برخی از آنها چنان درکی از زبان فارسی دارند که ساختار جمله را به کلی تغییر میدهند و نتیجه کار در فارسی روانتر و زیباتر میشود. در حال حاضر، دوران خواندن آثار یوسا برای من فرا رسیده است؛ زیرا بهتازگی او را به معنای واقعی کلمه کشف کردهام و قصد دارم تمام کتابهایش را به ترتیب مطالعه کنم.
ظاهراً طرفدار تیم خاصی هم بودند.
بله، بسیار زیاد. ایشان با باشگاه رئال مادرید رابطه خوبی داشتند. هنگامی که جایزه نوبل را دریافت میکنند، به ورزشگاه سانتیاگو برنابئو دعوت میشوند و فکر میکنم قاعدتاً طرفدار رئال مادرید بودهاند، زیرا به آنجا میروند و بازی رئال و والنسیا را با زدن ضربه اول بهصورت نمادین آغاز میکنند. عکسهایشان با ایکر کاسیاس و دیگر بازیکنان بسیار معروف است. در جام جهانی ۲۰۱۴ هم اساساً بهعنوان خبرنگار ورزشی فعالیت میکنند، به ورزشگاهها میروند و گزارشهای فوتبالی مینویسند. در اینجا اجازه دهید تجربهام را درباره هوش مصنوعی بیان کنم. داشتم مقالات فوتبالی یوسا را به یکی از ابزارهای هوش مصنوعی میدادم تا برایم ترجمه کند. یوسا واقعاً بسیار قدرتمند مینویسد. در یکی از مقالات، توضیحی درباره وقایع بیرون ورزشگاه میدهد، سپس خواننده را با شرایط داخل ورزشگاه آشنا میکند و در پایان میگوید: «پادشاه اسپانیا آمد. آفتاب درخشان است. برویم از بازی لذت ببریم.» گزارش را اینگونه به پایان میبرد. من چند گزارش، از جمله همین متن را که از نظر تعداد کلمه بسیار طولانی بود، برای ترجمه به هوش مصنوعی فرستادم. ابزار هوش مصنوعی در میانه ترجمه نوشت: «بیا برویم از فوتبال لذت ببریم. من خسته شدم؛ دیگر اینها را ترجمه نمیکنم.» گفتم: «کمی استراحت کن و دوباره ترجمه کن.» به نظر میرسد برای خودِ هوش مصنوعی هم این جمله جالب بود.
و نکته عجیب و تأملبرانگیزی که در این میان به ذهنم میرسد، این است که ما کمتر به فوتبال به چشم قصه یا روایتی جدید نگاه میکنیم. اجازه دهید پرسش دیگری از شما بپرسم؛ چرا کمتر به سراغ فوتبال ایران میروید؟ در واقع، چندان به آن نپرداختهاید.
زمانی که بهصورت جدی به کار خبرنگاری اشتغال داشتم، در همین روزنامه «فرهیختگان» و پیش از آن در رسانههای دیگر، به ورزشگاه میرفتم. با اینکه این کار وظیفه من هم نبود، ولی احساس میکردم باید این کار را انجام دهم. به ورزشگاه و کنفرانسهای مطبوعاتی میرفتم و فوتبال داخلی را بهطور جدی دنبال میکردم. اما از مقطعی به بعد، شاید به فوتبال خارجی و اجرای برنامه در این حوزه متمایل شدم. اولاً اینکه واقعاً تماشای فوتبال داخلی برایم دشوار است و این بههیچوجه تظاهر نیست. زمان هنگام تماشای آن برایم نمیگذرد و در نهایت به سراغ تلفن همراهم میروم. من همیشه میگویم هر فعالیتی را میتوان اینگونه سنجید؛ اگر هنگام انجام کاری، مثلاً کتاب خواندن یا تماشای فوتبال، به سراغ تلفن همراهتان رفتید و پس از چند دقیقه مشغول کار دیگری با آن شدید، یعنی آن فعالیت اولیه برایتان جذاب نبوده است. حتی هنگام تماشای فوتبالهای خارجی هم ممکن است این اتفاق برای من رخ دهد، اما هنگام تماشای فوتبال داخلی، زمان برایم بهکندی میگذرد. شاید دلیلش این است که فوتبال خارجی بسیاری تماشا میکنم و ذهنم ناخودآگاه به مقایسه میپردازد. در نتیجه، اتفاقات داخل زمین برایم چندان جذاب نیست و حواشی بیرون از زمین آن هم جذابیتش را برایم از دست داده است. شاید به همین دلیل کمتر آن را دنبال میکنم. البته قطعاً جذابیتهایی دارد. همین هفته گذشته دیدم، فکر میکنم ملوان یا شاید نساجی بازی داشت و در آستانه حذف از جام حذفی بود و هواداران اشک میریختند. همان موقع دیدم که ویدئوی مربوط به آن بهسرعت در فضای مجازی پخش شد. این نشان میدهد که هنوز برای بسیاری از مردم، تیمها و سرنوشتشان اهمیت دارد. من هم زمانی به خاطر فوتبال داخلی و باشگاهی که به آن علاقه داشتم –که نامش را نمیبرم– وقتی در فینال جام حذفی شکست خورد، به معنای واقعی کلمه گریه کردم. یعنی زمانی این علاقه بسیار سالم بود.
آیا قصهای از فوتبال وجود دارد که بخواهید آن را بنویسید، یا حتی قصهای در عالم سیاست یا جامعه که علاقهمند به نوشتن آن باشید؟
بسیار علاقهمند به نوشتن کتاب هستم و حتی ایدههایی را هم در این زمینه یادداشت کردهام؛ بهویژه، تمایل زیادی به نوشتن درباره فوتبال دارم. تاکنون فرصت آن پیش نیامده یا شاید واقعاً تنبلی کردهام؟ قطعاً اگر روزی نیم ساعت برای این کار وقت میگذاشتم، شدنی بود؛ زیرا زندگی همین است؛ باید روزی نیم ساعت برای کارهای مورد علاقهات زمان بگذاری. بسیاری میپرسند چگونه برای کتابخواندن وقت پیدا میکنم؟ من به آشنایان میگویم: مگر میشود روزی نیم ساعت وقت آزاد نداشت؟ منتها برخی ترجیح میدهند این زمان را صرف تماشای ویدئوهای کوتاه در فضای مجازی کنند، درحالیکه من مطالعه را ترجیح میدهم. در پاسخ به پرسش اولتان درباره نوشتن کتاب، باید بگویم که حتماً این کار را خواهم کرد، زیرا به نظرم نتیجه جذابی خواهد داشت. بله، قطعاً باید کتاب بنویسم. چند بار شروع کردهام، اما ادامه ندادهام. یکی از ایدهها، خلاصه وقایع یک فصل فوتبال است – این فوتبالیترین ایدهام محسوب میشود. یعنی هر هفته بنشینم و وقایع را ثبت کنم. مطمئنم برای خودم جالب خواهد بود؛ چون وقتی مقالاتم را میخوانم، میبینم که مثلاً در ابتدای فصل چه دیدگاهی نسبت به لیورپول وجود داشته است. اگر از همان زمان شروع به نوشتن کرده باشی، ارزش دارد؛ اما اگر اکنون و با نگاه امروز بنویسی، هر قدر هم تلاش کنی، جذاب از آب درنمیآید، چون قهرمان مشخص شده است. نکتهای درباره کتابخوانی در جامعه ما وجود دارد. اول اینکه به نظرم وضعیت کتابخوانیمان چندان بد نیست؛ بههرحال کتابها فروش میروند و ناشران خصوصی فعالاند. به باور من، با وجود گرانی قابلتوجه کتاب، قشری همچنان مطالعه میکنند. فراموش نکنیم ما کشوری با جمعیتی بیش از ۸۰ میلیون نفر هستیم و قرار نیست تیراژ کتابها به ۵۰ میلیون نسخه برسد. اگر یک میلیون نفر هم کتاب بخوانند، بازار بزرگی شکل گرفته است؛ بسیاری از کشورها چنین جمعیتی ندارند. نکته دیگر، دیدگاهی است که در کشور ما نسبت به کتاب وجود دارد؛ امیدوارم این بخش از صحبتهایم منتشر شود، چون به نظرم نکته مهمی است. دیدگاهی هست که من هم تا چند سال پیش جزء طرفدارانش بودم؛ مبنی بر اینکه باید کتاب بخوانیم تا چیزی یاد بگیریم؛ کتاب حتماً باید به ما آموزش دهد یا نکتهای داشته باشد؛ دستکم باید فلسفه بخوانیم تا دیدمان به زندگی بهتر شود. اما اساساً انگیزه اصلی کتابخوانی در دنیا، جایی که فروش کتاب بالاست، این نیست. آنها به کتاب عمدتاً بهعنوان سرگرمی نگاه میکنند. مانند ما و تماشای فیلم؛ آیا ما هر بار که فیلم میبینیم، الزاماً به دنبال یادگیری نکتهای از آن هستیم؟ بله، گاهی مستند یا فیلم تاریخی میبینیم تا چیزی بیاموزیم، اما هدف اصلی فیلم دیدن این نیست. میخواهیم دو ساعت استراحت کنیم یا وقتمان را در پایان شب بگذرانیم. من خودم زمانی که مجرد بودم و وقت بسیار بیشتری داشتم، همیشه میگفتم باید فیلمی ببینم که پایان خوبی داشته باشد و نکتهای در بر داشته باشد. اما اکنون بسیاری اوقات با خود میگویم دیگر نمیخواهم ذهنم را درگیر کنم؛ بهاندازه کافی درگیری ذهنی دارم. نمیخواهم فیلمی ببینم که شاهکار باشد؛ اما ذهنم را مشغول کند؛ ترجیح میدهم دو ساعت فیلم کمدی ببینم تا وقت بگذرد. با کتاب هم باید چنین برخوردی داشت. بسیاری اوقات، افراد برای گذران وقت به سراغ کتابهای بهاصطلاح عامهپسند، مثلاً آثاری با مخاطب خاص، میروند. مینشینند و ساعتی مطالعه میکنند تا وقتشان باکیفیت سپری شود؛ همانطور که ما هم گاهی در فضای مجازی میچرخیم. من هم گاهی خسته هستم و ویدئوهای کوتاه را تماشا میکنم. آیا در این ویدئوها نکته خاصی وجود دارد که یک ساعت وقت صرف پیمایش صفحات میکنیم؟ هدف، لذتبردن و سرگرمشدن است. به نظرم با کتابها هم باید چنین برخوردی داشته باشیم. یکی از اشتباههایی که من مرتکب شدم و اگر به دوران جوانیام بازگردم، حتماً به خود گوشزد خواهم کرد، این است که تا سن مشخصی، اصلاً رمان نمیخواندم؛ شاید حداکثر به خواندن افسانهها بسنده میکردم. با خود میگفتم رمان خواندن چه فایدهای دارد؟ من باید چیزی یاد بگیرم. به همین دلیل، همیشه کتابهایی میخواندم که نکتهای آموزشی داشتند. البته این کار خوب بود، اما اکنون میبینم که دیگر فرصت کافی برای خواندن بسیاری از رمانها را ندارم و واقعاً حسرت میخورم که کاش آن زمان که فرصت داشتم، این کار را میکردم؛ زیرا در نهایت، به نظرم رمان از هر چیز دیگری مهمتر است. نخست آنکه نکات مطرحشده و شخصیتهای مثبت و منفی در ذهن خواننده مینشینند – هرچند لزومی ندارد جزئیاتشان را بهخاطر سپرد – اما تأثیر خود را بر ذهن میگذارند. رمان اینگونه در ذهن جای میگیرد، زیرا خواننده با یک داستان بلند مواجه است که در آن با شخصیتهای خوب و بد و نکات گوناگون آشنا میشود. این موارد ممکن است مستقیماً به یاد نمانند، اما در ذهن رسوب میکنند، واژگان جدیدی میآموزند و تأثیری عمیقتر بر جای میگذارند. اکنون من بیشتر رمان میخوانم، درحالیکه باید در جوانی این کار را میکردم؛ اما آن زمان همیشه فکر میکردم باید چیزی بخوانم که در همان لحظه، نکتهای از آن بیاموزم.
و این دیدگاه که هدف از خواندن کتاب صرفاً یادگیری است، به ادبیات ما، بهویژه در دهه هفتاد، آسیبزده است. در آن دوره، شاهد انتشار آثاری چون «بامداد خمار» و کتابهایی ازایندست بودیم که با تیراژ بالا منتشر میشدند؛ آثاری مانند نوشتههای مؤدبپور و امثال او بسیار پرتیراژ بودند. صنعت نشر وضعیت خوبی داشت و همگان قصه میخواندند و میشنیدند. اما ناگهان این نگرش تغییر کرد که این آثار چه ارزشی دارند؟
بله، اکنون بسیاری میپرسند نتیجه نهایی یا پیام این کتاب چه بود؟ درحالیکه اصلاً قرار نیست لزوماً نتیجه خاصی داشته باشد. کمااینکه بسیاری میپرسند نتیجه نهایی سریال پایتخت چه بود؟ به نظرم همین که توانستید ساعتی از شب را کنار خانواده جمع شوید و سریالی را تماشا کنید، خود دستاورد ارزشمندی است.
یعنی نمیتواند به یک تجربه مشترک تبدیل شود؟
کتاب هم همینگونه است. اما در کشور ما، نمیدانم چرا – چون من خودم هم زمانی چنین دیدگاهی داشتم – این تصور وجود دارد که باید کتاب بخوانیم تا چیزی یاد بگیریم. به همین دلیل، بیشتر کتابهایی که من در اوایل میخریدم، یا فلسفی بودند یا محتوای آموزشی داشتند – نمیگویم این بد است، اما معتقدم در نهایت، خواندن رمان کمک بسیاری در زندگی به انسان میکند؛ حتی اگر نه مجری باشید و نه نویسنده.
نکتهای درباره مادربزرگتان و قصههایی که تعریف میکردند، بیان کردید. به نظرم تمام شناخت شما از ایشان از طریق همین قصهها شکل گرفته است.
بله، قصهگویی همین است؛ ما با قصه ساخته میشویم و این به نظرم نکته مهمی است.
انبوهی از پرسشها دارم... میخواهم به سراغ وجه دیگری از ماجرا بروم. بدترین کتابی که خواندهاید چه بوده است؟
فکر میکنم «صدسال تنهایی» با ترجمه نخستش بسیار در ذهنم مانده است؛ زیرا واقعاً برای خواندنش مشقت کشیدم.
به دلیل تعداد زیاد شخصیتها و دیالوگها، خواننده سردرگم میشود.
بله. حتی ترجمه خوبش را هم که خواندم و سریالش هم اخیراً منتشر شد، چند وقت پیش دوباره نگاهی به آن انداختم و با خود گفتم اصلاً داستانش چه بود؟ زیرا داستان جالبی داشت، اما چندان در ذهنم نمانده بود؛ درحالیکه روایت در ترجمه خوبش واقعاً دوستداشتنی بود. من سریال را ندیدم، یعنی قسمت اولش را دیدم و خوشم نیامد. من علاقهمندم سریال را همزمان با پخش تماشا کنم و اصلاً دوست ندارم آن را بهصورت یکجا ببینم. همسرم قبلاً اینگونه بود که دوست داشت همه قسمتها منتشر شود و بعد تماشا کند؛ بسیاری اینگونه هستند. اما من معتقدم آن تعلیق باید در ذهن من شکل بگیرد؛ باید آن قسمت تمام شود و من یک هفته به آن فکر کنم. به همین دلیل، همیشه دوست دارم سریالها را همزمان با پخش ببینم. یعنی قسمت اول هر سریالی که منتشر میشود، سعی میکنم ببینم و اگر خوب بود، ادامه میدهم؛ البته بسیاری اوقات خوب نیستند. سریالهای ایرانی که در پلتفرمها پخش میشوند هم اغلب همینگونهاند؛ یکی دو قسمت را میبینم و اگر جذاب نبود، دیگر ادامه نمیدهم.
فکر میکنم شما نخستین فردی بودید که در تلویزیون درباره سریال «تد لاسو» صحبت کردید.
ببینید، من احساس میکنم – خیلی صریح بگویم – در شبکه ما، خطقرمزها به آن شدتی که تصور میشود، نیستند؛ البته اگر حرف نامتعارف و عجیبی بیان نشود. بسیاری گمان میکنند خطوط قرمز سفتوسخت وجود دارد. به نظر من، هیچ اشکالی ندارد که درباره فیلم و سریال صحبت کنیم، اگر واقعاً خطقرمزی وجود نداشته باشد. گاهی تصور میشود که در تلویزیون نمیتوان به این مسائل پرداخت. به باور من، مدیریت تلویزیون واقعاً به این شکل نیست که بگوید نباید درباره این موضوعات صحبت شود. زمانی یک شکاف نسلی میان برنامههای تلویزیونی و مخاطبان ایجاد شده بود؛ شاید هنوز هم تا حدی وجود داشته باشد. نمیخواهم بگویم نیست. بههرحال، نسل جدید به دنبال محتوایی است که در یوتیوب پیدا میکند و میبینید که چه فیلمها و برنامههایی در یوتیوب پربیننده هستند. قطعاً برخی از محتواهایی که در یوتیوب وجود دارد، تحت هیچ شرایطی در تلویزیون رسمی کشور قابلارائه نیست مثل همین «عشق ابدی»؛ در هیچ قالبی نمیتوان آنها را عرضه کرد. اما بسیاری اوقات واقعاً میتوان به این موضوعات پرداخت و اینقدر با نگاه رسمی به آنها نگریست. اکنون هم نگاه من همین است و سعی میکنم در بیشتر برنامهها این رویکرد را داشته باشم. حالا اگر این اتفاق نمیافتد، به نظر من بسیاری اوقات تقصیر مجری است؛ زیرا مجری باید مطالعه کند و اطلاعات کافی داشته باشد. مگر در گوشی به مجری میگویند که این مطالب را بیان نکند؟
این مسئله، کار تلویزیون را بسیار دشوار میکند؛ به این معنا که شما باید همزمان با حفظ گفتمان رسمی، خلاقیت هم داشته باشید. خلاقیت باید پیششرط باشد تا بتوانید یکقدم از دیگران جلوتر باشید. به نظر من، یکی از عواملی که باعث شد برنامههای ورزشی ناگهان در کشور آسیب ببینند، همین موضوع بود. سپس با این واقعیت مواجه شدیم که حرف جدیدی مطرح نمیشود. در این میان، افرادی مانند شما هم وارد عرصه شدند و به نظرم تا حدی قربانی این وضعیت شدید؛ شما عملکرد خوبی داشتید و کار ارزشمندی انجام میدادید، اما تحتتأثیر جوّ حاکم بر برخی برنامهها قرار گرفتید.
ببینید، من خودم معتقدم... در این چند سال، بسیار با من صحبت شده است که برای پلتفرمها ایده برنامهسازی ارائه دهم، حتی اگر نخواهم خودم مجری باشم. صرفاً ایدهپردازی کنم، زیرا اجرا خودش ماجرایی دارد و مستلزم انتخاب یکی از این پلتفرمهاست. من همیشه گفتهام که ساخت برنامه ورزشی موفق در پلتفرمها بسیار دشوار است و تاکنون چنین برنامهای شکل نگرفته است. برای مثال، حتی برنامهای با حضور چهرههای سرشناسی مانند خداداد عزیزی، علی کریمی و مجتبی جباری که با بودجه کافی و توسط یکی از پلتفرمها هم پخش شد، موفقیت چندانی کسب نکرد.
یا برنامههایی مانند برنامه مرحوم انصاریان که تلاش میکرد با ایجاد جنجال، فراگیر شود.
شاید میتوانست موفق باشد، اما نمیدانم تا چه حد مخاطب جذب میکرد. چرا این دشواری وجود دارد؟ زیرا حوزه ورزش در تلویزیون، تنها عرصهای است که تنوع قابلتوجهی دارد، نسبتاً درباره همه موضوعات در آن صحبت میشود و مهمانان برنامه میتوانند بهصورت زنده هر مطلبی را بیان کنند. به همین دلیل، به نظر من، برنامههای ورزشی تلویزیون همچنان جزء نقاط قوت آن محسوب میشوند؛ مسائل بهروشنی مطرح میشوند و همه مسئولان برای پاسخگویی حضور مییابند. چنین فضایی در حوزههای دیگر واقعاً کمتر دیده میشود؛ اگرچه گاهی بحثها باز و بسته میشوند. واقعاً معتقدم در ورزش... من درک نمیکنم چرا برخی افراد مدیریت ورزشی را انتخاب میکنند، زیرا این حوزه بسیار شفاف است؛ دستکم در مقایسه با سایر حوزهها شفافیت بیشتری دارد و هر اقدامی در آن بهسرعت دیده میشود. این مسئله واقعیت دارد، زیرا رسانههای ورزشی هم – چنانکه شما در صفحه خودتان در روزنامه «فرهیختگان» ملاحظه میکنید – دست بازتری دارند. اگر بخواهید در حوزه دیگری مطلبی بنویسید، باید ملاحظه افراد و نهادهای مختلف را بکنید که مبادا کسی ناراحت شود؛ اما در ورزش، معمولاً این ملاحظات کمتر است و گفته میشود: «خب، اگر ناراحت شد، کاری نمیتوان کرد.» به همین دلیل، معتقدم ساخت برنامه ورزشی در پلتفرمها دشوار است؛ کمااینکه بسیاری از چهرههای موفق تلویزیون که به پلتفرمها رفتهاند، نتوانستهاند برنامه چندان شاخصی در این حوزه تولید کنند. نظر من حتی درباره گزارشهای ورزشی در پلتفرمها هم همین است. در نهایت، چه تعداد از افراد امکان دسترسی به اینترنت پرسرعت و اتصال آن به تلویزیون را دارند تا بتوانند این برنامهها را تماشا کنند؟ این کار نیازمند فراهم بودن مقدماتی است. آیا همه مخاطبان در خانه حضور دارند یا اساساً چنین امکانی برایشان فراهم است؟ تلویزیون این مزیت را دارد که همهجا در دسترس و استفاده از آن آسان است؛ با فشردن یک دکمه به شبکه سه یا شبکه ورزش دسترسی پیدا میکنید.
پرسش دیگری دارم. به نظرم خوب است درباره افرادی صحبت کنیم که در حوزه روایتگری و قصهگویی ورزشی فعال بودند، اما حضور مستمر نداشتند و از کشور رفتند. البته نمیدانم چه میزان از این بحث قابل پخش خواهد بود. برای مثال، یکی از افرادی که در بسکتبال بسیار خوب قصه میگفت، آیدین مقیمی بود که اکنون دیگر در ایران فعال نیست. آیا شما با ایشان ارتباط داشتید؟
بله، آیدین در شبکه ورزش با همکاری فرد دیگری فعالیت میکرد. ما با هم برنامهای داشتیم؛ فکر میکنم در دوران المپیک بود.
به نظر شما، چه ویژگی یا توانمندی خاصی داشت که میتوانست آن روایتها و قصهها را بهخوبی بیان کند؟
آیدین در میان فعالان بسکتبال، فردی بود که بهمعنای واقعی کلمه، رسانههای خارجی را دنبال میکرد. در مقابل، سایرین – اعم از پیشکسوتان یا نسل جدیدتر – که این حوزه را دنبال میکنند، ارتباط کمتری با منابع خارجی داشتند یا دارند. به همین دلیل، تلفظهای آیدین دقیق بود و با داستانها و جزئیات آشنایی داشت، زیرا مطالعه میکرد. بسکتبال خود دنیای گستردهای است. بهروز بودن اهمیت دارد. من فکر میکنم بهروز بودن مهمترین نکته است و شاید برخی افراد بهدلیل ضعف در زبان انگلیسی – که در این حوزه بهخاطر ارتباط با خارج از کشور اهمیت زیادی دارد – در این زمینه کاستی داشته باشند.
همانقدر که در ترجمه کتاب، کیفیت ترجمه اهمیت دارد، در این حوزه هم نحوه روایت مهم است.
بله، دقیقاً. اشاره کردید که در تلویزیون داستانسرایی میکنم؛ هرچند این کار تعمدی نبوده، اما من بهشدت برنامههای خارجی را دنبال میکنم. سعی میکنم دستکم هفتهای ده تا پانزده دقیقه برنامههای خارجی را تماشا کنم تا با نحوه بیان و صحبت آنها آشنا شوم. فکر میکنم سبک صحبت و جملهبندی من هم تحت تأثیر آنها قرار گرفته و شبیه به آنها شده است و از این موضوع ناراضی نیستم. یعنی معتقدم این تفاوت میتواند مایه تمایز شود. اشارهای به دکتر صدر کردید؛ من در روزنامه اعتماد با ایشان همکاری داشتم و ایشان برای ما یادداشت ارسال میکردند. همانطور که گفتم، در آن زمان تنها کتابهای دکتر صدر در این زمینه وجود داشت که میشد مطالعه کرد. به همین دلیل، احساس میکردم نوشتارم در حال شبیهشدن به سبک ایشان است؛ سبکی که میدانید مبتنی بر جملات کوتاه بود و گاه یک کلمه را به یک جمله تبدیل میکرد. یعنی با گذاشتن نقطه، جمله را تمام میکرد. در آن زمان، چنین سبک نگارشی رایج نبود. البته تمایل نداشتم دقیقاً شبیه ایشان بنویسم تا گفته نشود که از سبک او تقلید میکنم. اما مقصودم این است که خواندن متون خوب تأثیرگذار است و اگر بتوانید از چندین منبع بهره بگیرید و از هرکدام نکتهای بیاموزید، آنگاه میتوانید به سبک نوشتاری خودتان دست یابید. فکر میکنم وقتی مقالات انگلیسی را مطالعه میکنید، متوجه میشوید که آنها هم همان داستان یا ماجرای مورد نظر شما را روایت میکنند؛ مثلاً آنها هم به این نکته اشاره میکنند که بارسلونا هفتاد درصد مالکیت توپ را در اختیار داشت، اما به این شکل ساده بیان نمیکنند. برای مثال، مینویسند: «بارسلونا، علیرغم آنکه بیشتر زمان بازی را در کنترل خود داشت...». البته اینها سادهترین مثالها هستند. درباره آیدین مقیمی صحبت کردید؛ او هم رسانههای خارجی را بهطور گسترده دنبال میکرد و این امر به پیشرفت فرد کمک میکند.
به نظر میرسد بسیاری از این افراد، پس از خروج از کشور دچار تغییراتی شدند. شاید اگر در ایران میماندند، حتی افرادی مانند مزدک میرزایی، وضعیت حرفهای بهتری میداشتند.
من از جزئیات زندگی شخصی آنها اطلاع دقیقی ندارم و نمیخواهم وارد این بحث شوم که آیا زندگی در خارج از کشور برایشان بهتر بوده است یا خیر. اما قطعاً پوشش خبری فوتبال داخلی از خارج از ایران، نمیتواند بهتر از پوشش آن در داخل کشور باشد. به نظرم دلیلش این است که در داخل کشور، دسترسی به افراد و امکان گفتوگو با آنها فراهم است و حضور در محیط اهمیت دارد. بسیاری از نویسندگان خوب ما پس از خروج از کشور، دیگر نتوانستند آثار برجستهای خلق کنند؛ زیرا در نهایت، اگر در بطن جامعه حضور نداشته باشید، چگونه میتوانید داستان بنویسید؟ بهعبارت دیگر، منابع الهام و خلاقیت آنها بهتدریج پایان مییابد. خودشان هم به این موضوع واقف هستند. این نکتهای است که درباره ابراهیم گلستان هم گفته میشود. آنها خود میدانند که این روند پایان میپذیرد؛ شاید بهتر باشد درباره جامعهای که در آن زندگی میکنند، بنویسند.
کاملاً درست است. آیا نکتهای درباره کتاب باقی مانده که بیان نکرده باشید یا کتاب خاصی هست که مایل به معرفی آن باشید؟
کتابی وجود دارد بهنام «Fever Pitch» نوشته نیک هورنبی. این کتاب در سال ۱۹۹۲ منتشر شد و بهعنوان بهترین کتاب ورزشی سال در انگلستان انتخاب شد؛ حتی شاید در میان بهترین کتابهای سال بهطور کلی هم قرار گرفته باشد. این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است، هرچند عنوان دقیق ترجمه آن را بهخاطر ندارم. تصور میکنم دکتر صدر قطعاً این کتاب را مطالعه کرده بود و احتمالاً کتاب «پسری روی سکوها» را با الهام از ساختار آن نوشته، زیرا ساختار دو کتاب شباهت دارد. دکتر صدر بهطور پیوسته مقالات را میخواند، دنبال میکرد و از آنها الهام میگرفت و از بیان این موضوع هم ابایی نداشت. این کتاب بهخوبی خواننده را با فضای دهه ۱۹۹۰ انگلستان آشنا میکند. همانطور که احتمالاً در کتابهای دکتر صدر ملاحظه کردهاید، ایشان هم چنین رویکردی داشت؛ برای مثال، همزمان با روایت یک رویداد ورزشی، به وقایع اجتماعی یا سیاسی همزمان مانند اقدامات دکتر مصدق اشاره میکرد. به نظر من، فوتبال همین است؛ یعنی آمیزهای از زندگی انسانها و مسائل اجتماعی. اخیراً درباره بازی نیمهنهایی لیگ اروپا مطلبی درباره تیم بودو/گلیمت از شمال نروژ میخواندم که خلاصه آن را هم در اینستاگرام خود منتشر کردم. در آن مطلب، به خاطرات بازیکنان یا هواداران این تیم در دهه ۱۹۶۰ میلادی اشاره شده بود. نقل شده بود که در آن زمان هنگامی که تیم برای بازی به اسلو میرفت، کسی به آنها خانه اجاره نمیداد و حتی در آگهیها قید میشد: «خانه برای اجاره موجود است، اما نه به اهالی شمال.» زیرا ساکنان پایتخت اهالی شمال را – با لهجه متفاوتشان – بهنوعی غیرمتمدن یا روستایی میپنداشتند. خب، من این اطلاعات را در جای دیگری نمیتوانستم بیابم، مگر آنکه به سراغ مطالعه تاریخ و فرهنگ نروژ میرفتم؛ کاری که احتمالاً هرگز انجام نمیدادم. اما از طریق یک مطلب فوتبالی متوجه شدم همانطور که ما از اختلافات میان شمال و جنوب ایتالیا – که بهویژه در دوران مارادونا برجسته شد – آگاه هستیم، نگرش مشابهی هم در نروژ وجود داشته است و فوتبال، محملی برای درک این موضوع شد. به همین دلیل است که فوتبال را بسیار دوست دارم؛ زیرا از کودکی به تاریخ و جغرافیا علاقه داشتم و اینها همه در فوتبال به هم پیوند میخورند. فکر میکنم کتابهای موفق، مانند آثار دکتر صدر هم به همین دلیل جذاب هستند که این عناصر گوناگون را در هم میآمیزند.
من از شما نپرسیدم که روزنامهنگاری را از چه زمانی و چگونه آغاز کردید؟
بله، این موضوع را قبلاً هم توضیح دادهام، ولی باز هم میگویم چون برای خودم جالب است و به نظرم نکته جالبی در آن نهفته است. اولین مطلب من در سال ۱۳۹۱ منتشر شد، اما نه بهعنوان روزنامهنگار رسمی در مجله چلچراغ.
در «چلچراغ» مینوشتید!
من بهعنوان مخاطب برای مجله «چلچراغ» مطلب میفرستادم و چاپ میشد؛ اما اولین تجربه روزنامهنگاری حرفهای من، بهمعنای دریافت دستمزد، به سال ۱۳۹۰ بازمیگردد. در آن سال دانشجوی کارشناسی ارشد در تهران شدم. اما چگونه به نویسندگی روی آوردم؟ واقعیت این است که پیش از آن خودم را در این حد نمیدانستم و روزنامهنگاری را کاری میپنداشتم که ارتباطی به من ندارد. در آن دوره فیسبوک در ایران بسیار رایج بود.
تب فیسبوک فراگیر شده بود.
به خاطر دارم اولین روز کاری من در سرویس ورزشی روزنامه اعتماد بود. برای اولین مصاحبهها با دو نفر تماس گرفتم (ترتیب دقیقشان را به یاد ندارم): یکی همسر زندهیاد ناصر حجازی و دیگری زندهیاد علی انصاریان. به مناسبت دربی بود و از من خواسته بودند مصاحبه بگیرم. من پرسیدم: «چرا باید به تماس من پاسخ دهند؟» هیچ تجربهای نداشتم، اما به من اطمینان دادند که پاسخ خواهند داد. بهخوبی به یاد دارم، اولین کلمهای که انصاریان پس از برداشتن تلفن گفت، «ننه» بود؛ زیرا مادرش را صدا میزد و بلند گفت: «الان میآیم ننه.» بعد از انجام مصاحبه از من خواستند مطلب را تنظیم کنم و برای چاپ ببندم. من گفتم: «چرا فکر میکنید من تنظیم و صفحهبندی بلدم؟» واقعاً برای ورود به این حرفه باید مهارتهایی داشت. هرچند من تجربه قبلی نداشتم، اما خیلی زود در کار جا افتادم، شما تا زمانی که وارد محیط روزنامه نشدهاید، تصور میکنید تحریریه مکانی آرام برای نوشتن است؛ درحالیکه اتفاقاً تحریریه یکی از شلوغترین مکانهاست.
بله، برخلاف تصور آرام نیست.
و شما باید بتوانید در آن فضا تمرکز کنید و بنویسید. شاید اکنون نوشتن یک مطلب برای من فقط یک ربع طول بکشد، اما همان یک ربع تمرکز، در محیط شلوغ تحریریه بهسختی فراهم میشود. وقتی در خانه مینویسم، شرایط بسیار بهتر است. البته کار در روزنامه و حضور در تحریریه بسیار لذتبخش است؛ اما درنهایت متوجه میشوید که هشت ساعت صرف گفتوگو و امور دیگر شده و تازه باید مطلب خود را بنویسید.
شاید در خانه طی چهار ساعت نتوانید پنج صفحه بنویسید، اما در تحریریه با وجود همه اینها، کار انجام میشود.
مقصودم این است که مهارت تمرکز در محیط شلوغ تحریریه را در دانشگاه به شما آموزش نمیدهند. شما باید بتوانید این تمرکز را در عمل به دستآورید و این کار واقعاً دشوار است.
و شاید دشوارتر از آن، انتقال از عرصه نوشتن به عرصه تصویر باشد.
برای مثال، ورود من به عرصه تصویر کاملاً با نوشتن مرتبط بود. من بهعنوان روزنامهنگار به شبکه ورزش دعوت شدم. قرار بود در جریان جام جهانی، ما مطالبی را که مطالعه میکردیم، در برنامه بیان کنیم. در آن زمان برنامه «اتاق خبر» شبکه منوتو بسیار پرمخاطب و مطرح بود و من علاقهمند بودم که برنامههای مشابهی در ایران هم ساخته شود. درواقع، ایده برنامهای که چهار نفر در آن حضور داشته باشند و بهصورت صمیمانه گفتوگو کنند – که فکر میکنم مربوط به سال ۱۳۹۳ بود – احتمالاً تحت تأثیر همان فضا شکل گرفت. به نظرم این ایده در آن مقطع زمانی بسیار رایج و جذاب بود و تلویزیون هم به سمت تولید چنین برنامههایی حرکت کرد.
آیا شخصیت فوتبالی خاصی وجود دارد که علاقهمند به نوشتن داستان زندگیاش باشید؟
یکی از ضعفهای ورزش ایران، کمبود آثار مکتوب درباره زندگی چهرههای ورزشی است. تنها در مورد یکی دو ورزشکار مانند خداداد عزیزی، کتابهایی منتشر شده و شاید کتابی هم درباره یکی از کشتیگیران پیشکسوت وجود داشته باشد. برای مثال، من بسیار علاقهمندم زندگینامه آقای علیرضا حیدری ثبت شود یا فرصتی فراهم شود تا داستان زندگی علی دایی را بنویسم؛ هرچند این کار مستلزم انجام مصاحبههای متعدد و مفصل است.
به نظر میرسد نوعی تواضع ناموجه در میان ورزشکاران برای بازگو کردن زندگینامهشان وجود دارد.
اکنون ما زندگینامه بسیاری از فوتبالیستهای برجسته جهان را مشاهده میکنیم. نمیدانم، شاید بهدلیل اینکه – البته من واقعاً در مورد علی دایی با ایشان صحبتی نکردهام – سایر چهرههای ورزشی تصور میکنند نگارش زندگینامهشان از نظر مالی منفعتی ندارد؛ زیرا در خارج از کشور، انتشار کتاب معمولاً درآمدزا است. شاید به همین دلیل، این کار برایشان جذابیت چندانی نداشته باشد. من اطلاع دارم حتی برای ساخت سریال بر اساس زندگی یکی از این چهرهها اقدام شد، اما در دهه نود بهدلیل عدم توافق مالی، این پروژه به سرانجام نرسید. منظورم این است که به نظر میرسد جنبههای مالی هم در این زمینه اهمیت دارد؛ اما قطعاً ثبت و تدوین خاطرات شفاهی یکی از نقاط ضعف جدی ورزش ماست و بسیاری از خاطرات ارزشمند، مکتوب نشدهاند.
در مورد فوتبالیستها صحبت نکردیم.
به نظرم زندگی علی دایی برای نگارش بسیار جذاب است؛ زیرا فراز و نشیبهای زندگی او بسیار دراماتیک به نظر میرسد. از نقطهای که شروع کرد، اصلاً قرار نبود فوتبالیست شود، دانشجو بود و سپس به آلمان رفت. ما تا این لحظه فوتبالیست دیگری نداشتهایم که فینال لیگ قهرمانان اروپا را تجربه کرده باشد. شاید اگر اینترمیلان به فینال برسد، این اتفاق برای طارمی هم تکرار شود. بهطور کلی، پیچیدگیها و جنبههای گوناگون زندگی علی دایی، آن را بسیار جذاب میکند.
و سه کتابی که برای مطالعه پیشنهاد میکنید، چه هستند؟
«تب سکوها» و قطعاً کتاب دیگر، «پسری روی سکوها» نوشته حمیدرضا صدر است. اگر این دو را کنار هم قرار دهیم، تصور من – بدون اینکه قصد نقد داشته باشم – این است که دکتر صدر با خواندن «تب سکوها» به فکر افتاده اثری مشابه در ایران خلق کند. «پسری روی سکوها» هم نکات بسیاری را درباره فوتبال و فرهنگ هواداری به خواننده میآموزد. کتاب دیگری که سه بار آن را خواندهام، اثر دیگری از دکتر صدر است که البته فوتبالی نیست: «تو در قاهره خواهی مُرد». علت علاقه من به این کتاب، بیش از داستان آن که به دوران پهلوی میپردازد، شیوه روایت دکتر صدر است؛ بهویژه استفاده از زاویهدید دوم شخص و رفت و برگشتهای زمانی در روایت. با وجود اینکه پایان داستان و کلیت ماجرا را میدانستم، مدل روایت دکتر صدر برایم بسیار جذاب بود. بسیاری تصور میکنند دکتر صدر تنها سخنران خوبی بود، درحالیکه ایشان نویسنده بسیار توانایی هم بود و آثار غیرفوتبالی دیگری هم دارد. «تو در قاهره خواهی مُرد» کتاب نسبتاً کوتاهی است و احتمالاً با اختصاص شبی یک ساعت، طی یک هفته به پایان میرسد. این کتاب در ذهن من بسیار پررنگ است؛ اگرچه آثار برجسته بسیاری وجود دارد و انتخاب دشوار است.
انتخابهای بسیار خوبی بودند. بهعنوان سؤال آخر، آیا هوش مصنوعی جایگزین نویسندگان یا روزنامهنگاران خواهد شد؟
هوش مصنوعی قطعاً جایگزین روزنامهنگاران متوسط خواهد شد و احتمالاً تاکنون هم این اتفاق تا حدی رخ داده است. من مشاهده کردهام که برخی خبرگزاریها اخباری را منتشر میکنند و قید میکنند که این خبر توسط هوش مصنوعی تولید شده است. اما فکر نمیکنم بتواند جایگزین کامل نیروی انسانی شود. ویدئویی دیدم از افرادی که در دهه ۱۹۹۰ میلادی زندگی میکردند و نگران بودند که با آمدن کامپیوتر، زندگی بشر مختل خواهد شد، همه کارها را کامپیوتر انجام خواهد داد و انسان بیکار میشود. میدانیم که چنین نشد. اکنون هم در مورد هوش مصنوعی، چنین نگرانیهایی وجود دارد؛ اما به نظر من هوش مصنوعی حتی باعث ایجاد مشاغل جدید مرتبط با پشتیبانی و توسعه آن خواهد شد. در دنیای جدید، افرادی که نتوانند با فناوریهای نوین کار کنند، احتمالاً از چرخه رقابت حذف خواهند شد. از سوی دیگر، با افزایش خدمات اینترنتی نیاز به افرادی برای انجام امور فیزیکی مانند تحویل کالا همچنان وجود خواهد داشت. هوش مصنوعی نمیتواند کالا را برای شما بیاورد. بنابراین، به نظر من مشاغل از بین نمیروند، بلکه تغییر شکل میدهند. درنهایت، از آنجا که هوش مصنوعی تجربه زیسته انسانی ندارد شاید بتواند کتابهای خوبی بر اساس الگوها بنویسد، اما بعید میدانم – حداقل تا به امروز – بتواند به عمق و ظرافتی دست یابد که نویسندهای مانند ماریو بارگاس یوسا در کتاب «سور بز» (که به وقایع جمهوری دومینیکن میپردازد) به آن رسیده است؛ زیرا هوش مصنوعی آن تجربیات را زندگی نکرده است.
آیا نکته دیگری هست که درباره آن صحبت نکرده باشیم یا سؤالی که شما از ما داشته باشید؟
در این لحظه سؤالی به ذهنم نمیرسد. از شما سپاسگزارم. امیدوارم این گفتوگوها ادامه یابد و به بهبود نگاه مردم به کتاب کمک کند. امیدوارم مردم کتاب را تنها ابزاری برای یادگیری صرف ندانند. کتاب هم مانند فیلم، سریال یا پیادهروی، میتواند یک مدیوم برای گذراندن اوقات فراغت و کسب لذت باشد.














