علی ملکی، خبرنگار گروه سیاست: موج خشم ملت ایران از ادعای واهی تغییر نام خلیجفارس به کاخ سفید رسید و دونالد ترامپ را وادار به توضیح کرد. او روز چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 در پاسخ به پرسش خبرنگاری درباره این موضوع گفت هنوز تصمیم قطعی نگرفته اما به زودی اعلام میکند. این یعنی رئیسجمهور ایالات متحده قصد ندارد ادعای بیپایه و اساس منتشر شده را رد کند و در عین حال تظاهر میکند دوست ندارد احساسات کسی جریحهدار شود. ترامپ پیش از این هم طی سخنرانی در 21 مهر 1396 از نام جعلی خلیج عربی برای خلیجفارس استفاده کرده بود که با توصیه حسن روحانی، رئیسجمهور وقت دعوت به خواندن جغرافیا شد. این خیالبافیهای رئیسجمهور آمریکا علیه تمامیت ارضی ایران نشان میدهد ایدئولوژی و حاکمیت موجود در کشور و حتی مسائل هستهای و موشکی، موضوع مورد مناقشه واشنگتن نیست و هدف آنها نمیتواند چیزی جز مانعتراشی برای قدرتگرفتن و استقلال هرچه بیشتر یک ملت باشد.
چوب حراج سلطنتطلبها به خلیجفارس
ماجرای تغییر نام خلیجفارس توسط ترامپ، واکنشهای زیادی از سوی ایرانیان، ازجمله سلطنتطلبان، داشت. پهلویها که اغلب خود را حامیان استقلال و هویت ملی ایران میدانند، همچنان نتوانستهاند به طور مستقیم زحمت انتقاد از این ادعای ترامپ را بدهند. مسیح علینژاد، خواهران برومند و دیگر فاندبگیرانی که فعلاً دستشان از جیب اربابان آمریکایی و صهیونیستی کوتاه شده در این باره سکوت کردهاند تا شانس گرفتن دوباره پولتوجیبی را داشته باشند. رضا پهلوی و دیگر چهرههای فعال سلطنتطلب که گاهوبیگاه با مقامات آمریکایی و اروپایی سلفی میگیرند و خودشان به خودشان تندیس فعال حقوق بشر میدهند، حالا بهجای اعتراض به کارفرمایشان، مسئله را به امور داخلی ایران نسبت میدهند و ادعا میکنند اگر نظام تغییر کند، چنین مسائلی رخ نخواهد داد. حالا که ترامپ باید جغرافیا بخواند، بد نیست پهلویستها را هم دعوت کند تا با هم یک دوره مطالعاتی تاریخ و جغرافیا بخوانند و متوجه شوند که حتی در دوران پهلوی، آمریکا براساس منافع خود عمل کرده و پهلوی هم تا آنجا که در توانش بوده عرصه را برای تعرض به خاک کشور باز گذاشته است.
اگر پهلوی بود...
بحرین، تا اوایل قرن بیستم بهعنوان بخشی از قلمرو ایران شناخته میشد. اسناد تاریخی نشان میدهند ایران از دوره صفویه تا قاجار بر بحرین حاکمیت داشت و این جزیره بهعنوان یکی از مراکز تجاری و فرهنگی ایران در منطقه محسوب میشد. بااینحال در سال 1971، در دوره پهلوی بحرین تحتفشار قدرتهای غربی بهویژه بریتانیا و ایالات متحده، از ایران جدا و به کشوری مستقل تبدیل شد. واگذاری بحرین پیامدهای عمیقی برای ایران و منطقه خلیجفارس داشت. اگر ایران این جزیره استراتژیک را حفظ کرده بود، کشورهای عربی حاشیه خلیجپارس که در دهههای اخیر چشم به خلیج ما دوختهاند و هرازگاهی خود را مالک آن میدانند، جرئت چنین ادعاهایی را نداشتند. فقدان بحرین در قلمرو سرزمینی ایران به کشورهای غربی و عربی این فرصت را داده تا بهراحتی درباره خلیجی که قدمتش چندین برابر سنوسال همان کشورهاست، ادعاهای پوچ همیشگی را مطرح کنند. بخشش کوههای آرارات هم یکی دیگر از نمونههایی است که احتمالاً اگر پهلویستها درباره آن بدانند، دیگر نمیگویند «اگر پهلوی بود چنین نمیشد». اگر آرارات همچنان بخشی از ایران بود، ایران از نظر امنیتی و سیاسی در منطقه قفقاز دست برتر را داشت. این منطقه میتوانست بهعنوان یک نقطه دفاعی کلیدی عمل کند و از شکنندگی مرزهای شمال غربی ایران بکاهد و امروز ایران تحتفشار پروژه کریدور قفقاز قرار نگیرد. حفظ آرارات میتوانست این تهدیدها را کاهش دهد و به ایران امکان دهد تا بااقتدار بیشتری در معادلات منطقهای عمل کند.
کلاس درس کودتا
محمد مصدق در 8 اردیبهشت 1330 بهعنوان نخستوزیر ایران انتخاب شد و در دورهای کوتاه اما تأثیرگذار، گامهایی جسورانه برای بازگرداندن کنترل منابع ملی به مردم ایران برداشت. مهمترین اقدام مصدق، ملی کردن صنعت نفت ایران در 29 اسفند 1329 بود. این تصمیم که به دنبال سالها استعمار نفتی توسط شرکت نفت ایران و انگلیس (بعدها بریتیش پترولیوم) گرفته شد، منافع بریتانیا را به شدت تهدید کرد و خشم قدرتهای غربی را برانگیخت. ملی کردن صنعت نفت، گامی بیسابقه در راستای استقلال اقتصادی ایران بود. مصدق معتقد بود که منابع نفتی ایران باید در خدمت منافع ملی قرار گیرد نه اینکه به جیب شرکتهای خارجی واریز شود. این اقدام ایران را به الگویی برای دیگر کشورهای در حال توسعه تبدیل کرد که درپی رهایی از سلطه استعماری بودند. بااینحال بریتانیا و ایالات متحده که از منافع نفتی ایران فربه شده بودند تاب تحمل این حرکت را نداشتند. آنها با سازماندهی تحریمهای اقتصادی و فشارهای دیپلماتیک، تلاش کردند دولت مصدق را تضعیف کنند. اما مصدق توانست با سیاستهای ملیگرایانه، در برابر این فشارها مقاومت کند. این مقاومت، سرانجام به بهای سنگینی تمام شد؛ در 28 مرداد 1332، سازمانهای اطلاعاتی آمریکا (CIA) و بریتانیا (MI6) با همکاری عوامل داخلی، کودتایی را علیه دولت مصدق ترتیب دادند که به «عملیات آژاکس» معروف شد. این کودتا که با حمایت مالی و لجستیکی غرب و مشارکت برخی نیروهای داخلی وابسته به دربار پهلوی اجرا شد، به سرنگونی دولت مصدق و بازگشت محمدرضا شاه به قدرت منجر شد. مصدق پس از کودتا دستگیر، محاکمه و به حصر خانگی محکوم شد و تا پایان عمرش یعنی 14 اسفند 1345 در انزوا زندگی کرد.
الگوی ثابت امپریالیستی
کودتای 28 مرداد 1332 نهتنها پایان دولت ملیگرای مصدق بود، بلکه ضربهای عمیق به آرمانهای استقلالطلبی ایران وارد کرد. این اتفاق نشان داد ایالات متحده و بریتانیا با هر دولتی که به دنبال استقلال و حفظ منافع ملی باشد، بهشدت مقابله میکنند، صرفنظر از اینکه آن دولت اسلامی، سکولار یا ملیگرا باشد. تجربه مصدق پاسخی واضح به ادعاهای برخی است که معتقدند اگر نظام ایران تغییر کند، غرب با ایران دشمنی نخواهد کرد. کودتا علیه مصدق که در دورهای رخ داد که خبری از جمهوری اسلامی یا برنامه هستهای و موشکی نبود، ثابت میکند هدف اصلی غرب، جلوگیری از قدرتگیری و استقلال ایران است و هر تلاشی برای قدرتمندتر و مستقلتر شدن، با مقاومت قدرتهای خارجی مواجه خواهد شد.














