هومن جعفری، خبرنگار: بنشینی یک گوشهای به خلوت، چیزی در گوش به نشانه تمرکز محض. چینی روی پیشانی به معنای محو شدن در کار. اخمی روی صورت به معنای جدا شدن از دنیا. بیفتی به فکر کردن به متن برای فکر نکردن به چیز دیگری. غرق شدن، ذوب شدن در سطرهای پیش رو. بنشینی به گوشهای. فرق نمیکند کجا. هر کجا وصل شوی. هر کجا آنتن بدهد. هر کجا که دل و ذهن و مغز و انگشت و چشم، از هر چه در دنیا به دور بمانند و تمام قد، تمام هوش، تمام وجود وقف شوند در هدف؛ در کلمات؛ در جملات؛ در آنچه پیش روست؛ در آنچه در حالت عادی دستنیافتنی است؛ همچون پیانیستی که تمام وجودش خلاصه شده باشد در انگشتان، همانند نقاشی که جز منظره و بوم چیز دیگری نبیند...
یا به مثال جراحی که دنیا از یادش رفته و همه وجودش را، همه زندگیاش را، همه توانش را منتقل کرده به نوک چاقوی جراحی که جانی را نجات دهد، یا حتی شبیه به باغبانی که خودش را وقف رشد دادن و جاودانه کردن باغی کرده، تو باید اینگونه ناپدید شوی در هدفت. اینطوری باید محو شدی در صفحه کلید و اینگونه باید گم شوی در کلمات. مفقودالاثر جملهها نشوی، جانباز واژهها نشوی، متنت شهید نمیکند رفیق.
متنی که از دل نیاید و به دل ننشیند، متنی که نیاید و نیاورد، متنی که نکشد و حاصل کشیدن نباشد، متنی که جاری نباشد و جاری نکند، متنی که یاری نگیرد و یاری نکند، متنی که همراهی نکند و همراهی نطلبد، متنی که حاصل آواره شدن در صحرای تنهایی نباشد و دلت را آواره صحرای تنهایی نکند، متنی که بوی چلهنشینی در غار تفکر را ندهد، متنی که دستت را نگیرد و تو را از هر جایی که هستی، از هر فکری که داری، از هر هدفی که در پی جستن آنی، از هر حسی، از هر حالی، از هر انجمنی، از هر جامهای، از هر کوچه و خیابان و خانهای، به قطار و اتوبوس و هواپیما و ماشین شخصی خیال سوار نکند و دم حرم پیادهات نکند، متنی نیست که کسی بابتش شهید شود یا شهادتین بگوید. کسی بابتش وضو بگیرد به نماز؛ به دلتنگی. به سر در آوردن از رودخانه زندگی به منظور غرق شدن در احوال خود. این متن به گندم لهشده زیر پای کبوترهای حرم نخواهد ارزید اگر تو را از هر جا که هستی، به آنجا نفرستد. یک فنجان چای داغ دعاخورده دستت ندهد. سوار آن ماشینبرقیها نکندت که برای سوار شدن به آن باید اندازه شهر بازی بچگیهایت صف بایستی. تو را از لای عابران و زوار تند و چابک به سرعت به دم دروازههای ورودی نرساند.کمکت نکند مسیر را در کسری از ثانیه طی کنی و از هر جا که بودی برساند به جایی که مهم است. تو را شتابزده از میان خادمان و زوار عبور ندهد به سمت حرم. به سمت داخل. به میان آن همه شلوغی و غوغا و دیوارهای آینهکاریشده، خادمهایی که از آن چیزهای چند رنگ دستشان است که هیچ وقت خدا اسمش را یاد نگرفتم. همانها که هی در هوا میگردانند و رنگش رنگینکمانی است و هیچکس اسمش را نمیداند.
بگذار خلاصه کنم رفیق. این مطلب اگر نتواند جوراب از پایت در بیاورد برای وضو، جا نماز خاکخورده از یادترفتهات را دوباره پهن کند کف زمین، رو به قبله، به نیت به یاد آوردن چیزی که روزگار میکوشد از یادت دور کند، اگر دلت را نبرد حرم، اگر دوباره شوق زیارت را در سرت زنده نکند، مفت گران است. مفت. اگر این مطلب نتواند وسط والذاریات زندگی، حواست را بدزدد، برت گرداند سمت معنا یا آرامش، دورت نکند از گرفتاریها و حال خرابیها، مفت نمیارزد. من فقط فکر تو نیستم. فکر خودم هم هستم. پیش آنکه این متن به او تقدیم شده، چه ارزشی خواهد داشت اگر ختم نشود به نمازی یا اشکی، به یاد و خیال و حسرتی یا عملی و اقدامی و بلیتی، به سلامی از دور یا نمازی از نزدیک. من که اینجا پایم گیر است و دستم لای چوب و چرخ زندگی گرفتار، نوشتن این سطرها، این کلنجار رفتن چندساعته با صفحه کلید و انگشتان و هزارتوی ذهن، این تلاش نافرجام و جنگ عبث بر سر یافتن کلمههایی بهتر و جایگزین کردنشان با کلمات ابتر قبلی، چه فایدهای دارد؟ دستکم دلم خوش باشد که این سطرها حال یکی دیگر را بهتر کرده، خاک از روی دل و سجادهاش با هم زدوده، در میانههای جنگهای تمامنشدنی زندگی، برای لختی، لحظهای، دمی، یا بیشتر کمی، دورش کرده از این فضا و برش گردانده به آن معنویت آرامشبخش گمشده روزگار ما که رسیدن به حرمش هر روز گرانتر میشود. کمی هم سختتر. با این همه، هرجای ایران که باشی، هر جای دنیا که باشی، قارون باشی یا نه، متمول باشی یا نه، جیبت جیب شاه باشد و دلت قرص به پشتوانه هفتاد نسل خزانه خالینشده یا مانده باشی در گیر و گور زندگی تمام قسط و سراسر بدهی امروز، با هم در این حرم برابریم. اگر صفی باشد برای چای یا غذای نذری یا رسیدن به ضریح یا تقرب جستن به خلوت قدس آشیانش، زر و زور و زیور داشته و نداشتهمان به کار نیاید؛ دستکم تا آخرین باری که حرم را دیدم ماجرا این بود که هیچ، حتی آنجا نوعی تبعیض مثبت هم بود. کمی لباسهایت درب و داغان باشد شاید بیشتر هم تحویلت بگیرند. بالاخره خدام آنجا که از اشراف پاریس انتخاب نشدهاند. از خودمانند. یکی روستازاده؛ یکی کارگرزاده؛ یک معممزاده؛ یکی معلمزاده؛ یکی کارمندزاده.
هرجای ایران هستی، اگر این مطلب را خواندی، اگر هوای حرم به سرت زد، اگر رفتی مرا هم دعا کن. دم ضریح به امام رضا بگو حقالتحریر این مطلب را پرداخت کند. خودش میداند منظورم چیست. اگر مطلب را خواندی و دلت حرمی شد اما نشد که عزم سفر کنی، یادت باشد روزی نوبت همه ما میرسد. طلبیده میشویم. خواسته میشویم. میرویم. نوبتت که شد مرا هم در خاطر داشته باش.














