فاطمه موسویکریمی: روابط میان ایالات متحده و اسرائیل را نمیتوان بدون درک عمیق از ساختار سیاست داخلی آمریکا و نقشآفرینی دو حزب اصلی این کشور تحلیل کرد. طی سالهای اخیر، آمریکا چهرهای دوگانه از خود به نمایش گذاشته است: از یک سو، آمریکای تحت رهبری دموکراتها که باتکیهبر نهادها و پیمانهای بینالمللی، در پی مهار بحرانها است و از سوی دیگر، آمریکای جمهوریخواهان - یا دقیقتر بگوییم، آمریکای دونالد ترامپ - که با بیاعتنایی به سنتهای نهادی و اتکای بیواسطه به تصمیمات شخصی، به پیشبرد اهداف فردی و ایدئولوژیک خود میپردازد. در این میان، اسرائیل نقشی تعیینکننده ایفا میکند؛ نقشی که بخش بزرگی از آن مدیون لابی قدرتمند ایپک در واشنگتن است. گرچه اسرائیل روابط بسیار گرمی با ایالات متحده دارد و این دو کشور را اغلب شرکای راهبردی و ناگسستنی میخوانند، اما برخلاف آنچه گاه در رسانهها یا اظهارنظرهای رسمی مطرح میشود، اسرائیل ایالت پنجاه و یکم آمریکا نیست. این کشور دارای منافع مستقل، اولویتهای امنیتی خاص خود و گاه راهبردهایی است که لزوماً با دیدگاههای واشنگتن همسو نیست. هرچند در بسیاری از مواقع، مواضع دو طرف بهظاهر همراستا جلوه میکند، اما در بحرانهای حساس اختلافاتی بنیادین میان آنها بروز مییابد.
نمونهای از این شکاف پس از «وعده صادق ۲» نمایان شد؛ وقتی که اسناد طبقهبندیشدهای از وزارت دفاع آمریکا که جزئیاتی از آمادگیهای نظامی اسرائیل برای حمله احتمالی به ایران را نشان میدادند، در تاریخ مهر ۱۴۰۳ منتشر شدند. این اسناد که توسط آژانس اطلاعات ژئواسپاتیال ملی (NGA) و آژانس امنیت ملی (NSA) تهیه شده بودند، شامل تصاویر ماهوارهای، مسیرهای پرواز پهپادها، جابهجایی تسلیحات پیشرفته و تمرینات نیروی هوایی اسرائیل در روزهای ۱۵ و ۱۶ اکتبر بودند. تحلیلگران احتمال میدهند این افشاگری عامدانه صورت گرفته باشد. افشای این اسناد فوقمحرمانه نشان میداد که مقامات نظامی آمریکا آشکارا در پی پرهیز از ورود به جنگی مستقیم با ایران بودهاند. این واقعیت، تأکید میکند که هرچند آمریکا از لحاظ سیاسی و امنیتی حامی اسرائیل است، اما درعینحال، در تلاش است تا از کشیدهشدن به جنگی فراگیر که میتواند منافع راهبردیاش در منطقه را به خطر اندازد، جلوگیری کند.
وعده صادق ۲ و اطلاعات طبقهبندی شده
این اختلافات در دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ نیز خود را به شکلی دیگر نشان داد. هرچند ترامپ به دلیل خروج از برجام و اتخاذ سیاست «فشار حداکثری» علیه ایران و ترور سردار شهید سلیمانی، محبوبیت زیادی در میان مقامات اسرائیلی به دست آورد، اما ترامپ دور دوم همه را غافلگیر کرد. نماد بارز این سیاست در رفتار تحقیرآمیز ترامپ با بنیامین نتانیاهو در کاخ سفید بروز یافت؛ جایی که ترامپ بدون مقدمه و در حضور خبرنگاران، نتانیاهو را غافلگیر و اعلام کرد که آمریکا بهصورت مستقیم با ایران وارد گفتوگو شده است. این حرکت نهتنها به شکلی آشکار نتانیاهو را در موضع ضعف قرار داد، (زیرا نتانیاهو میداند ترامپ، بایدن نیست و از عکسالعمل او در صورت مخالفت علنی با تصمیماتش میترسد)، بلکه پیام روشنی داشت: ترامپ فراتر از نهادهای تصمیمگیر سیاست خارجی آمریکا بر اساس ذهنیت خودش تصمیمات مهم و تأثیرگذار را میگیرد. گزارش نیویورکتایمز به قلم رونن برگمن و همکارانش نشان میدهد که بنیامین نتانیاهو در سفر به واشنگتن کوشید دونالد ترامپ را برای پذیرش طرح حمله گسترده به تأسیسات هستهای ایران متقاعد کند، اما در عوض، ترامپ در حضور رسانهها آغاز مذاکرات مستقیم با ایران را اعلام کرد. این گزارش نشان میدهد باوجود سیاست فشار حداکثری، ترامپ تمایلی به درگیرشدن در یک جنگ مستقیم با ایران را ندارد و تصمیم دارد ابتدا گزینه دیپلماسی را آزمایش کند. این شکاف در اولویتها بار دیگر اثبات کرد که حمایت آمریکا از اسرائیل، هرچند قوی ولی تابع منافع راهبردی واشنگتن است و البته شعار ترامپ که از طریق آن توانست رأی بسیاری از مردم ایالات متحده را هم به دست بیاورد پایانی بر جنگهای بیپایان (Forever Wars) این کشور و صرف هزینههای جنگ در داخل کشور بود زیرا بسیاری از طرفداران دونالد ترامپ که علقههایی ملیگرایانه دارند قائل به مداخله در کشورهای دیگر بهمنظور حفظ امنیت اسرائیل نیستند.
این وقایع نشان میدهد که اگرچه روابط اسرائیل و آمریکا مستحکم و چندلایه است، اما در حال حاضر، تصمیمات مبتنی بر اراده و تصمیمات ترامپ و حلقه مشاورانش است و حمایت از اسرائیل تا جایی ادامه مییابد که آمریکا را از اهداف اصلیاش که مهار چین و روسیه است دور نکند. برای رسیدن به این هدف، ترامپ باید سریعتر پرونده هستهای ایران را ببندد نه اینکه جنگ همهجانبهای را علیه ایران آغاز کند.
ایپک، لابی بیرقیب
بااینحال، آنچه این شکاف را در عرصه سیاست عمومی و رسانهای پنهان نگه میدارد، قدرت لابی ایپک است؛ لابیای که توانسته اسرائیل را به یکی از ارکان ثابت سیاست خارجی آمریکا بدل کند. ولی باید دو نکته را هم در نظر داشت. اول آنکه این نقش همیشگی و غیرقابلتغییر نیست و دوم اینکه قدرت این لابی بهخاطر نبود لابی مؤثری است که بدیل آن باشد و دقیقاً در این قسمت است که ایران باید بازی خود را تعریف کند. توییت سید عباس عراقچی در تاریخ ۸ اردیبهشت را میتوان ذیل همین مفهوم معنا کرد. وی با تیزهوشی و بهرهگیری از شخصیتشناسی ترامپ بهدرستی تلاش کرد پیام ایران را از طریق زبان رسانهای و ادبیاتی خاص منتقل کند؛ زبانی که برای شخصی چون ترامپ که خودش را بهتر و باهوشتر از پیشینیانش میداند دلپذیرتر است. این نشان میدهد که در غیاب یک لابی رسمی در واشنگتن، بهرهگیری هوشمندانه از رفتارشناسی بازیگران و شکافهای درون ساختار تصمیمگیری آمریکا میتواند گرهگشا باشد.
در مجموع، آنچه اکنون در سیاست آمریکا مشهود است، اولویتی روشن در مهار قدرت اقتصادی و نظامی چین است، نه ورود به یک جنگ پرهزینه دیگر. اعمال تعرفههای سنگین بر کالاهای وارداتی از چین، افزایش محدودیتهای تکنولوژیک و تشکیل ائتلافهای اقتصادی جدید مانند اتحادهای هند - اقیانوسیه، همگی نشان میدهد که تمرکز استراتژیک دولت ترامپ، بر تقابل با چین بهعنوان رقیب اصلیاش است. در چنین چهارچوبی، حمایت بیچونوچرا از طرحهای تهاجمی اسرائیل علیه ایران، نهتنها با این اولویت راهبردی ناسازگار است، بلکه میتواند واشنگتن را از رقابت حیاتی قرن بیست ویکم باز دارد. اسرائیل در سیاست خارجی ایالات متحده، علاوه بر بُعد ایدئولوژیک، همواره دارای کارکردی استراتژیک نیز بوده است؛ بهویژه زمانی که توانسته در چهارچوب منافع کلان واشنگتن، از جمله در مهار شوروی یا بیثباتسازی رقبای منطقهای، ایفای نقش کند. اما با تغییر اولویتهای ژئوپلیتیکی آمریکا و تمرکز آن بر مهار چین، جایگاه سنتی اسرائیل بهتدریج کمرنگ شده و در صورت حلوفصل مسائل هستهای با ایران، این جایگاه ممکن است بیش از پیش تضعیف شود. به همین دلیل، یکی از انگیزههای اصلی اسرائیل برای کارشکنی در مسیر مذاکرات، حفظ نقش امنیتی خود در معادلات واشنگتن است؛ زیرا در صورت توافق، حمایت استراتژیک آمریکا کاهش مییابد و اسرائیل دیگر ابزار ضروری سیاست خاورمیانهای ایالات متحده نخواهد بود.
دیپ استیت، ویتکاف، والتز و دیگران
هرگونه اقدام نظامی گسترده علیه ایران باید در چشماندازی بزرگتر و با درنظرگرفتن توازن جهانی قدرت مورد ارزیابی قرار گیرد، چیزی که به نظر میرسد ترامپ نیز، بهرغم ظاهر رادیکالش، بهخوبی آن را درک کرده است. بااینحال، باید توجه داشت که حلقه اطراف ترامپ در قبال ایران یکدست نیست. بخشی از نزدیکان او نظیر پیت هگست و مایکل والتز طرفدار اقدام نظامی علیه ایران هستند و در مقابل، چهرههایی چون جیدی ونس و تولسی گبرد بارها تأکید کردهاند که آمریکا باید اول به منافع ملی خود بیندیشد. به گزارش واشنگتنپست برکناری مایکل والتز، مشاور امنیت ملی ترامپ، حاصل نارضایتی فزاینده وی از رویکرد تهاجمی او در قبال ایران و هماهنگی نزدیکش با اسرائیل بود؛ امری که با دیدگاه ترامپ درباره اولویت دیپلماسی در تضاد قرار داشت. افشای یک گفتوگوی حساس در اپ سیگنال موقعیت والتز را بیش از پیش تضعیف کرد. ترامپ با انتصاب مارکو روبیو بهعنوان جانشین موقت، عملاً جایگاه سنتی شورای امنیت ملی را تضعیف کرد. این تغییرات بخشی از گرایش فزاینده ترامپ به جایگزینی چهرههای سنتی با وفاداران به خطمشی «اول آمریکا» است؛ تغییری که سیاست خارجی ایالات متحده را بیش از گذشته شخصی و متمرکز بر خواستههای ترامپ کرده است.
توییت دونالد ترامپ جونیور، پسر رئیسجمهور که بهطور تلویحی نشان میداد استیو ویتکاف - نماینده ویژه ترامپ - تحتفشار شدید «دیپ استیت» قرار دارد، نیز گواهی دیگر بر این فضای دوقطبی درون تیم ترامپ است. اکنون پرسش این است که در نهایت کدام طیف در اطراف ترامپ دست بالا را پیدا خواهد کرد؟ طرفداران تعامل هوشمندانه و تمرکز بر مهار چین، یا طرفداران سناریوی تقابل با نظم کنونی خاورمیانه؟ پاسخ به این سؤال نه فقط آینده سیاست آمریکا در قبال ایران، بلکه معادلات امنیتی خاورمیانه را نیز تا سالها رقم خواهد زد.














