سیدامیرحسین دینپرور، خبرنگار: نوروز ۱۳۹۰ که برای اولین بار با خانوادهای اهل شیرگاه در سفر آنها به پایتخت همراه شدیم، کسی فکرش را هم نمیکرد این خانواده آنقدر در دل مردم ایران جا باز کنند که 14 سال بعد در شب چهارشنبه ۲۷ فروردین ماه قلبهای یک ایران از پای گیرندهها تا ضریح امام هشتم در خراسان پر بکشد.
مثل مردم:سریال پایتخت از همان قسمتهای آغازین فصل اول نشان داد که قرار نیست چیزی جز برشی از زندگیهای خودمان ببینیم. آن لحظهای که در فصل اول برادران لیلا به اشتباه اثاثیه نقی و هما را تحویل سمساری دادند و بابا پنجعلی حتی بیخیال یک چوبلباسی ساده هم نشد و آن را پس گرفت، فهمیدیم که با یک خانواده کاملا معمولی طرف هستیم. مقوایی که در یقه پیراهن ارسطو جا مانده بود، نقی که یک شب زیر فشار بیخانه ماندن در گوشه پارک دور از چشم همسر و فرزندانش گریه کرد و هما که حتی حسرت آسیب دیدن کوچکترین وسایلش را میخورد، همه و همه ما را یاد زندگیهای معمولی خودمان انداخت.
عاشقانۀ ساده:سکانسهای دونفره نقی و هما همیشه جزو لحظاتی بود که ما را از هیاهوی پایتخت و اتفاقات بیشمارش بیرون میکشید و بیننده را وارد یک دنیای دیگر میکرد؛ انگار که مشغول دیدن یک سریال عاشقانه هستیم تا کمدی. در فصل هفتم پایتخت، پس از پایان مراسم میزبانی از داماد تاجیکی و خانوادهاش، زمانی که هما و نقی خسته و کوفته در گوشهای از آشپزخانه به مرور خاطرات میپرداختند و هما چای تازهدمی آورد تا کمی با نقی گپ بزنند، ما را به یاد شب مسابقه کشتی نقی در فصل سوم انداخت؛ شبی که مربیاش اصرار داشت باید دوپینگ کند و دوپینگی که انتظارش را میکشید، هما بود با یک فلاسک چای؛ زیباترین شکلی که میشد عشق را نشان داد. دیالوگهایی که بین آنها رد و بدل میشد، احساسی که پشت کلمات موج میزد و طنزی که حتی در همان سکانسهای عاشقانه هم خود را نشان میداد، گویای پیوند عمیق دو آدم کاملاً معمولی بود که با وجود همه مشکلات، همچنان عاشقانه در کنار هم ماندهاند.
پرنفوذ:میگویند یکی از ویژگیهای یک اثر موفق این است که با شنیدن نامش، فوراً به یاد یکی دو صحنه ماندگار از آن فیلم یا سریال بیفتیم. شما با شنیدن نام پایتخت یاد کدام سکانس میافتید؟ جدال بهتاش و نقی داخل کمپر یا ماجرای داماد تاجیکی؟ دروازهبانی بهتاش برای نساجی مقابل پرسپولیس در ورزشگاه آزادی یا کارگری نقی که درس عبرتی شد برای سروش تا درسهایش را جدی بگیرد؟ یا شاید هم زمینگیر کردن داعشیها در فصل پنجم...
هرکدام از ما با شنیدن نام پایتخت به یاد سکانسهایی میافتیم که نشاندهنده حک شدن لحظه به لحظه این اثر در ذهن مردم است. پایتخت تمام ویژگیهای یک اثر موفق را دارد؛ خیابانها را خلوت میکند، مردم آن را به خاطر میسپارند و پرنفوذ است. حتی تکیهکلامهای این سریال بعد از پخش، میان مردم رایج میشد؛ مثلاً «دوغته بنوش»، «من باختم بدم باختم» یا تکیهکلامهای جدیدتر ارسطو مثل «گل» در فصل ششم که مدتی میان مردم برای خطاب قرار دادن یکدیگر استفاده میشد. اتفاقی که مشابه آن را تنها در معدود سریالهای نمایش خانگی یا آثار شاخص تلویزیون شاهد بودهایم.
پایتخت همچنان میتواند مجموعهای ادامهدار و تأثیرگذار باقی بماند. کاراکترهای سریال چنان منسجم شدهاند که نه حذف آنها به اثر آسیب میزند و نه ورود شخصیتهای جدید ذوق مخاطب را کور میکند؛ بلکه به راحتی در بدنه اصلی داستان حل میشوند و جزئی از آن میگردند. پایتخت به مرور زمان، همچون خاک حاصلخیزی شده است که هر موقعیتی را در آن بکارند، تبدیل به سوژهای ناب و هیجانانگیز میشود. ستارهها از دل آن رشد میکنند و این سریال را میتوان یک ابزار قدرتمند برای فرهنگسازی به حساب آورد.
شماره ۴۳۹۰ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
خاک حاصلخیز فرهنگسازی














