مریم فضائلی، خبرنگار گروه فرهنگ: شاید برای آنهایی که شش فصل قبلی «پایتخت» را دنبال کردهاند، حرفهایم رنگ و بوی تکرار داشته باشد. اما برای من که «پایتخت» را تا فصل هفتم، پراکنده و گاهوبیگاه دیده بودم، این ۲۲ قسمت، طعمی دیگر داشت.
ویژگی برجسته این فصل برایم، همدلی عمیقی بود که میان من تماشاگر و بازیگران شکل گرفت. انگار هر کدام در نقش خود عمیقتر شده بودند و شخصیتهایشان باورپذیرتر از همیشه شده بود. از نقی که برای بهتاش یک دایی فضول و دخالتکننده بود و برای دخترانش، پدری وابسته و کنترلگر؛ تا بهتاش که با شیطنتها و دلخوریهایش نماینده نسل جوان بود و من هم با هر حرص و جوشش، همراه میشدم. فهیمه و رحمت که سرانجام پس از فصلهای دوری به هم رسیدند و ارسطویی که شاید شری آخرین همسرش باشد، همهوهمه، آنقدر واقعی تصویر شدند که حس میکردم یا از زبان من سخن میگویند یا خودم عضوی از این خانوادهام.
اما میان همه این نقشها، «هما» برایم معنای دیگری داشت. هما، مثل همیشه، در ۱۲۲ قسمت گذشته، زنانگی را زندگی کرد. نه برای نشستن بر صندلی شورای شهر جنگید و نه برای دیدهشدن در قاب خبرها. او تنها یک آرزو داشت؛ خانوادهاش را قهرمان کند. هما در این فصل چهره تمامعیار مادری را به نمایش گذاشت. نه فقط برای دو دخترش که برای سالار، پسری که سرپرستیاش را پذیرفته بودند نیز مادری تمامعیار شد. هما از آن مادرهایی بود که محرم اسرار دخترانش میشود؛ وقتی سارا از پسری به نام ارشاد برایش میگوید، قربانصدقه دخترکش میرود و اشکهایش را برای خلوت شبانهاش نگه میدارد، تا مبادا باری از تنهایی را روی دوش دخترش بگذارد. هما، زبان دل بچهها را میفهمید و واسطهای میان آنها و پدرشان بود. حرفهایی که بچهها از سر شرم و خجالت به پدرشان نمیزدند را هما، با لحن و بیانی تأثیرگذار به نقی میگفت و کاری میکرد کارستان.
هما حتی همسر بودنش هم رنگی از مادرانگی داشت؛ مهربانی، دلسوزی و گاهی با همان زبان شیرین مادرانه نقی را سربهراه کردن از ویژگیهای هما در نقش همسر بود. در سکانس معروف دعوای نقی و بهتاش هما چون کوهی پشت همسرش ایستاد؛ حمایتی که کمتر در سریالهای ایرانی دیدهایم. دفاع هما دفاع زنی بود که سالها عشق و سختی را زندگی کرده و حالا در برابر همه پشت مرد زندگیاش قد علم کرده بود. مردی که از همان نخستین فصل برای خانوادهاش دست به هر کار بزرگ و عجیبی میزد و حالا زمانش رسیده بود که هما در حمایت از مرد زندگیاش صدایش را بلند کند و با اشک و بغض از قهرمانی زندگیاش بگوید.
هما تنها مادر خانواده خودش نبود؛ برای فهیمه هم خواهری کرد، پناهگاهی برای گریههایش و گوشی شنوا برای دردهایش بود. هما زبان و رگ خواب خانواده دستش آمده بود. به آنها گوش میداد، دل میداد، میفهمید و بعد تصمیمی که گرفته میشد به خیر و صلاح همه بود. همین ویژگی بود که باعث میشد حتی بهتاش، در حساسترین لحظهها به چشم یک زندایی به هما نگاه نکند؛ بلکه چون مادرش به او تکیه کند. حتی وقتی قهر بود، جمله نجاتبخش هما بود که دلش را نرم کرد: «ما یه خانوادهایم. مگه آدم خانوادهشو ول میکنه؟»
هما حتی در دل ناراحتیهایش، باز هم شبیه یک مادر بود؛ مادری که بیشتر از آنکه نگران پول و دارایی باشد، دلواپس ازبینرفتن رشته محبت خانواده بود. وقتی ماجرای سنگ و ازدسترفتن 50 میلیارد پول برملا شد، هما نه برای پول که برای چیزی بسیار گرانبهاتر بغض کرد و اشک ریخت؛ برای خانوادهای که میترسید دیگر مثل قبل، با دلهای صافوصادق کنار هم جمع نشوند. دل هما شکسته بود، درست مثل مادری که یکعمر بیچشمداشت از جانودل مایه گذاشته تا فرزندانش قد بکشند و حالا با بیمهری روبهرو شده است. هما بیهیاهو، بیادعا، برای قهرمانی خانوادهاش جنگیده بود و انتظار نداشت رنج و تلاشش به این زودی فراموش شود. بااینهمه، همانطور که از یک مادر واقعی انتظار میرود، هما خیلی زود بخشید، خیلی زود دلش را صاف کرد و باز مثل همیشه بیمنت کنار خانوادهاش ایستاد. با تمام این ویژگیهای هما و نقشهایی که در این خانواده ایفا کرد پررنگترین نقش هما مادرانگیاش بود. درنهایت هم در عکس خانوادگی این خانواده معمولی، هما جای مامان لیلا قرار گرفت و چیک؛ تصویر تازهای از یک خانواده معمولی ثبت شد.
خانواده معمولی، با تمام اتفاقات غیرمعمولی که برایشان افتاده، باز هم از همین مردمند و این ویژگی شاید مهمترین دلیلی باشد که باعث شده تا هفت فصل این سریال ادامه داشته باشد و باز هم مردم منتظر فصلهای بعدی آن باشند. «پایتخت» موفق شد، چون ساده و بیادعا قصه گفت؛ قصه زندگیهایی که پر از خنده و گریه، پر از شکست و پیروزی و پر از عشقهای کوچک اما ماندگار است. مردم در هر کدام از شخصیتها، بخشی از خودشان را پیدا کردند؛ گاهی در غرغرهای نقی، گاهی در شیطنتهای بهتاش، گاهی در مهربانیهای فهیمه یا در صبر بیپایان هما. سریالی که بهجای قهرمانسازیهای دور از ذهن، آدمهای عادی را روی صحنه آورد و با همه سادگیشان، آنها را قهرمان دلها کرد. محبوبیت «پایتخت» به این برمیگردد که هر بار بیواسطه دست روی نبض زندگی گذاشت؛ روی دغدغههایی که هر روز با آنها زندگی میکنیم؛ خانواده، پدر بودن، مادر بودن، بزرگشدن بچهها، عشقهای نصفهنیمه، شکستها و امیدها و همین صداقت بیپرده است که «پایتخت» را محبوب کرده. این مسیر باید ادامه پیدا کند، چون قصه خانوادهها هیچوقت تمام نمیشود؛ چون مردم هنوز هم نیاز دارند خودشان را در آینه یک خانواده ساده و دوستداشتنی ببینند، با آنها بخندند، اشک بریزند و گاهوبیگاه از لابهلای اتفاقات طنز و تلخ کمی امید برای فردای بهتر پیدا کنند. پایتخت فقط یک سریال نیست؛ بخشی از حافظه جمعی ماست. حافظهای که آن را باید زنده نگه داشت.
شماره ۴۳۹۰ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
هما؛ واقعیترین تصویر از زن بودن














