سجاد بلوکات، مستندساز: سریال «پایتخت» با پایان خود پرونده مهمی را در ذهن بسیاری از اهالی فرهنگ باز کرد؛ یک تلنگر بزرگ درباره قدرت تلویزیون و اینکه این رسانه در هر زمان و شرایط میتواند چه نقشآفرینی قابل توجهای داشته باشد. از روزهایی که تلویزیون ثابت پاسال در سال۱۳۳۵ متولد شد تا امروز این نقش با وجود همه رقیبان سرسخت همچنان غیرقابل کتمان است. حتی نکاتی که در ذهن بسیاری از افراد به عنوان پاشنهآشیل این رسانه گفته میشود، خود میتواند تمایز باورنکردنی به نسبت دیگر رقبا ایجاد کند.
جمله معروفی وجود دارد که «در کشورهایی که ممیزی وجود دارد، هنرمند به ناچار مجبور به خلاقیت میشود.» این خلاقیت باعث خلق هنر، پیچیدگی روایت و ایجاد لایههای زیرین برای یک اثر هنری میشود. من البته در این یادداشت آنچه تلویزیون را از شبکه خانگی متفاوت کند، سانسور و ممیزی نمیگویم. من به آن، اقتضائات مخاطب میان یک رسانه فراگیر و پرنفوذ در جامعه نسبت به یک رسانه سودمحور مثل نمایش خانگی میگویم.
در این دوگانگی، هنرمند باید به یک سؤال مهم در ذهن خود پاسخ بدهد؛ اینکه کدام مخاطب را برای تولید اثر انتخاب کنم؟ سینما یا نمایش خانگی با یک بازه مشخصی از مخاطب که سلایق شبیه به هم دارند؟ یا تلویزیون که فراگیرتر از آنهاست؟ مخاطب سینمایی و شبکه خانگی از سینمای اجتماعی هنوز فرمول سعید روستایی و تصویر گنگستری از جنوب شهر را میپسندند و از سینمای طنز هم فعلاً با فرمول دهه 60 میخندند.
با این تعریف، نویسنده و کارگردان مجبور میشوند در قالبی که مخاطب میخواهد شکل بگیرند و آثار تولیدی در این پلتفرمها عموماً شبیه هم شوند. تمرکز روی مخاطب جوان با علاقهمندیهای گفته شده یعنی این تولیدات قدرت تجمیع مخاطب را ندارند. اصل سوددهی در بازار هم این رفتار را توجیه میکند. مخاطب به مثابه مشتری تشخیص میدهد چه چیزی ببیند و چه چیزی ساخته شود. وقتی بقال سر کوچه، روحانی محل، زن خانهداری که در دهه پنجم و ششم زندگی است، در این مارکت حضور ندارند پس توقع اینکه اثری برای این مخاطبان ساخته شود یا او را درگیر کند، بیجا و غیرمنطقی است. از این رو تفاوت ماهیتی رسانه فراگیری مثل تلویزیون با شبکه خانگی و ماهواره و دیگر پلتفرمها خودش را نشان میدهد که به قول مارشال مکلوهان، گیرایی فوقالعادهای برای تودهها دارد.
این تلویزیون است که میتواند بستر یک پیام یا روایت یا قصه را برای همه اقشار فراهم کند و از کودک تا کهنسال، با این بستر قابلیت کنار هم قرار گرفتن را پیدا کنند. این بستر وقتی در اختیار سریالی مثل پایتخت قرار میگیرد امکان ایجاد وحدت بین تودهها را فراهم میکند. پایتخت در این رسانه فراگیر میتواند اثر ارزشمندی شود. در جایی که ملاحظات سازمان یا نظام مسائل محتوایی، به نویسنده و کارگردان یک چهارچوب مشخص میدهد و آنها را موظف میکند در این چهارچوب قصه را روایت کنند، چهارچوب موجود در تلویزیون باعث میشود خلاقیت در ایجاد موقعیت متفاوت در طنز و موقعیتسازی بیشتر خودش را نشان دهد و هنر خلق شود. این هم خوب است هم بد که توضیح اجمالیاش در این یادداشت نمیگنجند.
این گزاره گفته شده به معنای تعریف از ممیزی و فضای تلویزیون نیست. آنچه از ادبیات در پردهگویی و اصالت ایهام و کنایه در فرهنگ ایران بود در مدیوم تلویزیون هم نمودی شبیه به سریال پایتخت پیدا میکند. اصلاً با این طنز است که یک خانواده با سنین مختلف امکان لذت جمعی از تماشای آن را پیدا میکنند و به دریافتهای متفاوتی میرسند. با این طنز چندلایه و غیرصریح و متأثر از موقعیتها و نشانههای بومی و ایرانی است که سلایق مختلف سیاسی جامعه ایرانی با همه نظرات مختلفی که نسبت به صداوسیما دارند، از آنچه به عنوان انتخابهای متعدد رسانهای در پیش رو دارند، دست میکشند و به سمت تلویزیون میآیند. البته پایتخت معجزه سریالسازی نیست. باگهای متعددی در سریال وجود دارد اما در شرایط فعلی یک پایتخت میتواند مثال نقضی باشد برای همه تئوریهای مرگ تلویزیون در زمان حاضر.
از طرف دیگر نیز در سالهای مختلف، تجربیات و کارنامههای هنری افرادی که به زبان تلویزیون و قصهگویی در این مدیوم آشنا هستند نشان داده آنها در پلتفرمهای دیگر به اندازه تلویزیون دیده نشدند و بعضاً موفق نبودند. آقای سیروس مقدم به عنوان آقای سریال تلویزیون، تجربه ناموفق «جزیره» را در یکی از پلتفرمها داشته است. حسن فتحی که درخشانترین آثار خود را در تلویزیون ساخته و به جز سریال «شهرزاد» اثر ماندگار دیگری در پلتفرمها با همه آزادی انتخاب بازیگر و آزادی قصه و نبود ناظرکیفی و مشاور پروژه نداشته است، آخرین اثر او «ازازیل» خود مؤید این نکته است.
بازیگران پایتخت هم از این قاعده مستثنی نیستند و پس از سالها کار درخشان در سینما و نمایش خانگی هنوز به همان اسامی پایتخت بین مردم شنیده میشوند به حدی که محسن تنابنده در جشنوارههای خارجی هم که حاضر میشود ایرانیهای حاضر در میان مخاطبان او را با نام نقی صدا میکنند! ریما رامینفر چند تئاتر درخشان دارد، سالها نویسندگی کارهای مهمی را برعهده داشته اما احتمالاً شما یادتان نمیآید در کدام فیلم سینمایی نقش ماندگاری داشته باشد و اکثراً او را با هما میشناسند.
این خدمت متقابلی است که رسانه فراگیری به نام صداوسیما به هنرمندان و برعکس تقدیم میکند و نشان میدهد چطور این فرمول هنوز جواب میدهد. فرمولی که از یک طرف به محسن تنابنده اجازه استفاده از این رسانه فراگیر را میدهد و از طرف دیگر به تلویزیون قدرت رساندن پیام خود از طریق این محصول را میبخشد و نشان میدهد تلویزیون با این قدرت نرم میتواند رقیبان را کنار بزند و رقابتگریز نباشد و در صورت داغ شدن دوباره آنتن، ورق رقابت هم برگردد. هنرمند مشغولشده در سازمان هم در تله رسانههای خصوصی و اصل سوددهی بازار نمیافتاد و با حفظ چهارچوبهای مورد نظر سازمان، میتواند پیچیدگی روایت خود را شکل دهد و هنر خلق کند.
این خدمت متقابل هنرمند و سازمان صداوسیما مخصوص سریال پایتخت و خالقان آن نیست. بیژن بیرنگ و رامبد جوان دو تجربه واضحاً شکستخورده در نمایش خانگی دارند. دو مجموعه «عشق تعطیل نیست» و «مردم معمولی» که با فرمول طنزهای سیتکام و شبیه به الگوی موفق این جنس از طنزها یعنی فرندز(دوستان) ساخته شد، باوجود دستِ بازی که در انتخاب بازیگر و آزادی بیشتر در قصه و دیالوگ داشتند به شکل واضحی شکست خوردند، درصورتیکه میشد همین زحمت و وقت برای ساخت آثاری مثل خانه سبز و خندوانه خرج شود. هم تلویزیون هم هنرمند ارزشمند هستند اما مثل شهاب سنگی که به خانه فهیمه خورد، مرد زیرکی میخواهد که آن را به بهای ارزشمندی تبدیل کند!
شماره ۴۳۹۰ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
پایتخت؛ بازگشت به آینده














