تینا چارسوقیامین، مدرس دانشگاه و زبانشناس: تابهحال شده بخواهید از یک امکانات یا خدمات استفاده کنید و احساس کنید فرد متصدی این کار از منطقه جغرافیایی خاصی است که شما آنجا را میشناسید و از قضا به زبانش هم آشنایی دارید؟ از او میپرسید اهل کجایی؟ اگر همان زبان را بلد باشید، حتی شروع میکنید به صحبت کردن با او به همان زبان و ارتباط بهتری برقرار میکنید یا اگر قرار باشد از خدماتی استفاده کنید یا در یک دادوستد کاری شرکت کنید، خیلی بهتر پیشمیرود و ارتباط بهتری شکل میگیرد.
از طرف دیگر محیطی را تصور کنید که در جمعی از دوستان نشستهاید و همگی به یکزبان یا گویش خاص مسلطند و شما اینطور نیستید. آنها شروع میکنند به صحبت کردن به زبانی که شما کمترین میزان فهم و درک را از واژگان و جملات آن دارید. زمانی که ادامه پیدا میکند، احتمالاً ممکن است شما مکدر یا ناراحت شوید یا حتی به شما بر بخورد یا از جمع بخواهید که زبان صحبت کردنشان را تغییر دهند تا شما هم بتوانید درک کنید و در بحثها حضور داشته باشید. اگر ادامه پیدا کند، ممکن است برخوردی برای شما پیشآید و احساس کنید آنها دارند چیزی را از شما پنهان میکنند یا شما را تحقیر میکنند و از جمع آنها طرد میشوید. در اینجا احساس بیگانگی خواهید کرد.
با این چند مثال ساده که ممکن است بسیاری از ما با آن مواجهه داشته باشیم و بهدلیل تکرار زیاد آن در روابطمان، توجه چندانی به آن نداشته باشیم، میشود به این نتیجه رسید که همه این موارد مربوط به عنصری به نام زبان و زبان مادری است؛ یعنی در رسالت کلی زبان که برقراری ارتباط است، یکطرف ما از زبان برای چهارچوبدهی برای تفکر و ادراک خود از جهان استفاده میکنیم و بهنوعی از منظر شناختی از زبان بهره میبریم تا مدلهای ارتباطیمان را تنظیم کنیم. ما از این دو رسالت زبان استفاده میکنیم، بدون آنکه آگاهانه به آن توجه کنیم. از طرف دیگر زبان دارای قدرت نمادینی است که بهعنوان وسیلهای برای بازتولید هویت اجتماعی و فرهنگی ما عمل میکند. زبان میتواند نقش تعیینکنندهای در شکلگیری شخصیت، احساس تعلق و حتی انسجام اجتماعی ما ایفا کند.
در نظریههای هویتسازی بسیار مرسوم است که افراد از طریق عضویت در گروههای اجتماعی که گروههای زبانی هم یکی از آنها هستند، هویت خود را شکل میدهند، یعنی زبان بهعنوان یک عنصر کلیدی کمک میکند تا افراد بتوانند در چهارچوبهای فرهنگی و تاریخی جامعه خودشان تعریف شوند. پس ما هم برای برقراری ارتباط و هم برای شکلدهی و شناخت و درک جهان اطراف و اساساً شیوه تفکر و بهاصطلاح ادراکمان از جهان، از زبان استفاده میکنیم. دراینبین زبان مادری بسترساز بسیار وسیعی برای این درک و برقراری ارتباط و ادراک بیشتر است. در نظریههای روانشناسی زبان نیز به این نکته اشاره میشود که زبان مادری نقش اساسی در شکلدهی به تفکر، احساسات و هویت فردی دارد، حتی پژوهشهای زیادی انجام شده که نشان میدهند کودکانی که در محیطهایی که زبان مادریشان مورداحترام و استقبال قرار میگیرد یا بهاصطلاح در آنجا ارتباط برقرار میکنند، ناخودآگاه اعتمادبهنفس بیشتری پیدا میکنند و در برقراری ارتباطهایشان عملکرد بهتری دارند، از سوی دیگر محرومیت از زبان مادری میتواند بهنوعی احساس بیهویتی و از خودبیگانگی در مراحل رشد فردی ایجاد کند.
همه این موارد را مطرح کردهایم تا به اهمیت جایگاه زبان در هویتدهی و نقش زبان مادری یا گویش مادری در شکلدهی بخش زیادی از هویت اجتماعی، فرهنگی و تاریخیمان اشاره کرده باشیم. نمیتوانیم این مسئله را نادیده بگیریم که بسیاری از کودکان و نوجوانان ما در حال حاضر ناخودآگاه در یک انقطاع با زبان مادری یا گویش مادری خود قرار دارند. عوامل بسیار زیادی ممکن است منجر به این وضعیت شوند، مثلاً فشارهای آموزشی که افراد مرتباً با زبان فارسی معیار آموزش میبینند و در آن تمرین میکنند یا در تدریسهای رسمی جایی برای زبان مادری وجود ندارد. بهطورکلی هژمونی فرهنگی زبان معیار باعث میشود ناخودآگاه زبان مادری در محیطهای رسمی جایی نداشته باشد یا احیاناً محدود به محیطهای خانوادگی و محاورههای غیررسمی شود. این مسئله میتواند بهطورکلی بر احساس هویت، اعتمادبهنفس و عملکردهای تحصیلی تأثیر بگذارد.
پرستیژ زبانی و عدم آموزش زبان مادری
من بهشخصه گیلانی هستم و اهل بندر انزلی. در دوران پژوهشهایی که برای مقطع ارشد خود انجام میدادم، به این نکته رسیدم که در بسیاری از موقعیتهای جغرافیایی ایران که به دلیل تنوع جغرافیایی، زبان و گویش بسیار زیادی وجود دارد، ممکن است خانوادهها اجازه ندهند که کودکانشان به دلیل استفاده از آواهای زبان محلیشان ناخودآگاه لهجه متفاوتی پیدا کنند. این مسئله حتی در پژوهشهای دیگر نیز تأیید شده است و نشان میدهد این نوع نگرش در بسیاری از مناطق کشور وجود دارد. این موضوع طبیعی است که حتی ممکن است کودکانی که زبان گیلکی نمیدانند، وقتی درکنار کودکی که در تهران بزرگ شده قرار میگیرند، ناخودآگاه با لهجه صحبت کنند و به فارسی معیار نزدیک نباشند، بلکه به گویش گیلکی نزدیکتر شوند؛ چراکه گوششان بیشتر آن صداها را شنیده و آن صداها را تولید کرده است؛ بنابراین ممکن است این پرستیژ زبانی در برخی مناطق باعث شود خانوادهها عامدانه نگذارند کودکانشان زبان مادریشان را بیاموزند و در یادگیری آن دچار مشکل شوند. بهعبارتدیگر ممکن است خانوادهها جلوی این فرایند را بگیرند. البته این مسئله همواره بهصورت ناخودآگاه نیست. در مقابل خانوادههایی هم وجود دارند که فعالانه شروع به آموزش زبان مادری و گویش خود به کودکانشان میکنند، بهطوریکه کلمات خاص زبان و گویش خود را یاد بگیرند، مدل صحبت کردن و دستور زبان آن را درک کنند یا حتی با آواهای خاص آن شعر بخوانند و صحبت کنند.
تمام این موارد را گفتیم تا به لزوم این نکته برسیم که آیا باید در مدارس تدریس زبان مادری انجام شود یا خیر. این امر جدیدی نیست که توسط دولت جدید مطرح شده باشد، بلکه همیشه موردبحث بوده که آیا این اتفاق باید بیفتد یا نه. بهتر است قبل از اینکه به فرصتها و تهدیدها این طرح پرداخته شود، ابتدا یک تمایز میان تدریس رسمی تمام دروس به زبان مادری و آموزش مکمل زبان مادری در مدارس قائل شویم. این دو مقوله تفاوتهای زیادی دارند. بهطور حتم، تدریس تمامی دروس اصلی به زبان مادری یا زبان غیر از زبان معیار آسیبزننده است.
پس در گام اول باید این تمایز را قائل شویم و سپس به این برسیم که چرا این طرح میتواند آسیبزننده باشد. طرحی که در مجلس مطرح و درنهایت رد شد، با نسبت تقریبی برابر میان موافقان و مخالفان روبهرو شد. البته مخالفان بیشتر شدند و طرح رد شد، اما خود این مسئله نشان میدهد طرح میتواند هم فرصتها و هم تهدیدهایی را به همراه داشته باشد.
طرح آموزش زبان مادری، فرصتها و تهدیدها
اولین تهدیدهایی که ممکن است در این زمینه پیشآید، این است که تدریس زبان مادری در مدارس میتواند باعث نگرانیهایی شود. یکی از این نگرانیها این است که شاید زبانهای محلی و قومی بیشتر به تقویت هویتهای محلی بپردازند تا تقویت هویت ملی. این مسئله میتواند نگرانیهایی را درپی داشته باشد؛ چراکه تقویت هویتهای محلی همواره یکی از ابزارهایی بوده است که گروههای جداییطلب و تجزیهطلب برای پیشبرد مطالبات سیاسی خود استفاده کردهاند، یعنی استفاده از زبان بهعنوان ابزاری برای تجزیه و جداسازی و ایجاد گروههای اجتماعی همسان با هژمونیهای قدرت خاص، یکی از روشهایی بوده که گروههای جداییطلب از آن استفاده کردهاند. بنابراین این نگرانی میتواند یعنی به طور ناخودآگاه باعث شود سیاستگذاران احساس کنند این امر ممکن است بهعنوان ابزاری برای تقویت جداییطلبی و تضعیف هویت ملی استفاده شود. این مسئله بهجای انسجام هویت، وحدت ملی را تضعیف و شکافهای زبانی و فرهنگی را در سطح ملی تشدید میکند. این نوع مسائل در تجربیات کشورهای مختلف باعث تنشهای جدی شده است. حساسیت این موضوع در کشورهای سابق شوروی، یوگسلاوی و دیگر کشورها بهنوعی باعث بالا رفتن نگرانیها میشود. احساس میشود امکان دارد این امر ناخودآگاه تأکید بیشتری بر زبانهای محلی بگذارد و این زبانها جایگزین زبانهای اصلی و زبان معیار شوند. این مسئله شاید به ایجاد شکافهای ملی و زبانی و درنهایت تشدید شکافهای اجتماعی و گفتمانی منجر شود. در این صورت تجزیههای سیاسی نیز دوباره دامنزده خواهند شد. نگرانی دیگری که ممکن است از این قضیه ناشی شود، این است که ممکن است این طرح هزینههای مالی خاصی بهدنبال داشته باشد، برای مثال تربیت معلمانی که بتوانند دروس را به زبان مادری تدریس کنند یا مسلط به آن زبانها باشند، نوشتن طرح درسی جدید، چاپ کتابها و موارد مشابه، قطعاً هزینهبر است. از طرفی تحقیق و پژوهش در این زمینه، مطالعه تطبیقی با کشورهای دیگر، الگوگیری و بومیسازی این تجربیات و نگارش طرح درسی بر مبنای این تجربیات، همه بالطبع بار مالی دارند، حتی در سند تحول بنیادین آموزشوپرورش نیز اشاره شده که باید حداقل ۱۰ درصد و حداکثر ۲۰ درصد از منابع آموزشی به این مسئله اختصاص یابد. البته با مدیریتی مناسب و نظم درست، میتوان این بار مالی را به نحوی مدیریت کرد تا از سوءاستفادههای مالی یا باز ماندن پروژهها جلوگیری شود.
این قضیه به باورهای عرفی و عامیانهای هم مرتبط است که بهنوعی مورد تأیید است، بهعنوانمثال وقتی میگویند اگر دو زبان بدانید، میتوانید در دو زبان غصه بخورید، گریه کنید، بخندید، شوخی کنید یا ارتباط برقرار کنید، واقعاً همینطور است. وقتی شما زبانهای مختلفی مانند ترکی، کردی، گیلکی و... را میدانید، در هریک از این زبانها میتوانید واژههایی برای بیان احساسات و عواطف خاصی پیدا کنید که ممکن است در زبان فارسی معادل دقیقی برای آنها وجود نداشته باشد.
اگر ما به این باور برسیم که تربیت کودکان میتواند با ابزارهای ارتباطی متنوعتری صورت بگیرد، بهطور طبیعی دریچههای بیشتری برای شناخت جهان به روی آنها باز میکنیم، در نتیجه یادگیری زبان مادری نهتنها درست است؛ بلکه اگر بهدرستی در سن مناسب و مدل آموزشی صحیح انجام شود، میتواند بسیار کمککننده باشد. این آموزش میتواند به تقویت هویت ملی فرد، شناخت تاریخی، حافظه تاریخی و موجودیت فرهنگی و اجتماعی او کمک کند.
ناگفته نماند باید تمایزاتی ایجاد کنیم و از ابتدا مطالبه سیاسی را از مطالبه آموزشی، فرهنگی و اجتماعی جدا کنیم. آموزش زبان مادری نباید بهعنوان یک مطالبه قومگرایانه در نظر گرفته شود، بلکه باید بهعنوان یک مطالبه کاملاً آموزشی و فرهنگی و اجتماعی موردتوجه قرار گیرد. هدف از این طرح جایگزینی زبان فارسی با زبانهای مادری نیست، بلکه الزام به یادگیری دو زبان بهطور مکمل است.
تدریس زبان مادری نباید به زبان فارسی آسیب بزند
اما پیشفرض این بحث این است که آیا ما مدل تربیتی و آموزشی کودکان و نوجوانان را بهطور کافی برای تسلط به زبان و ادبیات فارسی درطول دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان فراهم کردهایم؟ حتی قبل از ورود به بحث زبان مادری، مسئله اصلی برای ما، زبان فارسی است؛ چرا که دغدغه بزرگی که وجود دارد این است که زبان فارسی و ادبیات فارسی بهدرستی به افراد تدریس نمیشود و آنها بهره کافی از این دروس نمیبرند. آنگونه که باید، ارتباط هویتی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی که این دروس میتوانند ایجاد کنند، در افراد بهطور کافی برقرار نمیشود. بهطوری که فردی که فارغالتحصیل از مقاطع تحصیلی قبل از دانشگاه میشود، حتی از استفاده بهینه و درست از زبان فارسی معیار آگاهی کافی ندارد، چه برسد به بهرهبرداری عمیقتر از ادبیات و شعر و رمان و....
پس تأکید بر تدریس زبان مادری باید با تأکید بر تدریس صحیح و کارآمد زبان فارسی همراه باشد. باید پیوند هویتی و اجتماعی و فرهنگی در افراد با زبان فارسی ساخته شود تا از این طریق افراد هم به درک درستزبان مادری خود و هم زبان فارسی دست یابند. بسیاری از رشتههای تحصیلی هستند که ما میبینیم در آنها این نکته بهدرستی لحاظ نمیشود.
ما در وهله اول از عدم آموزش صحیح و کارآمد زبان فارسی رنج میبریم. ضعف در آموزش ساختار زبان فارسی برای استفاده روزمره، درستنویسی و درستگویی مشکلات بسیاری ایجاد کرده است. از طرفی با توجه بهمواجهه گستردهای که کودکان و نوجوانان با فضاهای مجازی و رسانهای دارند، این مشکلات تشدید میشود. در این فضاها استفاده درست از زبان فارسی، چه از نظر املا و چه از نظر ساختار دستوری آموزش داده نمیشود، بهطورمثال املا و رسمالخط برای بسیاری از دانشآموزان حتی روشن نیست و تغییرات در رسمالخط را نمیشناسند. همچنین نسبت به ساختار دستوری و نحوی زبان فارسی آگاهی کافی ندارند؛ چراکه بسیاری از والدین خود از ضعفهای نگارش و املا رنج میبرند و به این مسائل توجه ندارند. علاوه بر این، رسانهها هم تولیدات زبانی خاصی ندارند که به غنای زبان فارسی کمک کند. تولیداتی که در برخی شبکههای استانی برای اقلیتها یا قومیتهای مختلف به زبان مادری تولید میشود، بیشتر در قالب طنز است و نتوانسته اهمیت زبانهای مادری را بهدرستی نشان دهد، بهعنوانمثال ممکن است در یک شبکه استانی اخبار به زبان گیلکی پخش شود، اما چند درصد از خانوادهها این برنامهها را تماشا و با آن ارتباط برقرار میکنند؟
این مسائل باعث میشود تقویت مدل تدریس زبان فارسی بهطور صحیح اهمیت زیادی پیدا کند. اگر تدریس زبان مادری بهعنوان برنامهای مکمل در مدارس وارد شود، باید بهگونهای باشد که به تدریس اصلی آسیب نزند. این امر باید زمانی رخ دهد که تدریس زبان فارسی بهدرستی انجام شده باشد. در چنین حالتی میتوانیم انتظار داشته باشیم که دوزبانگی بهطور تدریجی و مکمل در مدارس گنجانده شود. روشهای تدریس آن نیز باید بهگونهای باشد که بههیچعنوان محل تبعیض قرار نگیرد، بهعنوانمثال نباید این برنامه به مدارس خاص یا طبقات خاص محدود شود و همچنین نباید محلی برای کسب درآمد اضافی باشد که موجب شود برخی مدارس از آن صرفنظر کنند و برنامهریزی خود را براساس آن انجام ندهند. در این صورت چنین برنامهای که قرار است یک برنامه مثبت باشد میتواند به یک برنامه تبعیضآمیز تبدیل شود.