زینب مرزوقی، خبرنگار گروه نقد روز: «مسئولیت امروز ما حفظ زبان فارسی است.» این جمله پایانی شاهین زینعلی، کارشناسی مسائل سیاسی است. او از جمله منتقدان آموزش زبان و ادبیات مادری در مدارس است و بر این باور است که آموزش زبان مادری یا اقوام، برای به حاشیه راندن زبان فارسی و بخشی از پروژه ایرانزدایی انگلیس است. زینعلی استدلال میکند که در هیچ کجا، قانونی برای برتریبخشی به اقوام به عنوان یک قومیت نداریم و اساساً همین ماجرا خود به نوعی نگاه نژادپرستانه است. بنابر این استدلال زینعلی، نباید گزاره اقلیت و اکثریت در حاشیه رانده شده را پذیرفت. از این گذشته، به باور زینعلی در هیچ کجای قانون اساسی ذکر نشده است که حاکمیت وظیفهای در قبال آموزش زبان مادری دارد.
ما در کشورِ ملت ایران زندگی میکنیم
شاهین زینعلی، کارشناس مسائل سیاسی در ابتدای بحث دو نکته را شفاف میکند: «نخست درباره موضوعی که تحت عنوان «مسئله اقوام» شناخته میشود. البته این اصطلاح را با اغماض به کار میبرم، زیرا اساساً اینکه با پدیدهای به نام «مسئله اقوام» مواجهیم، خود محل پرسش است؛ چراکه واقعاً چنین مشکلی در کشور وجود ندارد. دیدگاه این است که برای هر مسئلهای -چه مسائل داخلی در سطح کلی و چه مسائل سیاست خارجی- باید با توجه به مفهوم «امر ملی» به آن ورود کرد. یعنی چه؟ یعنی اینکه ابتدا باید ایران را از این منظر بنیادین در نظر بگیریم که یک کشور واحد است و «کشور ایران، کشور ملت ایران» است.»
زینعلی ادامه میدهد: «معمولاً در رسانهها گفته میشود که «کشور ایران، کشور اقوام ایران است»، اما این گزاره چندان دقیق نیست. ایران یک ملت است که از اقوام مختلف تشکیل شده است. در برخی مناطق، ممکن است یکدستی قومی بیشتری دیده شود و در برخی دیگر، این یکدستی کمتر باشد و امتزاج اقوام گستردهتر باشد. برای مثال، چند روز پیش که در مسیر شمال کشور از شهر بومهن عبور میکردم، بیلبورد بزرگی دیدم که روی آن نوشته شده بود: «به شهر اقوام ایرانی خوش آمدید.» این جمله به گونهای بود که گویی در سایر مناطق ایران، اقوام غیرایرانی زندگی میکنند! در حالی که در خوزستان، آذربایجان، شیراز، تهران، خراسان و دیگر نقاط کشور، همه ما اقوام ایرانی هستیم.»
وی توضیح میدهد: «هدفم از این توضیح این است که تأکید کنم ایران، «کشور ملت ایران» است. ملت ایران همانند بسیاری از کشورهای دیگر -چه آنهایی که تمدنهای کهن دارند و چه کشورهایی که نسبتاً جدیدتر هستند- از اقوام گوناگون تشکیل شده است. برای مثال در اروپا اگر انگلیس را در نظر بگیریم، خواهیم دید که اقوام و تیرههای مختلفی در آن زندگی میکنند و ملت انگلیس نیز حاصل امتزاج آنهاست.»
زینعلی ادامه میدهد: «پس ما کشور ملت ایران هستیم. ایران، سرزمین ملت ایران است و ملت ایران نیز طبیعتاً از اقوام مختلفی تشکیل شده است. بنابراین، در طرح هر مسئلهای -نهفقط در ارائه راهحل، بلکه حتی در خود طرح مسئله- باید مصالح ملت ایران را در نظر بگیریم. بهعبارتدیگر، باید منافع دولت- ملت ایران یا دولت ملتپایه ایران را مدنظر داشته باشیم و بر اساس آن، مسئله را مطرح کرده و برایش پاسخی بیابیم. نکته دیگر این است که ما با یک بافت اجتماعی مشخص روبهرو هستیم؛ هرچند شاید نتوان گفت که این بافت کاملاً یکدست و مشخص است. برای مثال در مناطقی که بهعنوان مناطق قومی شناخته میشوند، الزاماً همه افراد یک قوم یا یک زبان را ندارند. در آذربایجان، همه ترکزبان نیستند. در کردستان نیز همه الزاماً کردزبان نیستند. در خوزستان، علاوه بر عربها، لرها و اقوام دیگر هم حضور دارند. در ایلام و سایر مناطق نیز چنین ترکیبی دیده میشود. این در حالی است که این مناطق هنوز ساختارهای سنتی خود را تا حد زیادی حفظ کردهاند، در حالی که در شهرهای بزرگی مانند تهران و کرج، به دلیل مهاجرت از سراسر ایران، ترکیب قومی و اجتماعی بهمراتب پیچیدهتر شده است.»
این کارشناس مسائل سیاسی ادامه میدهد: «بنابراین، ما با یکدستی مواجه نیستیم. اگر به مفاهیمی که در مطالعات قومی و اتنیکی تدریس میشود -حتی در اروپا- دقت کنیم، الزاماً نمیتوان گفت که همه آذریها یا سایر گروههای قومی، یک قومیت یکپارچه را تشکیل میدهند. قومیت، تعریف مشخصی دارد. در نظام اجتماعی سنتی، ابتدا خانواده وجود دارد، که چند خانواده یک طایفه را شکل میدهند، طایفهها یک قبیله را میسازند و درنهایت، چند قبیله، یک قوم یا تیره نژادی را تشکیل میدهند. اما آیا در آذربایجان چنین ساختاری را داریم؟ آیا با ساختار طایفه، عشیره، ایل و قبیله در تمامی مناطقی که بهعنوان مناطق قومی شناخته میشوند، روبهرو هستیم؟ خیر، چنین نیست، هرچند در برخی مناطق، این ساختارها همچنان وجود دارند.»
آموزش به زبان مادری از مسئله فرهنگی تبدیل به یک مسئله سیاسی شده است
او میافزاید: «نکته دیگر، بحث سیاسی شدن این مسئله است، متأسفانه این موضوع، که در اصل یک مسئله فرهنگی است، به یک مسئله سیاسی تبدیل شده و ریشه آن به دورهای برمیگردد که اندیشههای چپ در ایران اوج گرفت. در دوران رضاشاه، این مسئله بهشکلی مطرح بود، اما بعد از اواخر حکومت او و در جریان جنگ جهانی دوم، فعالیت گروههای چپ افزایش یافت و حزب توده شکل گرفت. از آنجا که اندیشه مارکسیستی -بهویژه مارکسیستی که با عینک فرهنگ بومی درک میشد- بر شکافهای اجتماعی تأکید داشت، مارکسیستهای بومی تلاش کردند که شکافهای قومیتی، تباری یا فرهنگی (و نه الزاماً فقط شکافهای قومیتی) را به ابزاری برای پیکار سیاسی تبدیل کنند. در همین نقطه است که میبینیم مسئله قومیت از حوزه فرهنگی و اجتماعی وارد عرصه سیاست شده و به نوعی سیاستزده میشود. شکاف قومی، بهعنوان ابزاری برای مبارزه سیاسی مورد استفاده قرار میگیرد. تکلیف این پیکار سیاسی مشخص است؛ هدف، کسب قدرت است.»
وی عنوان میکند: «بارزترین نمونه این موضوع را میتوان در حرکت پیشهوری مشاهده کرد. در آنجا، قومیت بهعنوان یک ابزار مطرح شده و تلاش شد که حکومتی تشکیل شود که قدرت را در دست بگیرد. حزب دموکرات آذربایجان نیز در همین راستا به دنبال کسب قدرت بود. اینجاست که ریشههای سیاسی شدن مسئله قومیت را میتوان مشاهده کرد. دو مسئله را باید در اینجا تفکیک کنیم. یکی از مشکلات این است که قومگراها سعی میکنند نوعی سیالیت در این موضوع ایجاد کنند تا افکار عمومی متوجه این تفاوت ظریف نشود و درواقع، به نوعی آن را فریب دهند. این مسئله مربوط به تفاوت میان «آموزش به زبان مادری» و «آموزش زبان مادری» است.»
وی ادامه میدهد: ««آموزش به زبان مادری» یعنی اینکه در مدارس، آموزش دروسی مانند فیزیک، ریاضی و سایر درسها (بهجز ادبیات) به زبان محلی آن منطقه انجام شود. به عنوان مثال، در مناطق عربنشین خوزستان، تدریس به زبان عربی باشد، در آذربایجان به ترکی و در کردستان به کردی. یعنی کتابهای درسی با همان زبان تدوین شده و تدریس نیز به همان زبان انجام شود. البته در پرانتز این نکته را عرض کنم که اگر در یک مدرسهای همه دانشآموزان در خانه به ترکی صحبت میکنند و معلم نیز ترکزبان باشد، خودبهخود در مواردی تدریس به زبان محلی صورت میگیرد. اما زبان رسمی آموزش، فارسی است و در نتیجه آموزش رسمی و امتحانات به زبان فارسی برگزار میشود. در بسیاری از موارد، مکالمات غیررسمی در کلاس به زبان محلی همان منطقه است و این مسئله نه ممنوع شده و نه کسی جلوی آن را گرفته است.»
هیچ الزامی برای دولت جهت پرداختن به آموزش زبان مادری در نظر گرفته نشده است
این کارشناس مسائل سیاسی میافزاید: «اما مسئله دوم، «آموزش زبان مادری» است. همانطور که گفتم، ملت ایران از اقوام مختلفی تشکیل شده و این اقوام، زبانها و گویشهای متعددی داشته و دارند. بسیاری از این زبانها از بین رفتهاند و برخی همچنان باقی ماندهاند. از این رو، ما با یکدستی زبانی مواجه نیستیم که بتوانیم بر اساس آن مناطق را تقسیم کنیم. برخی زبانها و لهجهها گویشوران زیادی دارند و برخی دیگر کمتر. مثلاً در روستای ابیانه، یک زبان منحصربهفرد وجود دارد که حتی در روستای مجاور، با فاصله پنج کیلومتر، قابل درک نیست. این زبان نیز زبان مادری گویشوران آن منطقه محسوب میشود. حتی میان زبانشناسان و روانشناسان نیز اختلافنظرهایی درباره تفکیک برخی زبانها و گویشها وجود دارد.»
زینعلی معتقد است که زبان فارسی که امروزه با آن صحبت میکنیم، زبان ملی ماست. او افزود: «این زبان از قرن چهارم هجری، با نام فارسی دری، به شکلی که امروز میشناسیم شکل گرفته و فارسی جدید از دل آن بهوجود آمده است. نکته مهم این است که این زبان ملی نه بهصورت تحمیلی، بلکه بهصورت طبیعی و با نظمی خودانگیخته شکل گرفته است، به تعبیر لیبرالها، نظمی خودانگیخته. این زبان ملی، ریشههای عمیقی دارد. ما در کشور گویشوران زبانهای متعددی داشته و داریم و واژهها و ادبیات این زبانها، درواقع گنجینهای برای زبان فارسی محسوب میشوند. بسیاری از واژههایی که امروز در فارسی به کار میبریم، دارای ریشههای عربی، ترکی و حتی دیگر زبانها هستند. حتی در یکی دو دهه اخیر، برخی واژههای ترکی چنان رایج شدهاند که در مناطقی که ترکزبان هم نیستند، مردم آنها را در گفتوگوهای روزمره خود به کار میبرند. تمام این زبانها گنجینههای زبان فارسی محسوب میشوند و فرهنگستان زبان و ادب فارسی باید بخشهایی را برای حفظ این زبانهای محلی ایجاد کند تا بتواند آنها را حفظ و پرورش دهد و از آنها برای بالندگی زبان فارسی استفاده کند.» وی ادامه میدهد: «نکته دیگر این است که برخی معتقدند این مسئله به وحدت ملی ضربه میزند. اگر واقعاً به اصل قانون اساسی توجه کنیم، میبینیم که برخی یا عامدانه، یا از روی ناآگاهی، این اصل را نادیده میگیرند. در حالی که بسیاری حتی یکبار هم اصل ۱۵ قانون اساسی را نخواندهاند. این اصل میگوید زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است و اسناد، مکاتبات، متون رسمی و کتب درسی باید به این زبان و خط باشد. اما استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است. پس در این اصل، اولاً هیچ اشارهای به لزوم آموزش به زبان مادری نشده است. ثانیاً، هیچ الزامی برای دولت جهت پرداختن به آموزش زبان مادری در نظر گرفته نشده، بلکه تنها آزادی آن را مطرح کرده است. یعنی اگر در مدرسهای، مسئولان و اولیا تشخیص دهند که خوب است در کنار برنامه درسی، دو ساعت در هفته ترکی، کردی یا عربی آموزش داده شود، میتوانند آن را بهعنوان کلاس فوقبرنامه برگزار کنند.»
قومگراها معتقدند که قومیتی به نام فارس وجود دارد
این کارشناس مسائل سیاسی ادامه میدهد: «نکته مهم اینجاست که این اصل نباید بهانهای برای پیشبرد ایده آموزش به زبان مادری قرار گیرد. قومگراها مدعیاند که قومیتی موهوم به نام «قوم فارس» وجود دارد که زبان خود را تحمیل کرده است. درحالیکه این ادعا، از نظر تاریخی کاملاً غلط است. ما در ایران فارسیزبانان بسیاری داریم، اما حتی در استان فارس نیز یکدستی زبانی وجود ندارد. نکته دیگر این است که قومگرایان معتقدند که برای مقابله با نژادپرستی باید به زبان مادری آموزش داده شود. اما اگر دقت کنیم، این خود نوعی ترویج نژادپرستی است. اما کسی دقت نمیکند که آموزش به زبان مادری، در واقع خود نوعی ترویج نژادپرستی است. به چه صورت؟ تصور کنید، مثلاً در شهر من، تهران. البته تهران را مثال نمیزنم، چون جمعیت متنوع و گستردهای دارد، بلکه شهری مانند ارومیه در آذربایجان غربی را در نظر بگیرید؛ شهری که هم کرد، هم ارمنی، هم آشوری و هم ترکزبان دارد.»
وی ادامه میدهد: «حال اگر بگوییم آموزش باید به زبان مادری انجام شود، این گروهها دیگر نمیتوانند در یک کلاس کنار هم بنشینند. در نتیجه، کلاسها باید از هم تفکیک شوند. این یعنی تفکیک دانشآموزان براساس قومیت، نژاد، تبار و زبان. یعنی کردها نباید کنار ترکها، ارمنیها یا آشوریها بنشینند. ارومیه مثال بسیار جالبی است. چنین تفکیکی به این معناست که هر گروه باید مدرسه مخصوص خود را داشته باشد، مانند اینکه کردها فقط در مدارس کردها باشند و ارمنیها نیز در مدارس خودشان. این چیزی جز نژادپرستی نیست. مگر در آمریکا، صد سال پیش، نژادپرستی بر همین اساس نبود؟ مگر در ماجرای اتوبوسی که به جنبش حقوق مدنی سیاهان منجر شد، نمیگفتند که سیاهان باید جایگاه جداگانهای داشته باشند؟»
زینعلی عنوان میکند: «نژادپرستی دقیقاً همین است؛ همان تفکیکی که حزب نازی آلمان انجام میداد، همان ایدئولوژی که میگفت یهودیان باید در سرزمین خودشان باشند. تفکیک براساس قومیت، نژاد و زبان، تحت عنوان آموزش به زبان مادری، در حقیقت یک پروژه نژادپرستانه است. اتفاقاً، این ادعای قومگرایان که میخواهند با نژادپرستی مقابله کنند کاملاً غلط است. آموزش به زبان مادری آسیب جدی وارد میکند، زیرا خود یک پروژه کاملاً نژادپرستانه است. وقتی از قومگرایی صحبت میکنیم، یعنی محور قرار دادن قومیت، به جای اصول مدرن حقوقی.»
هیچ کجای قانون امتیاز خاصی برای قومیت قائل نمیشود
وی تصریح میکند: «در حقوق مدرن، دو واحد دارای حقوق هستند.1. فرد، که اگر تابعیت یک دولت را نداشته باشد، از نظر حقوقی حقی برای او در نظر گرفته نمیشود. مثلاً در اعلامیه جهانی حقوق بشر، گفته میشود که «بشر دارای حق است»، اما تا زمانی که فرد تابعیت یک دولت را نداشته باشد و شهروند یک ملت-دولت و سرزمین مشخص نباشد، این حقوق عملاً قابل استیفا نیست. 2. ملت، که در عرصه بینالمللی دارای حقوق است. بهعنوان مثال، ملت ایران در خلیجفارس حقوق مشخصی دارد، زیرا بهعنوان یک ملت شناخته میشود. اما قومیت؟ در هیچکدام از معاهدات بینالمللی حقوق بشر، در میثاقهای مدنی و سیاسی و در هیچیک از اسناد حقوقی معتبر، قومیت بهعنوان مبنایی برای حقوق در نظر گرفته نشده است.»
زینعلی در رابطه با عدم امتیازدهی قانون به قومیت به مثابه قومیت تاکید میکند و میگوید: «در واقع، هیچ جایی برای امتیازدهی به قومیتها صرفاً به دلیل قومیتشان در نظر گرفته نشده است. بحث اصلی درباره حقوق اقلیتهاست، یعنی اگر در یک کشور، یک اقلیت زبانی، تباری یا دینی وجود دارد، باید این گروهها را بهعنوان شهروندان رسمی، با حقوق برابر به رسمیت شناخت. این بدین معنا نیست که، مثلاً، اگر گروهی ارمنی در آذربایجان زندگی میکنند، باید امتیازات ویژهای به آنها داده شود؛ بلکه اصل بر این است که هیچ فردی نباید صرفاً به دلیل تعلق به یک زبان، مذهب، قومیت یا جنسیت خاص از حقوق انسانی محروم شود. این مسئله در اسناد بینالمللی نیز مورد تأکید قرار گرفته است. برای مثال، در میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی تصریح شده که هیچیک از مفاد این میثاق نباید ابزاری برای مبارزات سیاسی علیه وحدت ملی یک کشور قرار گیرد یا چنین تفسیری از آن صورت پذیرد. به عبارت دیگر، این حقوق باید در چهارچوب وحدت ملی اعمال شوند و نه بهعنوان ابزاری برای تجزیهطلبی یا اختلافافکنی.»
وی عنوان میکند: «با این حال، در ایران، ما اغلب با پدیدهای روبهرو هستیم که در آن مرز میان اقلیت و اکثریت گاهی دستخوش تغییر میشود. در واقع، بسیاری از گروههایی که اقلیت نامیده میشوند، در بافت اجتماعی و فرهنگی کشور به گونهای حضور دارند که نمیتوان آنها را به معنای واقعی کلمه «اقلیت» دانست. شما اگر در ایران زندگی کرده باشید، این موضوع را درک میکنید که آیا واقعاً احساس «اقلیت بودن» در معنای سرکوبشده یا منزویشده به کسی دست میدهد؟ آیا هر فردی که به فرهنگی خاص تعلق دارد، ناچار است فرهنگ خود را پنهان کند؟ واقعیت این است که چنین چیزی در ایران وجود ندارد، بلکه این مباحث اغلب بهعنوان ابزارهای سیاسی مطرح میشوند.» وی میافزاید: «یکی از معضلاتی که در این دوران با آن مواجه بودهایم، این است که هرگاه حکومتها یا دولتها، بهویژه کابینههایی که روی کار میآیند، از پیشبرد شعارها و وعدههای خود ناتوان میشوند و به بنبست سیاسی میرسند، سعی میکنند با برجسته کردن مباحثی همچون «قومگرایی»، «زبان مادری»، یا «فدرالیسم»، افکار عمومی را منحرف کنند. برای مثال، در گذشته، برخی شعار میدادند که «ایران برای همه ایرانیان» و مقصودشان این بود که هر شهروند، صرفنظر از عقاید، باورها یا گرایشهای سیاسیاش، باید به حقوق برابر در کشور دسترسی داشته باشد. این ایده در ذات خود بسیار مثبت و قابل دفاع بود. اما در عمل نتوانستند پروژه سیاسی خود را در این راستا پیش ببرند، بنابراین بهتدریج شعار را تغییر داده و آن را به سمت گفتمانهای قومیتی سوق دادند. گفتند که «ایران برای همه ایرانیان» به معنای «ایران برای همه اقوام ایرانی» است. اما مگر غیر از این بوده است؟ مگر ایران تاکنون برای اقوامی خارج از جغرافیای خودش بوده که حالا نیاز به چنین تأکیدی داشته باشد؟ ایران همواره برای ایرانیان بوده و خواهد بود. مسئله زمانی پیچیدهتر میشود که برخی جریانات به این مباحث دامن میزنند و در نهایت، بحثهایی چون «فدرالیسم» را مطرح میکنند که میتواند تأثیرات منفی جدی بر آینده اجتماعی و سیاسی کشور داشته باشد. خطر این مسئله در آنجاست که نیروی اجتماعی و فکری که کشور برای پیشرفت به آن نیاز دارد، درگیر چنین مباحث انحرافی شده و از مسیر اصلی خود منحرف شود.»
ایران با وجود تنوع قومی و فرهنگی همیشه یکپارچه بود
زینعلی همچنین در رابطه با تاریخچه این مبحث عنوان میکند: «بحث زبان و هویت قومی، پیشینهای طولانی دارد و از قرن نوزدهم به اینسو، جنبههای گوناگونی به خود گرفته است. اگر به تاریخ ایران نگاهی اجمالی داشته باشیم، خواهیم دید که از دوران باستان تا دوره اسلامی، و سپس در دوران پس از مشروطه و حتی در تحولات سیاسی معاصر، ایران همواره دارای ساختاری منحصربهفرد بوده است؛ ساختاری که تنوع و تکثر را در خود جای داده، اما همزمان یک وحدت سیاسی پایدار نیز حفظ شده است. بسیاری از اندیشمندان این ویژگی ایران را «وحدت در کثرت» نامیدهاند. جواد طباطبایی، نظریهپرداز ایرانی در چهارچوب همین بحث، نظریه «ایرانشهری» را مطرح کرد و بر تداوم ساختار سیاسی ایران در دوران مدرن تأکید داشت. او استدلال میکرد که در عین تنوع قومی و فرهنگی، ایران توانسته است یکپارچگی سیاسی خود را حفظ کند.»
وی ادامه میدهد: «این انسجام تاریخی، حتی در ساختار حکومتهای پیشین نیز دیده میشود. البته باید دقت داشت که این بحث نباید بهگونهای تعبیر شود که آن را نوعی حمایت از سلطنت جلوه دهد. متأسفانه، در فضای سیاسی امروز، هر اظهارنظری ممکن است بهگونهای مصادره شود که معنای اولیه خود را از دست بدهد. اما بهطور کلی، در ساختار سیاسی که ما آن را «شاهنشاهی ایران» مینامیم، اقوام مختلف در یک چهارچوب مشخص ادغام شده بودند و پادشاه (شاهنشاه) در رأس این ساختار قرار داشت. اما چرا این وحدت پایدار ماند؟ زیرا گروههای قومی مختلف، همواره نگاهشان معطوف به مرکز بوده است. به بیان دیگر، حرکتهای جداییطلبانه در تاریخ ایران بسیار اندک و قابل تفسیر بودهاند. حتی پس از فروپاشی ساسانیان و در دوران اسلامی، ایران همچنان بهعنوان یک واحد سیاسی مطرح بوده است، اگرچه حکومتهای مختلفی در آن دوران شکل گرفته بودند. نگاهی به تاریخ تحولات ایران نشان میدهد که انتقال قدرت چگونه صورت میگرفت.» وی میافزاید: «در ایران، همواره نیروها به سمت مرکز گرایش داشتهاند و حرکتهای جداییطلبانه بهندرت دیده شده است. بهعبارت دیگر، در تاریخ ایران، تمایلی به گریز از مرکز وجود نداشته است. این پدیده تا پیش از وقایع آذربایجان و کردستان پس از جنگ جهانی دوم، در ایران اصلاً مطرح نبود و تنها در آن دوران، تحت هدایت و نفوذ شوروی، برخی تحرکات در این زمینه شکل گرفت. بنابراین، ایران هرگز بهطور طبیعی چنین گرایشهایی را درون خود نداشته است. حال در کنار این بحث، باید روند تاریخی دیگری را نیز در نظر گرفت. از قرن نوزدهم به بعد، در جریان «بازی بزرگ» بین انگلیس و روسیه که تحولات بینالمللی را بهویژه در منطقه و ایران تحت تأثیر قرار داده بود، شاهد یک روند مشخص بودهایم که میتوان آن را تا امروز نیز ادامهیافته دانست؛ روند ایرانزدایی از منطقه.»
این کارشناس سیاسی تصریح میکند: «این روند به این صورت پیش رفته است که روسیه، از طریق توسعه سرزمینی خود، اشغال و الحاق مناطق مختلف و ایجاد تغییر در بافت اجتماعی و فرهنگی مناطق سعی در حذف نفوذ ایران از قفقاز و آسیای میانه داشته است. همزمان، انگلیس نیز در جنوب ایران، از خلیجفارس تا بلوچستان با حمایت از امیرنشینها و شیخهای عربتبار، استقلالطلبی را در این مناطق تقویت کرد. نمونههایی از این سیاست را میتوان در تلاشهای انگلیس برای حمایت از استقلال امیرنشینهای خلیجفارس و همچنین در بلوچستان مشاهده کرد. حتی در دوره قاجار، طرحهایی برای جدا کردن خوزستان از ایران وجود داشت. آخرین نمونه از خاکی که از ایران جدا شد، بحرین بود که در دوره محمدرضا پهلوی از ایران جدا شد. این اتفاق نیز بخشی از همان پروژه ایرانزدایی از منطقه بود.»
روند ایران زدایی پس از جنگ جهانی نیز همچنان در منطقه ادامه داشت
وی ادامه میدهد: «با تغییر شرایط بینالمللی، بهویژه پس از جنگ جهانی دوم و همچنین تحولات ژئوپلیتیکی، روند جدایی سرزمینی ایران تا حد زیادی متوقف شد. به این معنا که پس از بحرین، دیگر بخشی از خاک ایران بهطور رسمی جدا نشد. بااینحال، روند ایرانزدایی در منطقه همچنان ادامه داشته و نیروهای بیگانه بهصورت غیرمستقیم فشارهای خود را بر ایران حفظ کردهاند. در این میان، گروههایی که عمدتاً در خارج از ایران مستقرند و ما آنها را تحت عنوان گروههای تجزیهطلب میشناسیم، به ابزاری در جهت فشار به ایران تبدیل شدهاند. این گروهها عملاً در چهارچوب همان پروژه ایرانزدایی از منطقه فعالیت میکنند و این روند، برخلاف تصور برخی، هنوز متوقف نشده است. بحثهای قومی که اپوزیسیون ایران مطرح میکند، معمولاً بسیار رادیکالتر از آن چیزی است که در داخل کشور به آن پرداخته میشود. پشت این بحثها، منطقی وجود دارد که به همان پروژه کلی ایرانزدایی مرتبط است.»
وی میگوید: «درمورد تدریس یا آموزش زبان مادری، نمونههایی از آن در دیگر کشورها نیز وجود دارد. بااینحال، در سطح جهانی، نمیتوان رویکرد یکسانی را مشاهده کرد. ملتها در جهان شرایط متفاوتی دارند؛ برخی ملتها در دوران مدرن شکل گرفتهاند، اما روند شکلگیری آنها طبیعی بوده است. در مقابل، برخی دیگر بهصورت مصنوعی و تحت تأثیر قدرتهای بزرگ پدید آمدهاند که البته تعداد آنها اندک است. از سوی دیگر، برخی ملتها، مانند ایران و چین، از عهد باستان تاکنون همواره وجود داشتهاند. در اروپا نیز میتوان نمونههایی را مشاهده کرد که نشان میدهد روند شکلگیری ملتها در شرایط گوناگون و در بسترهای متفاوتی رخ داده است.»
زینعلی ادامه میدهد: «نسبت به بسیاری از کشورهای دیگر، ایران از لحاظ تاریخی، کشوری کهن و دیرینه محسوب میشود. این در حالی است که برخی از کشورهای اروپایی مانند انگلیس نسبتاً قدیمیتر از برخی دیگرند، اما کشورهای دیگری مانند آلمان در قرون هجدهم و نوزدهم پدید آمدهاند، هرچند که این فرایند در یک روند طبیعی رخ داده است. این نکته را باید در نظر داشت که هر کشور باید بهصورت منحصربهفرد مورد بررسی قرار گیرد. بهعنوان نمونه، در کشوری مانند انگلیس، چندین پادشاهی مختلف از طریق اتحادهای تاریخی به یکدیگر پیوستهاند. هر یک از این اتحادها، مانند اتحاد اسکاتلند و انگلیس یا اتحاد ایرلند و انگلیس، داستان خاص خود را دارند. برخی از این اتحادها بر مبنای حاکمیت یک پادشاه بر هر دو سرزمین شکل گرفتهاند، به این معنا که یک پادشاه همزمان به عنوان پادشاه اسکاتلند و پادشاه انگلیس شناخته میشده است. در چنین کشوری که بر اساس نظریات لیبرال اداره میشود و دارای یک نظام پادشاهی مشروطه با ماهیت لیبرالدموکراتیک است، بحث آموزش زبانهای محلی نیز مطرح شده است.»
زینعلی در رابطه با آموزش زبان مادری در دیگر کشورها نیز میگوید: «در انگلیس، گروههایی که به حفظ و پاسداشت زبانهای محلی خود اهمیت میدادند، خواستار آموزش به زبان مادری شدند. دولت نیز در پاسخ به این مطالبات، اجرای این سیاست را پذیرفت. با این حال، پس از مدتی، این گروهها متوجه شدند که آموزش به زبانهای محلی موجب ضربه علمی به کودکانشان شده است. به این دلیل که زبانهای محلی ظرفیت کافی برای انتقال دانش علمی گسترده را نداشتند، این کودکان از جریان آموزشی اصلی در انگلیس عقب ماندند و در نتیجه، بسیاری از آنها بهطور طبیعی از این سیاست عبور کردند. در مقابل، کشورهایی که بهطور مصنوعی شکل گرفتهاند، مانند ترکیه یا عراق، تجربهای متفاوت داشتند. این کشورها که از دل امپراتوریهای بزرگ بیرون آمدهاند، در واقع بهصورت هندسی و مصنوعی از طریق توافقات قدرتهای بزرگ بینالمللی شکل گرفتند. در چنین کشورهایی، معمولاً قوم غالب سعی کرده است زبان و فرهنگ خود را بهطور خشونتآمیزی بر دیگر اقوام تحمیل کند. بهعنوان مثال، در عراق، زبان عربی و در ترکیه، زبان ترکی بهعنوان زبان رسمی بهصورت اجباری مورد استفاده قرار گرفت و سیاستهای سرکوبگرایانهای علیه زبانهای دیگر اعمال شد.»
مسئولیت امروز ما حفظ زبان فارسی است
وی در رابطه با رویکرد ایران نیز عنوان میکند: «برخلاف این کشورها، ایران همواره رویکردی متفاوت و منحصربهفرد داشته است. در ایران، از گذشته تا به امروز، همواره تنوع زبانی و فرهنگی در کنار یکپارچگی ملی حفظ شده است. برای نمونه، در ایران روزنامههایی به زبان کردی، ترکی و عربی منتشر میشوند، شبکههای تلویزیونی به زبانهای محلی فعالیت دارند و در رسانههای مختلف، زبانهای قومی بازتاب داده میشوند. این در حالی است که در کشورهایی مانند ترکیه، تا همین اواخر، چنین امکاناتی برای اقوام غیرترک وجود نداشت و ممنوع بود. تنها پس از توافقهای اخیر میان دولت ترکیه و گروههای مخالف، برخی از این محدودیتها مورد بازنگری قرار گرفتهاند. الگوی ایران در طول تاریخ بر پایه وحدت در عین تکثر بوده است. این الگو سبب شده که بدون اعمال سیاستهای سرکوبگرایانه، یکپارچگی ملی ایران حفظ شود. در همین راستا، برخلاف ادعاهای برخی تجزیهطلبان که زبان فارسی را ابزاری برای سرکوب معرفی میکنند، جمهوری اسلامی ایران دارای شبکههای تلویزیونی به زبانهای مختلف از جمله ترکی، عربی و کردی است. همچنین، روزنامههای محلی به زبانهای مختلف در ایران منتشر میشوند، که این امر نشاندهنده پذیرش تنوع زبانی و فرهنگی در کشور است. در کردستان وقتی میروید، مثلاً میدانید که کتابهای کردی بهراحتی منتشر میشوند، اما نکته جالب این است که میل به خواندن کتابهای فارسی خیلی بیشتر است. این امر کاملاً طبیعی بود، زیرا وقتی ساسانیان در ایران به قدرت رسیدند، براساس یک بستر تمدنی، تمدن ساسانی ادامه پیدا کرد و این تمدن نیاز داشت تا مفاهیم و دستاوردهایش را به نسلهای بعدی منتقل کند. زبان فارسی، که در حقیقت زبان دری بوده و عمدتاً در دوره ساسانیان شکل گرفته بود، بهعنوان واسطهای برای انتقال این مفاهیم و تمدن عمل کرد. این روند کاملاً طبیعی بود. بنابراین، اگر به تاریخ درست ارجاع دهیم، بسیاری از مسائل روشن میشود. اگر به تاریخ نگاه کنیم، میبینیم که بیشترین گروههایی که مدعی ظلم به خود هستند، ترکزبانها نیستند، بلکه برخی از قومگرایان ترکزبان هستند که تحت تأثیر سیاستهای خاص، پر سر و صدا و گاهی حتی افراطی به این مسائل پرداختهاند. اما واقعیت این است که از زمان ورود اسلام به ایران، در حدود ۲۷ پادشاهی که در این سرزمین حکمرانی کردهاند، اکثراً ترکزبان بودند. از جمله سلجوقیان، غزنویان و دیگر سلسلههای ترکزبان. حتی در دوران قاجاریه، این گروهها پشتیبان و گسترشدهندگان زبان فارسی بودند. بنابراین، امروز ما مسئولیت داریم که این زبان را حفظ کنیم، چون زبان فارسی به عنوان زبان میانجی میان مردم ایران عمل میکند. بدون زبان فارسی، حقیقتاً نمیتوان گفت که ملت ایران وجود خواهد داشت. چرا؟ چون وقتی ما و شما نتوانیم با هم صحبت کنیم و زبان یکدیگر را درک نکنیم، طبیعی است که همدلی و احساس یگانگی نخواهیم داشت.»