علی ملکی، خبرنگار گروه نقد روز: بگومگوی دونالد ترامپ با ولادیمیر زلنسکی در کاخ سفید، بیش از آنکه یک مشاجره دیپلماتیک باشد، تصویری واضح از بازتولید نظم استعمار قدیم توسط آمریکا بود. نظمی که بر پایه سلطهگری و تحقیر شکل گرفته و در بزنگاههای تاریخی به نمایش درمیآید. این صحنه نهتنها نمایش ضعف اوکراین در برابر سیاستهای کلان غرب بود، بلکه آیینه تمامنمایی از مسیری است که این کشور طی سه دهه اخیر طی کرده است. از «امید به استقلال و دموکراسی» تا «گرفتار شدن در چرخدندههای رقابتهای ژئوپلیتیکی».
اما برای درک عمیقتر این ماجرا، باید کمی عقبتر برویم. از انقلابهای رنگی تا دخالت مستقیم آمریکا در روی کار آوردن جریانهای غربگرا، از وابستگی تاریخی اوکراین به روسیه تا تلاش نافرجام برای پیوند کامل با اروپا و آمریکا، همه اینها قطعات پازلی هستند که امروز، در قامت زلنسکی و سیاستهایش به نمایش درآمدهاند. اخراج تحقیرآمیز زلنسکی از کاخ سفید نشان داد که اوکراین در این بازی، چیزی فراتر از یک مهره نبود؛ کشوری که سرنوشتش نه بر پایه تصمیمات مستقل، بلکه بر اساس منافع «دیگری» رقم خورد.
این وضعیت نتیجه سالها سیاستگذاری نادرست، وابستگی عمیق و محاسبات اشتباهی بود که در نهایت آن را به ورطه یک بحران تمامعیار کشاند. اشتباهات راهبردی زلنسکی و مسیری که رهبران پیشین اوکراین در آن قدم گذاشتند، تنها این وابستگی را تشدید کرد و این کشور را از یک بازیگر مستقل به ابزاری در معادلات جهانی تبدیل ساخت. برای درک بهتری از چگونگی و چرایی این اتفاق لازم است مروری بر آنچه که در طول سه دهه گذشته بر سر اوکراین آمده، داشته باشیم.
فروپاشی شوروی و آغاز بحرانهای اوکراین
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه ۱۹۹۰، یکی از بزرگترین تحولات قرن بیستم بود که نهتنها نقشه سیاسی جهان را تغییر داد بلکه دهها کشور تازهاستقلالیافته را وارد عرصه بینالمللی کرد. اوکراین، با موقعیت استراتژیک خود در شرق اروپا، منابع طبیعی غنی و تاریخ پیچیدهاش، از همان ابتدا در مرکز توجه دو نیروی متضاد قرار گرفت؛ «غرب» به رهبری ایالات متحده که به دنبال گسترش نفوذ خود در منطقه بود و «روسیه» که تلاش داشت هم امنیت مرزهایش متزلزل نشود. در آن سالها، رهبران اوکراین امیدوار بودند که بتوانند با استفاده از این موقعیت ژئوپلیتیکی، کشوری مستقل و قدرتمند بسازند، اما واقعیتهای نظام بینالملل این رویاها را به چالش کشید.
در جریان مذاکرات پس از فروپاشی شوروی، غربیها و بهویژه ایالات متحده، به روسیه اطمینان دادند که ناتو بهعنوان بازوی نظامی غرب به سمت شرق گسترش پیدا نخواهد کرد. این وعده که بهصورت غیررسمی در گفتوگوهای میان «جیمز بیکر»، وزیر امور خارجه وقت آمریکا و «میخائیل گورباچف»، رهبر شوروی مطرح شد، بخشی از تلاشها برای کاهش تنشهای جنگ سرد بود. خیلی طول نکشید که این تعهد فراموش شد. در دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰، کشورهای اروپای شرقی مانند لهستان، مجارستان و جمهوری چک یکی پس از دیگری به ناتو پیوستند. این روند با انقلابهای رنگی در منطقه و حمایت غرب از تغییر رژیم در کشورهایی مانند گرجستان و اوکراین شدت گرفت. در این میان، اوکراین بهعنوان کشوری که هممرز با روسیه و دروازه ورود به قلب اوراسیا بود، اهمیت ویژهای برای هر دو طرف پیدا کرد.
انقلاب مخملی و تغییر دولت اوکراین به نفع آمریکا
تحولات اوکراین در سال ۲۰۱۴، که به «یورومیدان»، انقلاب رنگی یا انقلاب مخملی معروف شد، نقطهعطفی در تاریخ این کشور و روابط آن با قدرتهای بزرگ بود. در آن زمان «ویکتور یانوکوویچ»، رئیسجمهور منتخب اوکراین که روابط نزدیکی با روسیه داشت، تحت فشار اعتراضات گستردهای قرار گرفت که ریشه در نارضایتیهای اقتصادی و سیاسی داشت. اما این اعتراضات بهسرعت رنگ و بوی ژئوپلیتیکی به خود گرفت. ایالات متحده و اتحادیه اروپا شدیداً از معترضان حمایت کردند و حتی مقامات ارشد غربی، مانند ویکتوریا نولاند، دستیار وزیر امور خارجه آمریکا علناً در میدانهای کییف حضور یافتند و از تغییر رژیم حمایت کردند. نولاند بعدها اعتراف کرد که آمریکا «بیش از ۵ میلیارد دلار» برای تقویت دموکراسی و تغییر مسیر اوکراین به سمت غرب هزینه کرده است.
در پی این تحولات، یانوکوویچ از قدرت برکنار شد و دولت جدیدی با گرایش آشکار به غرب روی کار آمد. این اتفاق البته برای مسکو قابلتحمل نبود و در واکنش «شبهجزیره کریمه» را که از نظر تاریخی و استراتژیک برایش حیاتی بود، به خاک خود ضمیمه کرد و از جداییطلبان در مناطق شرقی اوکراین حمایت کرد. این اقدامات آغازگر جنگی داخلی شد و نهایتاً در سال ۲۰۲۲ به یک درگیری تمامعیار میان اوکراین و روسیه تبدیل شد.
زلنسکی؛ از کمدی تا تراژدی سیاسی
ورود ولودیمیر زلنسکی به عرصه قدرت در سال ۲۰۱۹، یکی از عجیبترین و در عین حال نمادینترین لحظات تاریخ معاصر اوکراین بود. زلنسکی که پیش از این بهعنوان بازیگر و کمدین در مجموعههای تلویزیونی شناخته میشد، با شعار مبارزه با فساد و پایان دادن به جنگ در شرق اوکراین، توانست اکثریت قاطع آرای مردم را به دست آورد. اما واقعیت این بود که او نه تجربه سیاسی داشت و نه درک عمیقی از پیچیدگیهای نظام بینالملل. انتخاب او بیش از آنکه نتیجه یک برنامه مدون باشد، از یکطرف تحت فشار نیروهای خارجی و از سوی دیگر واکنشی احساسی به ناکامیهای رهبران قبلی بود.
زلنسکی در ابتدا تصور میکرد که با تکیه بر حمایت آمریکا و اروپا، میتواند اوکراین را از بحران نجات دهد. او در دیدارهای متعدد با رهبران غربی از جمله «دونالد ترامپ»، به دنبال جلب کمکهای مالی و نظامی بود. اما این وابستگی به غرب خیلی زود به پاشنه آشیل او تبدیل شد. در سال ۲۰۱۹، رسوایی تماس تلفنی میان زلنسکی و ترامپ -که طی آن رئیسجمهور آمریکا از او خواست در مورد جو بایدن (رقیب انتخاباتیاش) تحقیق کند- اولین نشانه از تزلزل این رابطه بود.
اوکراین در زمین بازی قدرتها
جنگ تمامعیار بین روسیه و اوکراین که در فوریه ۲۰۲۲ آغاز شد، نتیجه مستقیم تنشهای انباشتهشده در دهههای گذشته بود. حمله روسیه به اوکراین واکنش شدید غرب را به دنبال داشت. ایالات متحده و متحدانش تحریمهای گستردهای علیه روسیه وضع کردند و میلیاردها دلار کمک نظامی و اقتصادی به اوکراین سرازیر شد. زلنسکی که حالا به چهرهای جهانی تبدیل شده بود، با سخنرانیهای احساسی در مجامع بینالمللی، از جهان خواست که در برابر «تهاجم روسیه» متحد شوند. درخواست او در ظاهر اجابت میشد اما در پشت پرده، اهداف واقعی قدرتهای غربی بهویژه آمریکا، با آنچه در ظاهر اعلام میشد، تفاوت داشت.
برای ایالات متحده، جنگ اوکراین فرصتی بینظیر برای تضعیف روسیه بود. واشنگتن نهتنها از این درگیری برای ضربه زدن به اقتصاد و قدرت نظامی مسکو استفاده کرد، بلکه با افزایش وابستگی اروپا به گاز و تسلیحات آمریکایی، نفوذ خود را در قاره سبز نیز تقویت کرد. در این میان، اوکراین بهعنوان خطمقدم این نبرد، هزینه سنگینی پرداخت؛ تخریب زیرساختها، آوارگی میلیونها نفر و از دست رفتن بخشهایی از خاک این کشور. با این حال، پس از سه سال جنگ فرسایشی، نشانههایی از «آمریکای واقعی» پدیدار شد.
چرخش سیاست آمریکا و مواجهه ترامپ با زلنسکی
امروز اما با بازگشت دونالد ترامپ به قدرت، سیاست خارجی آمریکا در قبال اوکراین دستخوش تحولاتی آشکار شد. این بیزینسمن که همواره رویکردی عملگرایانه و معاملهمحور به سیاست خارجی داشته، از ابتدا نسبت به حمایت بیقیدوشرط از اوکراین تردید داشت. او در دیدار با زلنسکی در کاخسفید، صراحتاً اعلام کرد که اوکراین باید به تنهایی مسئولیت جنگ را بر عهده بگیرد و حتی پیشنهاد داد که زلنسکی از قدرت کنار برود و انتخابات جدیدی برگزار شود. این اظهارات نهتنها زلنسکی را در موقعیت دشواری قرار داد، بلکه نشاندهنده پایان حمایت بیچون و چرای آمریکا از کییف بود.
ترامپ همچنین ایده بهرهبرداری از منابع طبیعی اوکراین، بهویژه معادن استراتژیک این کشور را مطرح کرد. او پیشنهاد داد که در ازای کمکهای مالی و نظامی، شرکتهای آمریکایی کنترل این منابع را در دست بگیرند؛ طرحی که مشخصاً یادآور «سیاستهای استعماری قرن نوزدهم» بود. با این حال، این پیشنهاد تحتتأثیر نمایش جمعهشب کاخسفید عملاً ملغی شد.
اوکراین، بحران اروپا و پایان افسانههای بینالمللی
این تحولات تأثیر عمیقی بر اروپا گذاشت. اتحادیه اروپا که در ابتدا خود را متحد اصلی اوکراین معرفی کرده بود، حالا با چالشهای متعددی روبهرو است. چالشهایی از جنس وابستگی به تصمیمات ترامپ و حتی مشاورش، ایلان ماسک، بحران انرژی ناشی از قطع گاز روسیه، رشد احزاب راستگرا که مخالف ادامه جنگ هستند و مشکلات اقتصادی ناشی از تورم و رکود. کشورهایی مانند آلمان و فرانسه، که میلیاردها یورو برای حمایت از اوکراین هزینه کرده بودند، متوجه شدند که واشنگتن بدون توجه به منافع آنها، سرنوشت اوکراین را در مذاکرات دوجانبه با مسکو تعیین میکند.
از سوی دیگر، تجربه اوکراین نشان داد که اعتماد به وعدههای قدرتهای بزرگ تا چه حد میتواند فاجعهبار باشد. زلنسکی و رهبران پیشین اوکراین گمان میکردند که با تکیه بر حمایت آمریکا، میتوانند امنیت و استقلال کشورشان را تضمین کنند، اما نتیجه چیزی جز ویرانی و از دست دادن یکچهارم از خاک اوکراین نبود. این کشور حالا با بحرانهای مختلف اقتصادی، بدهیهای خارجی هنگفت و جامعهای قطبیشده روبهرو بوده که آیندهای نامعلوم در انتظارش است.














