مازیار وکیلی، خبرنگار: سالها پیش میان منتقدان ایرانی و تماشاگران پیگیر سینمای جهان شوقوذوق زیادی برای حدس کاندیداها و برندگان جوایز اُسکار وجود داشتند؛ اما مدتهاست که چنین شوقوذوقی وجود ندارد و با آغاز فصل جوایز و تماشای فیلمها میتوان حدس زد چه فیلمی کاندیدای و برنده جوایز اصلی خواهد بود. آکادمی بهشدت لیبرال شده این سالها ظاهراً برای خود مأموریتی تعریف کرده که به فیلمهای درباره اقلیتهای قومی و جنسی توجه نشان دهد. در این میان چندان هم مهم نیست که این فیلمها کیفیت لازم برای رقابت در مراسم اُسکار را دارند یا نه. امسال هم از این قاعده مستثنی نبود و بعد از انتشار فیلمهای فصل جوایز و بیرون آمدن اخبار مختلف بر همگان مسجل شد که دو سه فیلم قطعاً پیشتاز کاندیداتوریها در مراسم اُسکار خواهند بود. «امیلیا پرز» داستان یک رئیس کارتل مواد مخدر که قصد تغییر جنسیت دارد را روایت میکند یکی از همین فیلمها بود. اُدیار در این فیلم تلاش کرده بود با ساخت موزیکال یک ملودرام ساده و سطحی خودش را روشنفکر و متفاوت نشان دهد و بهمدد مضمون آکادمی پسندی که دارد تبدیل به یکی از بختهای اصلی اُسکار امسال باشد که باید اذعان کرد در این کار موفق شد. «بروتالیست» هم تفاوت چندانی با امیلیا پرز نداشت. این فیلم هم داستان یک معمار یهودی مجار به نام لازلو توث را روایت میکند که با فرار از اُروپای جنگزده به آمریکا میآید تا رؤیاهای خود را دنبال کند. بروتالیست بااینکه به لحاظ کارگردانی و طراحی تولید بهمراتب فیلم بهتری از امیلیا پرز است اما این فیلم هم بیشتر از هر چیز نان مضمونش را میخورد که یکسره از یهودیان و اسرائیل دفاع میکند، حتی فیلمهای باکیفیتی مانند ملاقات محرمانه تا حدی اسیر این مضمون گرایی افراطی شدهاند. ذهن ادوارد برگر کارگردان «ملاقات محرمانه» بهقدری درگیر لیبرالیزه کردن کلیسا بوده که به این نکته توجه نکرده کلیسای کاتولیک هرچقدر هم که روشنفکر باشد اجازه پاپ شدن یک مرد دارای رحم را نمیدهد. نتیجه این رویکرد آکادمی بیرون ماندن فیلم درخشان «هیئتمنصفه شماره دو» ساخته کلینت ایستوود است که عطر خوش سینمای کلاسیک آمریکا را درون خود داشت و توانسته بود بدون ادا و اطوار اضافه کشمکشهای یک انسان را باوجدان خود نمایش دهد. بیرون ماندن چنین فیلم درخشانی میتواند بهخوبی رویکرد آکادمی اُسکار را در این سالها توضیح دهد. توجه افراطی به مضمون باعث شده در سالهای اخیر فیلمهای متوسطی مانند «کدا»، «دفترچه سبز» و همین امیلیا پرز موردتوجه قرار بگیرند و فیلمهای خیلی خوبی مانند هیئتمنصفه شماره دو از چرخه رقابتهای فصل جوایز بیرون بمانند. به نظر میرسد دیگر ایامی که بردن جایزه اُسکار بیانگر کیفیت بالای یک فیلم بود گذشته است و معیارهای بهترین بودن نزد اعضای آکادمی اُسکار دیگر کیفیت سینمایی نیست.
نگاهی به فیلم «آنورا»؛ رستگاری آنورای کوچک
در میان فیلمهای موفق امسال حکایت «آنورا» شان بیکر با سایر فیلمها فرق میکرد. آنورا بیش و پیش از هر چیز درباره یک دختر فقیر سادهدل است که دوست دارد خوب زندگی کند. دیدن وانیا فرزند یک سرمایهدار و اُلیگارش روس که زندگی لوکس و شیکی دارد او را مفتون میکند. او وانیا را به چشم فرصتی نگاه میکند که میتواند او را از این وضعیت نکبتبار نجات دهد. برای همین هم هست که به تمام خواستههای مشروع و نامشروع وانیا تن میدهد و بدون اینکه ذرهای به عواقب تصمیمش فکر کند به پیشنهاد ازدواج او جواب مثبت میدهد؛ اما همانطور که انتظار میرود وانیا با اولین فشار پدر و مادرش پشیمان میشود و فرار را بر قرار ترجیح میدهد. چنین داستانی جان میدهد برای تحلیلهای چپگرایانه تا وانیا را نماد سرمایهداری بگیریم و بگوییم سرنوشت آنورا نتیجه اعتماد به سرمایهداری است؛ اما این یک نگاه سطحی به فیلم خواهد بود برای اینکه به این پرسش پاسخ نمیدهد اگر سرنوشت آنورا به خاطر اعتماد به سرمایهداری است چرا در کشورهای غیرسرمایهداری آدمهایی مانند آنورا تنها هستند؟ آنورا درباره ایدئولوژی نیست. درباره آدمها و احساسات بشری است. درباره دختر کوچک نابالغی است که باید این تجربه مهیب را پشت سر بگذارد و فروپاشی انتهای فیلم را تجربه کند تا متوجه شود واقعیت در جهان بیرون خیلی با تصورات کودکانه او فرق میکند. در سکانس پایانی که آنورا دچار فروپاشی میشود کارگردان دارد به او میگوید: به دنیای بزرگسالان خوش اومدی دختر کوچولو. آنورا بزرگ میشود اما برای این بزرگسالی بهای گزافی میپردازد؛ اما فقط این نمایش درست و دقیق تنهایی آدمها نیست که آنورا را تبدیل به فیلم بزرگی میکند. این ایگور است که به فیلم شان بیکر حال و هوای متفاوتی بخشیده است. پسری قلدر و بزنبهادر که پشت ظاهر خشنش قلبی از طلا دارد. پسری از طبقات پایین جامعه که برخلاف وانیای ثروتمند شعور و شخصیت دارد و آنقدر آنورا را دوست دارد که حواسش به جزئیات باشد و شالگردن آنورا را به او بدهد تا سرما نخورد و ماشین قراضهاش را بیاورد تا آنورا را به خانه برساند. ایگور همان کورسوی اُمیدی است که شان بیکر برای آنورا میگذارد تا به او نشان دهد خوشبختی نه در ظواهر زندگی وانیا که در عشق پسر فقیر و تنهایی است که او را دوست دارد و نمیخواهد از او سوءاستفاده کند. آنورا مانند جاماندگان الکساندر پین بیشتر از اینکه نقد سرمایهداری یا ایدئولوژی خاصی باشد درباره آدمهای جامانده و جدااُفتادهای است که نمیتوانند حق خود را از جهان بگیرند؛ اما یک نکته مهم در این دو فیلم وجود دارد که تماشاگر نباید آن را فراموش کند و آن نکته این است که اگر هنوز حس شفقتی در جهان وجود دارد به خاطر وجود آدمهایی مثل ایگور است. پسری که شاید ظاهر شیک و وضع خوبی نداشته باشد اما دوست داشتن را بلد است و همین حس شفقت ایگور است که درنهایت آنورای زیبا و تنها را رستگار میکند.
شماره ۴۳۶۶ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه

اسکارِ زیادی لیبرال!