جواد ابراهیمی، خبرنگار: نود و هفتمین جشن سالانه اسکار، روز یکشنبه دوم مارس در حالی برگزار خواهد شد که لسآنجلس همچنان با خاطره تلخ آتشسوزیهای ماه ژانویه دستوپنجه نرم میکند. اگرچه مراسم به منظور ادای احترام به قربانیان در فضایی غمناک برگزار خواهد شد، اما حضور پررنگ فیلمهای اقلیتهای جنسی نیازمند نوعی سوگواری مجزا است.
جای تعجب است که موزیکال جنایی «امیلیا پرز» با 13 نامزدی (یک نامزدی کمتر از رکوردداران تاریخ اسکار همچون «تایتانیک»، «همه چیز درباره ایو» و «لالالند») در بخشهای مختلف اسکار امسال پیشتاز است. این فیلم درباره یک کارتل مواد مخدر است که یک روز به سرش میزند تغییر جنسیت بدهد تا به آرزوی کودکیاش برسد. فیلم اسپانیاییزبان ژاک اودیارِ فرانسوی، به حدی از منطق داستانی تهی است که بیشتر شبیه چند موزیک ویدئو لاتین با شعارهای گلدرشت در حمایت از اقلیتهای جنسی است که تصادفاً تدوین شدهاند. همچنین، بازیگر فیلم (کارلا سوفیا گاسکون) اولین نامزد تراجنسیتی تاریخ اسکار خواهد بود، اما احتمالاً به علت فضای انتقادی که پیرامون توییتهای توهینآمیزش درباره اسلام، مسیحیت و سیاهپوستان به وجود آمده است، نتواند اسکار را به خانه ببرد.
شان بیکر، فیلمساز حامی اقلیتها، امسال با «آنورا» داستان یک کارگر جنسی در کلوپ شبانه را روایت میکند که میخواهد با یک پسر ثروتمند روس ازدواج کند. جز بازی مایکی مدیسون، تقریباً نقطه قابل دفاعی در فیلم موجود نیست، البته اگر نشان دادن صحنههای متعدد جنسی را یک مزیت هنری و سینمایی به شمار نیاوریم. در همین راستا، فیلم «شرور» با بازی آریانا گرانده داستانی از دنیای «جادوگر شهر اُز» را با روایتی حاوی اشارات همجنسگرایانه بازگو میکند.
«تلماسه: قسمت دوم» به کارگردانی دنی ویلنوو ادامه ماجراجویی بر اساس کتاب فرانک هربرت است. این فیلم علیرغم جلوههای بصری و فنی تحسینبرانگیز، به دلیل روایت کند و نامنسجم، شانس زیادی برای موفقیت در بخشهای اصلی ندارد. در همین حال، جیمز منگولد با فیلم «یک ناشناخته کامل» دوازدهمین اثر سینمایی درباره باب دیلان را ارائه کرده که بهرغم تلاشهای تیموتی شالامه، اثر قابل توجهی از آب درنیامده است.
«ماده» ساخته کورالی فارژا، فیلمی فرانسوی است که با ترکیبی از سبک دیوید کراننبرگ و سینمای مستقل بیمووی، قصد دارد استانداردهای زیبایی هالیوود را به چالش بکشد. دمی مور در نقش یک ستاره سینمای فراموششده در این فیلم تلاش دارد بار دیگر توجه مخاطبان را جلب کند. در بخش بهترین فیلم خارجیزبان، حضور فیلم «دانه انجیر معابد» از محمد رسولاف بیشتر یک شوخی غیرسینمایی است. اسکار در این بخش بار دیگر سیاستزدگی و معیارهای غیرسینمایی خود را برملا کرد. اما شانس اول این بخش «هنوز اینجا هستم» از فیلمساز برزیلی والتر سالاس است که داستان یک زن مقاوم (با بازی فرناندو تورس) در برابر ساختار دیکتاتوری دهه هفتاد برزیل را روایت میکند.
«پسران نیکلی» داستان دو نوجوان سیاهپوست در یک مرکز اصلاح و تربیت در فلوریداست که قربانی بیعدالتی سیستماتیک میشوند؛ فیلمی که به نظر میرسد بیشتر برای رضایت مخاطبان سیاهپوست ساخته شده است. در همین حال، «بروتالیست» با بازی آدرین برودی، تلاش ناامیدکنندهای برای بازگشت او به اوج است و نتوانسته در روایت داستان یک معمار بازمانده از هولوکاست موفق باشد.
اما فیلم درخور توجه امسال مراسم اسکار «مجمع کاردینالها» است که در فضای آلوده اسکار امسال سعی میکند نفس بکشد؛ داستانی کوچک اما تأثیرگذار درباره روند انتخاب پاپ در کلیسای واتیکان. فیلمبرداری دقیق، کارگردانی متناسب و بازی قابل توجه رالف فاینس، فیلم را به اثری تماشایی تبدیل کرده است. اما بعید است که شانس زیادی برایش در تقسیم جوایز قائل باشند.
به نظر میرسد با آتشسوزی رازآمیز لسآنجلس، سینمای اصیل آمریکا نیز همزمان در آتش سوخت. گویا قرار است شهری جدید و فوق پیشرفته در هالیوود فعلی ساخته شود؛ شهری که احتمالاً از برجهای سر به فلک کشیده، هوش مصنوعی و کمپانیهای استریم متعدد آکنده خواهد بود. با چنین چشماندازی، به نظر میرسد سینمای آمریکا روز به روز از هنر و دغدغههای انسانی خالی میشود و صرفاً وسیلهای خواهد شد برای بازنمایی ترندهای مد روز. با ادامه این روند اسفبار، آیندهای پر از بیم و امید در انتظار سینمای جهان خواهد بود.
نگاهی به فیلم «بروتالیست»؛ حماسهای کاذب و ملالآور
فیلم «بروتالیست» قصد دارد روایتی تخیلی از سه دهه رنجآور زندگی یک معمار مجارستانی به نام لازلو تات (با بازی آدرین برودی) را به تصویر بکشد؛ از زمان ورود او به آمریکا تا مراسم بزرگداشت به عنوان یک معمار مدرن و نابغه در اواخر عمر. اما با وجود زمان طولانی و ملالآور سه ساعت و نیمهاش (یک ساعت و سی دقیقه فیلم قابل حذف است)، درنهایت نتوانسته است شخصیت اصلی را به خوبی خلق کند. بنابراین، وقتی فیلمی نتواند شخصیتی را در جهان خود بنا کند، دیگر صحبت از دلالتهای تاریخی و اجتماعی و رابطه معماری با مبانی وجودشناسانه، محلی از اعراب ندارد. داستان فیلم درباره یک بازمانده یهودی هولوکاست است که با زن و زندگی خود به آمریکا مهاجرت میکند تا زندگی جدیدی را آغاز کند. صحنه آغازین فیلم و ورود او به آمریکا، سرنوشت قابل پیشبینی او در سرزمین جدید را به تصویر میکشد. دوربین با خروج او از کشتی، مجسمه آزادی آمریکا را وارونه در قاب میگیرد. اما این نمای خوب و کارشده از وارونگی «رویای آمریکایی» در ادامه فیلم واکاوی نمیشود و فیلمساز از پرداخت این کاشت خوب و ترسیم درست منحنی شخصیت لازلو ناتوان است.
در وهله اول، مشخص نیست چرا آدرین برودی نقش کاراکتر اصلی فیلم را تا این حد اغراقآمیز و مذبوحانه بازی میکند. آیا کارگردان به او گفته است که فرض کند نقش جدیدش ادامه کاراکتر اشپیلمان در فیلم «پیانیست» است، که پس از نواختن موسیقیهای کلاسیک در ویرانههای لهستان و تحمل تمام رنجهای هولوکاست، به آمریکا میآید؟ وقتی نسخه بهتر و قابل تحملتری از همین نقش در فیلم «پیانیست» رومن پولانسکی برنده جایزه اسکار شد، اصرار برودی بر غلیظ کردن نقش اشپیلمان و بازی دزدی در اغلب صحنههای فیلم چیست؟ به یاد بیاورید صحنهای را که او برای اولین بار از اتوبوس پیاده میشود و پسرعموی آمریکاییاش، آتیلا را به مدت طولانی در آغوش میگیرد و میبوسد، گویی هزار سال هیچ بستگانی در عمرش نداشته است. درست است که رنجهای مفروض او در جنگ و تنهاییاش بسیار بوده و فیلمساز به صورت مفروض از ما میخواهد که باور کنیم، اما چرا این غم و قیافه مذبوحانه او در سراسر فیلم ادامه مییابد؟ آیا این نوع بازیگری متد چیزی جز بازی دزدی برای دیده شدن نیست؟ یا وقتی که بعد از مدتها زنش به او میپیوندد، چرا باز هم باید همان قیافه بیدلیل عبوس و خسته برودی را به مدت طولانی تحمل کنیم و شاهد تزریقهای مکرر کوکائین او باشیم؟
علاوه بر ایرادی که من در بازیگری آدرین برودی میبینم، خود کاراکتر خیالی لازلو تات که بردی کوربت نوشته، باورپذیر نیست. ما باید به طور مفروض باور کنیم که این کاراکتر یک معمار نابغه مدرن است، تا جایی که تسلط مفروض او بر معماری مدرن به حدی است که لویی لوکوربوزیه باید در رکابش تلمذ کند. ما باید در طول فیلم شاهد نشانههایی از قریحه معمار بودن او، آن هم از نوع مدرن و پیرو مکتب بروتالیسم باشیم، نه اینکه در دیالوگ پسر عمویش از او به عنوان نابغه معماری جهان یاد شود. جز چند صحنه طراحی معماری -آن هم با صدای رادیو که خبر تشکیل اسرائیل در سرزمین فلسطین را میدهد-چیزی از تسلط کاراکتر بر معماری مدرن در فیلم پرداخت نشده است.
فیلم قرار است نموداری هستیشناسانه از سفر درونی یک معمار برای تحمل ناملایمات و سختیها و تبلور این مصائب به عنوان اثر هنری بروتالیستی باشد. جنبش معماری بروتالیسم پس از جنگ جهانی دوم، به نوعی معماری تماماً بتنی اطلاق میشود که عاری از هرگونه روکش و زینتی به علت کمبود مصالح، سازههای بتنی مدرن پس از جنگ را در اروپا شکل داد. کارگردان فیلم میخواهد بین این نوع معماری زمخت و مقاوم که شخصیت فیلم در آن مهارت دارد با دردهای متحمل شده او نسبت برقرار کند. اما تعدد ایدههایی که فیلمساز در سر دارد (تاریخنگاری شکوفایی اقتصاد ایالتهای آمریکا تا مسئله استعمار مهاجران، مشکلات خانواده، آمریکاییشدن و...) پرداخت مسئله مرکزی فیلم را که همانا تبلور رنجهای کاراکتر به صورت هنر معماری بروتالیستی است، به محاق میبرد.