مرتضی نقرهای، پژوهشگر و مدرس دانشگاه: امید راهی به سوی آرمانشهر است. به عبارت دیگر، امید نه صرفاً یک مفهوم، بلکه نیرویی برای خروج از روزمرگی و رسیدن به آرمانشهر است. با این وصف، امید، در دل روزمرگی، جایگاه تمهیدگری برای درک آرمانشهری دارد؛ چراکه اگرچه درک آرمانشهری در دل خود نظریهای از امید را میپروراند، اما پیش بایست شکلگیری درک آرمانشهری در فضای زندگی روزمره، شکلگیری زمینهای از امید و شوق به تحقق آرمانشهر است. به عبارت دیگر، به قول نصراوی، «امید پیشران فکر فرار به وضعیت جایگزینِ حالتی است که اکنون در آن به سر میبریم.» اما نسبت این امید و آرمانشهر چیست؟ به عبارت دیگر، جایگاه امید به عنوان تمهیدگر آرمانشهر چیست و چگونه نقش تمهیدگری خود را ایفا میکند؟ اساساً باتوجه به دشورایهایی که انسان معاصر در زندگی روزمره با آن مواجه است و با مفاهیم مختلفی نظیر تکنیکزدگی، فرهنگ مصرفی، اقتصاد پولی، جامعه مهارتی و قس علی هذا قابل توصیف است، امید چگونه در دل روزمرگی امکان ظهور مییابد؟
فضای زندگی روزمره قطعاً تشویشها، یأسها و حتی امیدهای خود را دارد. اما وقتی از امید در نسبت با آرمانشهر یا اتوپیا صحبت میشود، اساساً ابتدا رهایی از خود روزمرگی و فضای زندگی روزمره و سپس، ترسیم افقی برای آینده مطرح میشود. در این میان دستکم سه دیدگاه وجود دارد که در آنها از الهیات امید میتوان حرف زد.
خط کلاسیک افلاطونی-آگوستینی: در این خط فکری، روزمرگی امکان هرگونه تفکر آرمانشهری به معنای انتزاعی آن را منتفی میکند. نمود بارز آن، افراد درون غار افلاطون هستند که تنها سایههایی از حقیقت را میبینند و این حقیقت برای خود افلاطون، مطابقت با واقعیت است؛ خطایی که به قول اتین ژیلسون تمام تاریخ تفکر فلسفی غرب را در برگرفته است. از این رو، واقعیت روزمره سایهای از حقیقت متعالی است که اقشار کثیری اعم از پیشهوران را بدان راهی نیست. به همین دلیل است که سنت افلاطونی-آگوستینی در تاریخ غرب مسیحی تا آنجایی میتواند امید بیافریند که زندگی روزمره شر اجتنابناپذیر باشد. انسان مسیحی پرهیزگار تا پیش از درونذاتی شدنِ تاریخ و آغاز تاریخ ترقی انسان غربی و این زمینی شدنِ بهشت برای او، امیدش را به پایان تاریخ، همان نقطه آغاز زندگی در شهر خدا بسته بود. از این منظر، تنها چیزی که این درک آرمانشهری به ارمغان میآورد، زیست پرهیزکارانه و بشارتی اخروی است که با پایان این جهان محقق میگردد و این یعنی امید بر پایه گسست این جهان و آرمانشهر، امکان درک آرمانشهری را فراهم میکند. اساساً در این نگاه برای فرار از روزمرگی راهی جز دلسپردن به آینده فرجامشناسانه و بهشت اخروی و پذیرش جبرگرایانه رنجهای زندگی روزمره نیست؛ چراکه اساساً همانطور که خود آگوستین اعتراف میکند، تنها چیزی که اهمیت مییابد، این است که شخص مسیحی به واسطه رنجها و مصیبتها یا حاکمیت ظلم در زمانه خود، مجبور به ناپرهیزکاری و بیعدالتی نشود. تاریخ غرب مسیحی پر است از این تفکر اتوپیاباورانه که بارزترین نمود دینی آن، «شهر خدا»ی آگوستین است.
خط سکولار-اومانیستی: زین پس و با رنسانس و ظهور تدریجی غرب مدرن، تمام تاریخ اتوپیاباوری غربی را میتوان در تمنای بهشت این زمینی خلاصه کرد؛ سرآغازی برای تغییر گسست امر الوهی و امر محسوس و فروکاست امر الوهی به امر تاریخی و معنابخشی الهیاتی به تاریخ سکولار مدرنیته، که همزمان است با ظهور ایمان علمی که در آن دیگر برای فرجامشناسی و هر صورتی از درک آرمانشهری یا نیازی به امر الوهی نیست و یا دیگر دسترسی به آن دشوار و یا ممتنع میشود. نمونه این دیدگاه آرمانشهری را همانطور که اریک فوگلین به خوبی توصیف میکند، میتوان دستکم در دو شق: 1. ارزش شناختی، نظیر دیدگاه کنت و اسپنسر در ستایش ایده سوبژکتیویستی ترقی و یا ایده داروینیستی تکامل و 2. غایت شناختی، نظیر اندیشه اتوپیایی مارکس و بلوخ در ترسیم اتوپیای پرولتاریا نظاره کرد.
خط تفکر شیعی: تاریخ تفکر غربی به واسطه استمداد به تفکر مسیحیت قرون وسطایی و گسست ایمان و عقل، نتوانسته پیوندی میان امر واقع و امر انتزاعی، یا به تعبیری امر روزمره و امر متعالی برقرار سازد. لذا یا به ورطه طرد روزمره و رهبانیت افتاده و یا بهتدریج توجیهات الهیاتی برای پذیرش روزمره را سرلوحه قرار داده تا بدانجا که امروز برای تصدیق واقعیت، مجبور به انکار امر الوهی نیز میشود که نمونه آن را در مواضع آتئیستها علیه خداباوری به نفع تفکر طبیعی میبینیم.
این درحالی است که تفکر شیعی بنیان فرجامشناسی و اتوپیاباوری را منهای دین رد میکند؛ چراکه اساساً سرشت امر اتوپیایی و آرمانشهری، چیزی درباره آینده است که تنها در دو صورت میتوان به آن دست یافت؛ یا با درک معنای تاریخ و سیر حرکت آن، یا با پیشگویی و تکیه برگزارههای آیندهنگرانه که هر دو صورت را دین به انسان میدهد. این هر دو صورت در تفکر شیعی نسبت به جایگاه دین در زندگی اجتماعی بشر وجود دارد.
1- از یکسو، تاریخ معنایی الوهی و نه سکولار دارد؛ این بدان معنا است که سیر تحولات تاریخی و اجتماعی را نمیتوان بیرون از وجود مطلق حضرت حق، ترسیم کرد؛ لذا اراده الهی، آن طور که دلالتهای ذیل آموزه توحید افعالی اقتضا میکند، لحظه به لحظه در دل زندگی روزمره در ظاهر و باطن آن، متجلی است؛ همانطور که نور اسماء و صفات الهی دائماً متجلی است. تاریخ مبارزات انبیای عظام و ائمه علیهمالسلام، بیانگر این درک است که تاریخ، نه صحنه مبارزه طبقاتی، بلکه تاریخ، صحنه جدال حق و باطل است و این حق و باطل، نه صورتی فردی، بلکه همیشه سیاسی به خود گرفته است. بنابراین، تاریخ مدخلی برای تئوریزه کردن امید است: کُن لِما لا تَرجُو أرجی مِنکَ لِما تَرجُو: به آنچه امیدش را نداری امیدوارتر باش از آنچه بدان امید داری.1 این امیدواری و تسلیمِ امر محتوم نشدن، خلاف زندگی روزمره نیست، اگر با این درک همراه باشدکه ساحت الوهی نه دور از واقعیت روزمره، بلکه در جاهایی ظاهر است و ما آن را نمیبینیم: «هو الظاهر»؛ همان طورکه درباره حضرت صاحبالامر وارد است که «مردم با اینکه او را میبینند، نمیشناسند» و در جاهایی مکنون است و ما باید تلاش کنیم تا بتوانیم آن را برای خود آشکار کنیم: «والباطن»؛ شاید اینگونه حکمت این جمله که «امام زمان غایب نیست، بلکه ما از ساحت درک حضور ایشان غیبت داریم» را بتوان بهتر درک کرد. لذا امید فقط یک اثر روانشناختی نیست. یک برساخت ذهنی نیست. بلکه مبتنی بر یک هستیشناسی است. حالا باید دید که آیا ما قبل از این دوره وارد دوره افولی میشویم و بعد به این نقطه میرسیم یا اینکه از اینجایی که بشر هست مستقیماً به نقطه وعده داده شده میرسیم؟ اینجاست که ارادههای انسانی در تأخیر و تسریع امر الهی تعیینکنندهاند: «ان الله لایغیر مابقوم حتی یغیرو ما بانفسهم»: صحنه تاریخ و سیاست الهیاتی میشود. از این رو، اساساً تحجر و نگاههایی نظیر انجمن حجتیه در دوره معاصر ما، که الهیات سیاسی را به شکلی تنزیهی در خدمت طرد هرگونه دخالت سیاسی میبینند، عملاً پیوندی دوجانبه با دو خط قبلی دارند: 1. پیوند با خط افلاطونی-آگوستینی دارند؛ چراکه تنها مؤمن به صورت اتوپیایی الهیات هستند و از صورت تاریخی آن غفلت میورزند. 2. پیوند با خط سکولار-اومانیستی دارند، هم از این حیث که میدان را برای سیاست سکولار خالی میکنند، هم از این جهت که به قول شهید مطهری، تحت تأثیر موج تفکر حسی و طبیعی، از آن دسته جریانات اسلامیاند که روی به تفسیر ظاهرگرایانه از دین آوردهاند.
2- از سوی دیگر، آینده وعده داده شده نشان میدهد که سرنوشت بشر نه امری تراژیک و محتوم – که دائماً استکبار و قدرتهای خبیث جهانی تلاش میکنند به نحو سخت و نظامی و نرم و رسانهای آن را بر ما تحمیل کنند – بلکه امری حماسی و افقگشایانه است: «لقد کتبنا فی الزبور من بعد اذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون.» این یعنی امید با الهیات فرجامشناسانه دین، به ساحت روزمره پیوند میخورد و همانطور که تاریخ الهیاتی شد، اینجا، آینده و آرمانشهر نیز الهیاتی میشود؛ چراکه قرار است بندگان صالح خدا زمین را به ارث ببرند و این یعنی، سیاست عرصه حضور و غلبه انسانهای صالح خواهد شد.
بنابراین، موعودباوری اگرچه ادبیاتی باسابقه است، وجه ممیزه تفکر شیعی در این است که امید را در قالب آموزه انتظار به نحوی درک کرده که آینده زمین را نه زمینی، بلکه الهیاتی میبیند و همزمان وضع سیاسی و اجتماعی بشر را در امتداد تاریخ مبارزه حق و باطل، صبغهای الهیاتی میبخشد و از این طریق، بر زیر بار سنگین مسئولیت تحول تاریخ میرود.
پینوشت
1. امام علی علیهالسلام در بیانی شیوا و عمیق میفرمایند: «کُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنكَ لِما تَرجُو ؛ فإنّ موسى بنَ عِمرانَ عليه السلام خَرَجَ يَقتَبِسُ لِأهلِهِ نارا، فَكَلَّمَهُ اللّه ُ عزّ و جلّ فَرَجَعَ نَبيّا ، و خَرَجَتْ مَلِكَةُ سَبَأٍ فَأسلَمَتْ مَع سُليمانَ عليه السلام، و خَرَجَ سَحَرَةُ فِرعَونَ يَطلُبُونَ العِزَّةَ لِفِرعَونَ فَرَجَعُوا مُؤمِنِينَ»؛ به آنچه اميدش را ندارى اميدوارتر باش از آنچه بدان اميد دارى؛ زيرا كه موسى بن عمران عليهالسلام رفت كه براى خانوادهاش آتش برگيرد اما [در آنجا] خداوند عزّ و جلّ با او به سخن درآمد و او پيامبر برگشت. ملكه سبا نيز از كشور خود بيرون آمد، اما به دست سليمان عليهالسلام مسلمان شد. و جادوگران فرعون براى تقويت قدرت فرعون بيرون آمدند، اما [به خدا] ايمان آوردند و برگشتند.