آزار بارسقیان، خبرنگار: فضای مجازی از یک تخممرغ گرفته تا خانم کیم کارداشیان، ابتدا ستاره میسازد و بعد آن را تبدیل به پسماند مجازی میکند. یک نظر آتشین علیه فلان جریان و یک گفته باحال یا یک ادا یا بَدَل آدمهای مشهور بودن یا برداشت از ایدههای همدیگر برای ساخت محتوا میتواند شهرتهای شبانهای به وجود آورد. شهرتی که زندگی افراد را به پیش و پس از کسب این شهرت تقسیم میکند. شاید تکرار مکررات باشد ولی «فضای شهرت مجازی» در شبکههای اجتماعی شدت تخریبش بارها بدتر از خود «فضای مجازی» در شبکههای اجتماعی است. تخریبی که روح فرد را به شدت دچار آسیب میکند.
در چند سال اخیر این فضای شهرت گویا به تعدادی جامعهشناس و روشنفکر رسیده و نوبت درخشش این افراد است. «اجبار» به حضور مجازی در این روند از هر اجباری سنگینتر است. مورد توجه قرار گرفتن یعنی تبدیل شدن به هاتف یا Oracle که در تلقی یونانیان باستان پیشگوی و پیشبین و غیبگوی است. به خاطر همین است که آدمها در «قالب توهین، پرسش، طعنه، فضاسازی سایبری و...» از شخص مورد توجه در این فضا سؤالاتی میپرسند، در مورد هر چیزی. وقتی پای جامعهشناسان به میان میآید، سؤالات رنگوبوی اجتماعی و سیاسی به خود میگیرد. به نظر اینها میروند؟ آنها میآیند؟
بشر همیشه دنبال جواب آسان است، حتی آنهایی که تمام تلاش خود را برای یافتن پرسشهای سخت میکنند، باز درنهایت هدفشان رسیدن «به جوابی آسان» است. صغری کبری چیدنهای کلاس درس و نوشتارهای طولانی چپ و راست در مقابل سؤالهای فضای پسماندساز مجازی فایده ندارد. گردابی است که هرچه بیشتر در آن بیفتی بیشتر فرو میروی.
اما بحران، پدر مادر ندارد. «بحران» درواقع حکم همان «آدم شکمگرسنه» را دارد. بحران «جامعه ناامیدی» در ترکیب با خشم از زندگی شکستخورده روزمره در اثر وضعیت سنگین اقتصادی، در فضای مجازی آدمها را مدام وادار به واکنش میکنند. «جامعه ناامیدی» یکی از مهمترین کارهایش جعل است. جعل گفتار دیگران. جعل گذشته، قلب کردن امروز. شما بخواهید نخواهید در این فضا قرار میگیرید. چه ده نفر فالوور داشته باشید چه صد هزار نفر چه یک میلیون. «کمیت» در این جامعه ناامیدی عوض کیفیت حرف اول و آخر را میزند. این جامعه قهرمان و ضدقهرمانهای خودش را دارد. گویی تاریخ مصرف هرچیزی که با «کمیت» ارزیابی میشود، بسیار زودگذر است، ولی این کمیت یک اوج دارد. جامعهشناسی ایرانی در دو سال گذشته به سرعت دچار این کمیت شده است. در گرداب پسماندسازی شبکههای اجتماعی گرفتار شده و روانسیاسی خودِ محافظان واقعی روانسیاسی جامعه را که همین جامعهشناسان باشند، از بین برده است. این روزها یکی از قهرمانهای این فضای رو به زوال مصطفی مهرآیین است.
اشتباه نشود، اصولاً همه حرفها غلط نیستند. در مناظرات جامعهشناختی عملکرد یک داستان دیگر است. اما نقطه آغاز و پایان یک «کمیت» داستان دیگری است. نقطه پایانِ این کمیت لزومی ندارد اتفاقی بسیار پرسروصدا باشد. میتواند یک طلاق باشد، میتواند یک اظهار نظر ساده باشد، میتواند عیانسازی شترسواری دولادولا باشد یا هرچیزی. اصولاً ترمیم این مسائل کمتر نتیجه صعودی به «کمیت» میدهد و بیشتر «نزولی» است. و خب بعد از اینکه آن اوجِ «کمیت» تمام میشود، چه میشود؟ سوژه «زندۀ مرده» با تهمانده اعتبار و فالوور به زندگیاش ادامه میدهد. همچنان لاگین میکند و «پست» میگذارد و لایک میخورد، اما دیگر عین قبل نیست. این چیزی است که سوژه آن را درک نمیکند و به حیات خودش ادامه میدهد و میشود «زندۀ مُرده».
در چهاردهم بهمن ۱۴۰۳ مصطفی مهرآیین در پستی اینستاگرامی مطلبی تحت عنوان «پاسخ به یک پرسش: نظر شما درباره شاهزاده رضا پهلوی چیست؟» منتشر کرد.
صادقانه باید گفت این سؤالی است که به صورت روزمره در میانه مردم عادی هم جریان دارد و هرکسی برای خودش «اگر و امایش» را میگذارد. جامعه دارد با یک شیب سریع به سمت این سؤال میرود و قاعدتاً در یک صعود، کسی نباید از حرکت جا بماند. مخصوصاً اگر یکی از قهرمانهای فضای مجازی باشد. در مقابل این سؤال، واکنشها از هر طرف همیشه شدید بوده است. هر جناحی خود را در این واکنش سهیم میکند. هر شخص هم حق و حقوقی برای انتخاب سرنوشت سیاسی خود و جامعهاش را دارد. «جامعه ناامید» در این زمینه چطور عمل میکند؟ «بمب» خشم خود را به سمت آدمهایی پرتاب میکند که لحظهای دچار شهرت شدهاند. از آنها پاسخگویی میخواهد، گویی جدیجدی آنها «اوراکلی یونانی» باشند. در چنین مواردی اوراکل چه میکند؟ آیا دست به جعل گذشته میزند؟ سعی میکند آرزوهای خود را به سوژه مورد سؤال بچسباند؟
در جامعه ناامید هر شعاری چه در گذشته چه امروز بدون منبع، بدون نسبتش با امر واقع، قابل پذیرش است. وقتی مهرآیین مینویسد: «بزرگترین خدمتی که شاهزاده رضا پهلوی در صورت داشتن عنوان رهبر دوران گذار میتواند به این جامعه بکند و به نوعی پروژه ناتمام پدرش را تمام کند، بنیان گذاشتن یک «نظام سیاسی دموکراتیک» در این جامعه است که در قانون اساسی آن، چیزی جز توان عقلانیت و اراده مردم مبنای نظم کلان سیاسی و اجتماعی نباشد.» در یک لحظه دارد تمام یک گذشته طولانی و دعوای اساسیای که از دوران مشروطه تا امروز وجود داشته است را در همان خلاصهسازیهای مجازی، چنان تقلیل میدهد که با توجه به تمرکز موضوع و حاد بودن سوژه، در اوج سرعت انتقال اطلاعات جای مکث برای هرکسی میگذارد.
اگر تاریخ دهه 50 ایران را از هر سمتوسو و با هر گرایشی که بخوانیم، متوجه خواهیم شد اصولاً بحرانها و خواستهای سیاسی بسیار عمیقتر و جدیتر از این بوده که بخواهیم با چسباندن آرزوهای خودمان در جامعه ناامیدی به هر فرد یا جریانی، نجات بخش خود و اجتماعمان باشیم. در اکثر مواقع نظامهای سیاسی کار خود را میکنند و فرد به راه خود میرود. این چیزی است که جامعهشناس گیرافتاده در فضای شبکههای اجتماعی حتی اگر به یاد هم داشته باشد، باز فراموش میکند. درنتیجه سعی میکند از ترکیب بین حرفها و آرزوهای شخصی به پرسشهایی پاسخ دهد که برای بقا در آن فضا نیازمند پاسخشان است.
در چنین مواردی است که همهچیز شکل شترسواری دولادولا به خود میگیرد. یعنی بحث تفتیش عقاید نیست که بگوییم آقا و خانم فلانی شما به چیزی اعتقاد دارید یا نه؟ بحث این است حالا که فکر میکنید هر شخص یا گروهی میتواند زمینهساز یک آرزو تحت عنوان «نظام سیاسی دموکراتیک» در ایران شود، برای کمک به آن شخص یا گروه بشتابید و آن گروه و افراد را از خدمات خودتان محروم نکنید. و فردا روزی اگر کسی شکایتی داشت، به قول امروزیها «گردنگیر» خوبی داشته باشید. و کار را به جایی نکشانید که آدم یاد شاعری بیفتد که گفت: «با زهد ورع شائبهکاری چهکنی/ با دامنتر شرعمداری چهکنی؟، یا اهل ریا باش و یا مرد خدا/ دولادولا شترسواری چهکنی؟»
تجربه ثابت میکند قهرمانهای «جامعه ناامیدی» نهتنها خودشان را از زیر بار جعل نقلقول در هنگام نظر دادن در رابطه با فلان فیلم فراری میدهند و آسمان ریسمان میبافند، در چنین مواردی هم خودشان را به در و دیوار میزنند تا بگویند ما شتر نیستیم و شترمرغیم. یک جامعهشناس یکسری وظایف واضح دارد؛ اگر خدمت به یک فرد یا جریانسیاسی ذیل تعریف وظایف شغلی اوست تا وقتی پاسخگو باشد، انتخاب او محترمترین انتخاب کره زمین خواهد بود. در کنار آن هر آدمی آرزویی دارد و هر آرزویی در ساحت اجتماعی اگر به خیر رفاه عمومی باشد، حتماً محترم است.
شماره ۴۳۵۰ |
صفحه ۱۵ |
نقد روز
دانلود این صفحه

شتر سواری دولا دولا: مورد مصطفی مهرآیین