محمد نیازی، عضو پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی: وضعیت کنونی ما در ایران، خطیر، تعیینکننده و پر از پیچیدگی است. پیچیدگی از این جهت که هم در ترسیم تصویر موقعیت کنونی کشور و هم در تصویر فردای مطلوب، ناگزیر به درک نقاطی غامض و سخت هستیم که لاجرم باید به دشواری آنها تن داده و پیش از پیچیدن نسخههای محیرالعقول، تکلیف خود را با آنان روشن نماییم.
در این میان اما، تکلیف اهل نظر و اندیشهورزان علوم انسانی بس سنگینتر است. چهاینکه دانشهایی نظیر مجموعه علوم اجتماعی که با انسان و پدیدارهای انسانی سروکار دارند، اگر خود را در صرفاً موقعیتی سیاسی تصور نکنند، دستورکاری دشوارتر پیش روی خود میبینند. تقاطع مسائل و شبهبحرانهای مختلف که مایههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارند، موجب شده تلاشهای تئوریک برای صورتبندی از آنچه در آن قرار داریم، شکلی محتاطانهتر از هر زمان دیگری پیدا کنند. مولفهها و متغیرهای اساسی در تحلیل وضعیت کنونی، اساساً ماهیت متفاوتی پیدا کردهاند. در دوگانه دولت-جامعه، نه دیگر میتوان روی انگاره دولت منسجم-یکپارچه تأکید نمود که فعال مایشاء باشد و نه جامعه را میتوان با ابزارهای مفهومی کلاسیک سنجید. برای مثال، جنبشهای اجتماعی را به عنوان یکی از مهمترین پدیدارهای اجتماعی، دیگر نمیتوان پدیدهای با دستور کار مشخص، سازماندهی شده و معطوف به هدفی تعیین شده در نظر گرفت. ساحات دیگر حیات اجتماعی نیز وضعیتی بر همین منوال دارد. مضافاً میبایست تأکید نمود که جامعه ایرانی و نهادهای مختلف آن از جمله دولت، واجد مسئلههایی است که پیچیدگی تحلیل آنرا بیشینه میکند.
فیالجمله آنچه که مایه اتقان و قوت یک تحلیل میشود، در درجه اول، ملاحظه ابعاد مختلف واقعیت اجتماعی و دیدن همه نقاط اساسی در شکلگیری وضعیت کنونی است. در نقطه مقابل تلاش برای درک پیچیدگیها، با رویکردهایی مواجهیم که میکوشند با طرح مسئله به صورتی دمدستی و سادهانگارانه، تصویری شماتیک از واقعیت اجتماعی ارائه دهند که نه با انگیزه پرداخت علمی و دقیق به مسئلهها، که بیشتر به دنبال ارائه تصویری هیجانی عطف به دستور کاری سیاسی هستند. برخی از گفتارهایی که در سودای پوشیدن ردای گفتارهای رهاییبخش و انتقادی هستند را میتوان دچار به چنین معضلی دانست؛ معضل سادهسازی.
پیش از پرداختن به معضل سادهسازی در گفتارهای رادیکالی که این روزها توسط چهرههایی نظیر مصطفی مهرآیین و مهدی نصیری ارائه میشود، باید التفات داشت که رادیکالیسم موجود در این قبیل گفتارها میتواند زمینه و علل مختلفی داشته باشد. چهاینکه به تفصیل هر مورد، قلمهایی توضیحاتی جانبدارانه و یا منتقدانه از چرایی شکلگیری چنین مواجهههای تند و تیزی بیان کردهاند که پایه تحلیل خود را بر نقاط دیگری از جمله تجربه شخصی افراد، سویههای روانشناختانه و یا زمینههای ساختاری قرار دادهاند. ضمن اذعان به اهمیت تحلیل و بررسی این شکل از رادیکالیسم از نقطهنظرهایی نظیر آنچه ذکر شد، منطق درونی این گفتارها از منظر فقدان مولفه لحاظ پیچیدگیها در آنها نیز محل بحث است.
سادهسازی و طرح بحث دمدستی موجود در گفتارهایی که در دوگانه خیر و شر مطلق مدنظر خود، ساختار سیاسی و نیروهای اجتماعی پشتیبان آنرا در بلوک استبداد و ضد زندگی قرار میدهد، عاجز از درک جزئیات و پیچیدگی صحنه اجتماعی است. این جنس مواجهه به هر دلیلی روی از جانب واقعیتهای مختلف، متنوع و پیچیده امر اجتماعی برمیگرداند. گویی در تحقق آنچه امروز در جریان است، یک فرد یا صرفاً یک نیرو عاملیت داشته است. گویی سازمان و نیروهای مؤثر در سیاست همگی متعلق به یک ایده و فکر بودهاند. نه تحلیل روابط قدرت در شبکهای متعارض از نیروهای داخلی و مناسبات پرفشار بینالمللی را درست فهم میکند و نه این شجاعت را دارد که کنار شکستها و نرسیدنها، پیروزی و رسیدنها را در روایت خود جای دهد. واقعیت امروز، امری غیرتاریخی و منقطع از زیرساختهای سیاسی و اجتماعی کشوری تصور میشود که انگارنهانگار در ساحات گوناگون سنتها و رویههایی فراتر از عصری چهلساله دارد. این روایتها درنهایت پا روی زمین ندارند. زمین یعنی حس کردن، درک کردن و توجه داشتن به همه آنچه در رقم خوردن امروز ما تعیینکننده بوده است. یعنی مرور توامان تجربههای کامیابی و ناکامی در وجدان ذهنی میلیونها نفر. سادهسازی و طفرهروی از ماهیت پیچیده واقعیت در این گفتارها منحصر در روایت آنها از وضعیت امروز نیست، چهاینکه حتی اگر آن را با منطق نیرویی سیاسی تحلیل نماییم که درصدد استفاده از روایتی سردستی برای نیل به هدفی سیاسی که ساقط کردن نظام سیاسی از اعتبار باشد، لااقل در طرح ایده خود برای فردا، پیچیدگیها و ظرائف را لحاظ مینمود. وقتی همه آن چیزی که برای فردای جمهوری اسلامی در ذهن و بر زبان صاحبان این گفتارها جاری میشود، ارجاع به مرتجعانهترین پیشنهاد ممکن است. روی میز گذاشتن پیشنهاد پوسیده و مبتذل بازگشت به خاندان پهلوی گواه بر همین امر است. چگونه ممکن است از دل نفی رادیکال و تند و تیز نظام جمهوری اسلامی با استبدادی و ضدزندگی قلمداد کردن آن، چنگ به ریسمان بازگشت فردی از خاندان پهلوی زده شود که به درستی هیچیک از نیروهای موجود در صحنه، چه در بلوک موافقان و مخالفان نمیتوانند منطقی برای آن متصور شوند جز همین سادهسازان و البته سلبریتیهایی اپوزیسیون. نمیشود از تحولات و تغییرات جامعه ایرانی و میل زندگیطلبی آن سخن گفت و در بزنگاه تعیین دستورکار برای آینده بهیکباره در دامان طرحی پرید که هیچ سنخیتی با مقدمات فوق ندارد. سادهسازان، با طفرهروی از پیچیدگیها، به غیرمسئولانهترین شکل ممکن، سرنوشت میلیونها انسان را دستمایه مواجهه سیاسی خود قرار دادهاند در حالی که همچنان از طرح ایدهای حداقلی عاجز و ناتوانند. مسئله دقیقاً در این موقف شکل میگیرد که در پاسخ به این پرسش که برای رسیدن به زندگی، با لحاظ همه دشواریها، چه باید کرد؟ بدون هیچگونه توضیحی ناظر بر جزئیات، بر طبل نفی رادیکال نظام سیاسی میکوبند و با هیجانی مثالزدنی آدرس بازگشت به میراث دیروزی را میدهند که از امروز ما فرسنگها عقبتر است.
سادهسازی در گفتارهای رادیکال امثال نصیری و مهرآئین، هم بهمثابه استراتژی و هم فراتر از آن بهمثابه ریشه شکلگیری عمل میکند. وقتی همهچیز ساده درک و ارائه میشود، دیگر هیچ تفصیل و توضیحی باقی نمیماند. آنچه که برقرار است ردیف کردن مشتی گزاره مطلق است که قابلیتی جز تخریب و تهییج مخاطب ندارد.
شماره ۴۳۵۰ |
صفحه ۱۵ |
نقد روز
دانلود این صفحه

رادیکالیسم دمدستیِ سادهسازان