مرتضی نقرهای، عضو هیئتعلمی دانشگاه فردوسی: در حکمت 70 نهجالبلاغه میخوانیم: «جاهل دیده نشود مگر در افراط و تفریط» فارغ از علل نامعلوم چرخش کامل امثال نصیریها در یکی دو دهه اخیر در جمهوری اسلامی، آنچه میتوان به بهانه این چرخشها دربارهاش حرف زد، قرابت دوسویه افراط و تفریطی است که تحجر و ارتجاع را به هم میرساند و مثلا اگر کسی بعد از انقلاب درباره تضاد جدی دین و تکنولوژی و دلالتهای نهچندان بخردانه آن در زیست شهری صحبت میکند، امروز نقدهای جدی به دین و بنیانهای بهاصطلاح قدرتطلبانه آن وارد میسازد یا مثلا اگر تا دیروز باوری جدی به عدم ترجیح حضور زنان در عرصه نقشآفرینی اجتماعی داشته، امروز به منحرفترین وجه حضور زن در خیابان صحه میگذارد. چنین چرخشهایی که بیشتر از اینکه فکری، علمی و یا سیاسی باشد، بهنوعی زوال عقل و ابتذال شبیه است، چه توجیه و تفسیری را ممکن میسازد؟ به عبارت دیگر این دست ابتذالهای فکری بهعنوان یک رخداد چگونه قابل توجیه است؟
با فرض کماثر بودن علل و عوامل احساسی و پنهان از چشم ما، شاید بتوان موضوع چنین چرخشهایی را در صورتبندی رخدادی مهم، یعنی آنجا که این دست ابتذالها همزمان محملی برای پیوند تحجر و ارتجاع میشود، به نحوی قابل تفسیر کرد.
اساسا رخداد پس از خود میتواند گذشتهای را که چندان بر ما آشکار نبوده و بدان التفات نداشتهایم را معنابخشی کند و از این طریق امکان نقد و فهم بهتر وضع حال را فراهم سازد. از این منظر، رخداد ابتذال فکری را باید محصول یک سیر تطور فکری دانست که گهگاهی در ظهور و بروز افعال و رفتارها و قلم افراد قابل مشاهده است. از این منظر، هم به لحاظ نظری هم از منظر تاریخی میتوان از این موضوع و مطلب صحبت کرد که چگونه تحجر به معنای تفکیک دین و نیازهای زمانه، با ارتجاع به معنای عقبگرد و سرسپردن به طاغوت میتواند پیوند برقرار کند. البته نگارنده به هیچ وجه قصد تبارشناسی اندیشه نصیری یا امثال او را ندارد، بلکه مثال نصیری در نوشتار حاضر مجالی است برای بحث درباره رخداد مذکور و پیوند تحجر با رادیکالیسم ارتجاع.
تحجر را با تلاشش برای حفظ دین از آسیبهای زمانه و البته همزمان امتناع تفسیر دین در بستر معاصرت عقل انسان دینی و به تعبیری شفافتر نیازهای زمان در عصر انقلاب اسلامی میتوان شناخت. خیلی شفاف و بیپرده باید بگوییم هرکدام از شقوق جریان تحجر در نفی پیوند غایتمندی دین و مشروعیت سیاسی مشترک و متفقند. حال شاید «سوژۀ به ابتذال افتاده» از همان ابتدا نفی حضور دین در عرصه سیاسی نکند و اتفاقا قائل به شکلی از حضور انسان دینی در عرصه سیاسی باشد، مثلا انسانی آرمانخواه و افشاگر، یا انسانی که میخواهد با آلوده نشدن به تکنولوژی و مدرنیته غربی، سیاست انقلابی را حکمفرما سازد و غول مدرنیته را به زمین بزند. تحجر گاهی در چنین هیبتی ظاهر میشود که بدون تن زدن به آب میخواهد شنا یاد بگیرد و بدون فهم درست غرب میخواهد با آن رویارو شود. البته این در سیر تطور انسان به ابتذال افتاده دلیلی بر تحجر ابتدایی او نیست، اما اینکه با گذشتن از چنین رای و نظری بهنوعی «اسلام و تجدد» را در رویاروییای تام و تمام ببیند، تا آنجایی که مدرنیته را همچون هوایی که تنفس میکنیم اجتنابناپذیر ببیند، بزنگاه مهمی است برای تأمل درباره رای او در این زمینه که «چه باید کرد». سیر تطور سوژۀ بهابتذالرسیده نشان میدهدکه این تازه سرآغاز نوعی امتناع دیگر است. کوتاه نیامدن از موضع انقلابی و در عین حال تلاش برای پیروزی اسلام بر تمدن مدرن از طریق مبارزه با فلسفه و عرفان، او را متمسک به شکلی فروکاستشده از فقه میکند که عصر خود را «عصر حیرت» نام مینهد. حیرت آنجا که انقلاب اسلامی را صرفاً «واکنشی در برابر هدم کیان دین» ببیند و حذف طاغوت را به خلع ید آن از باب فقهی ارجاع دهد، به چیزی بیشتر از همان حیرت نیز نمیرسد، حیرتی که از فردای انقلاب گریبانگیرش شده و تازه پس از سه دهه بدان آگاه شده است. لذا حیرت امروز، امتداد همان امتناع از گلاویز شدن با مقتضیات و معاصرت دیروز است که حالا که با آن گلاویز شده، نمیتواند صفحهای از تاریخ را برای خودآگاهی بیابد.
اینجا حیرت به همراه اضطراری که شبهات و ندانمگرایی و الهیات سلبی را بسیار بیشتر از الهیات جهد و اجتهاد و افقگشایی انقلاب اسلامیموثر میبیند، بهتدریج با آتش تند ارتجاع یکی میشود. چرا؟
ارتجاع یا انقلاب به معنای عقبگرد، زمانی رخ میدهد که صحنه تاریخ دگرگون معنا شود و آنچه به دست آمده بیارزش و آنچه از دست رفته ارزش دوباره پیدا کند. اساسا وقتی انسان دینی به مرحلهای برسد که تنها به دنبال کم کردن اثرات منفی مدرینته باشد و در نگاه محدود فقهیاش، هیچ اثری از آثار به ظهور رسیده بعد از انقلاب را مصداقی از تاریخ و عصر جدید نداند، ولو اینکه آرای آوینی را هم خوانده باشد - یعنی وضعی که بیشتر با معیارهای تفکر فلسفی غربی میخواند تا با مبانی دینی خود او - رادیکالیسم از آن سر برمیآورد. نصیری هم آوینی خوانده است. او بخشی از نگاه جدیدش درباره تکنولوژی را هم چهبسا مدیون آوینی باشد، اما نمیتواند مصداق آن کسی باشد که به قول آوینی باید در دامنه آتشفشان خانه بنا کند.
رادیکالیسم ارتجاع پهلوی و اپوزیسیون جمهوری اسلامی امروز نشان میدهند که دشمنان جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی دست روی همان چیزی گذاشتهاند که روزی انسان بهابتذالافتاده داستان ما، آن را دلیلی کافی برای خلع ید طاغوت از عرصه سیاسی و اجتماعی میدانست. این پیوند از آن روست که ارتجاع فارغ از سطح سیاسی مبتذل آن، در افق تاریخیاش، دین را ناکارآمد و نابسنده برای حل مسائل زمانه میداند و برای همین است که پهلوی از1400 ایران بعد از اسلام میگذرد و تحجر آنجا که راهی به «یقین» نمییابد، - یقینی که معیارهای عینیت و سکولاریسم مدرنیته به او تحمیل کرده – تن به ارتجاع میدهد. غافل از اینکه ما با امکانها حرکت میکنیم و هرچند «حیرتها» هستند، اما باب جهد و اجتهاد و مبارزه هیچگاه بسته نیست. لذا پیوند سیاست، غایتشناسی دین و مشروعیت سیاسی مرز باریکی است که یکسویه آن رها کردن سیاست و حفظ دین با فقهی حداقلی یا نهایتا آگاه به زمان فردیتیافته بیتاریخ است و سویه دیگر آن، نابسندگی دین به حل مسائل زمانه و فروکاست آن به امری صرفا تاریخی است.
شماره ۴۳۵۰ |
صفحه ۱۶ |
نقد روز
دانلود این صفحه

از تحجر تا رادیکالیسم ارتجاع