مهران زارعیان، خبرنگار: در سالهای اخیر فراوان میشنویم که نسل زد، نسبت به ارزشهای رسمی احساس بیگانگی دارند و این موضوع در تحولات سال ۱۴٠۱ نیز بهصورت پررنگی خودش را نشان داد. ابراهیم امینی بهعنوان فیلمنامهنویسی که بهخاطر همکاری با محمدحسین مهدویان در آثار موفق ابتدای کارنامه او شناخته میشود، در نخستین تجربه فیلمسازی خود، به سراغ همین مسئله گسست نسلی رفته و هواداری افراطی یک نوجوان از فرهنگ کیپاپ را بهعنوان مدخلی برای ورود به این بحث قرار داده است. تمام تاکید و تمرکز فیلم بر این است که شخصیت اصلی نمیتواند با والدینش، پدربزرگش و حتی جامعه بزرگسالان اطرافش دیالوگ مشترک داشته باشد و آنها حرف این دختر به نام مائده را نمیفهمند. موضع فیلمساز البته بهطور بسیار غلیظی علیه مائده و در همدلی با بزرگترهای اوست؛ تا اینجا البته مشکلی وجود ندارد، خصوصاً که در انتها قرار است به کمک نوعی «وفاق نسلی» به ابتکار پدربزرگ داستان فیصله پیدا کند. مشکل اما در این است که فیلمساز واضحاً رفتار هواداری از کیپاپ توسط مائده را نوعی بیماری تلقی میکند که نیاز به درمان دارد تا در انتها، چشمان دختر باز شود و سلامت عقل و روان خود را به دست بیاورد. طبیعتاً در چنین فیلمی، نمیتوان مسئله را تعمیم نداد و آن را دارای دلالت بر کلیت انقطاع نسلی موجود ندانست. فیلم البته اگر زبان استعاری را در پیش میگرفت و قصه را وارد فاز فانتزی میکرد بهطوری که از شیوه بیان رئالیستی عبور کند، میتوانستیم سایکوتیک تلقی کردن رفتار مائده را در قالب اقتضائات بیانی و سبکی سینما بپذیریم و موضع فیلمساز را اینقدر خصمانه تلقی نکنیم. اتفاقاً در این صورت منطق فیلم نیز بهتر کار میکرد و این همه عجیب بودن رفتار مائده باورپذیرتر میشد. در حال حاضر اما این اتفاق نیفتاده و آن قدر والدین مائده به سراغ روشهای واقعی و جدی برای «درمان» او میروند که میتوان گفت راهحل مشکل از نگاه فیلمساز حالتی قیممآبانه دارد.
«چشمبادومی» این امتیاز را البته داراست که خیلی درگیرکننده طرح مسئله میکند و با یک آغاز حرفهای، وضعیت چالشآفرین هواداری افراطی از خواننده کرهای را به مخاطب نشان میدهد.
از آنجایی که سوژه هم بکر و هم ترند است، اهمیت و بحثبرانگیزی فیلم بالا میرود و ساختار سینمایی فیلم هم حداقلهای کافی برای همراه شدن با فیلم و تأمل و اندیشیدن درباره آن را دارد. جالب است که فیلم البته بهصورت گذرایی به این نکته اشاره میکند که نسلهای قبل نیز در سنین نوجوانی، رفتارهای هیجانی شدید خصوصاً در نسبت با پدیدههای فرهنگی وارداتی داشتهاند اما فیلمساز روی این موضوع چندان مانور نمیدهد. یک مشکل برجسته در فیلم این است که در نشان دادن رابطه مائده با والدینش، چیزی جز مشاجرات تیپیکال والد و فرزندی را نمیتواند به ما عرضه کند که این هم خود معلول شخصیتپردازی ضعیف والدین، بهخصوص مادر -با بازی نهچندان خوب ساره بیات- است. ما در طول فیلم واقعاً متوجه نمیشویم که در وضعیت زندگی مائده چه کمبودی وجود دارد و در نحوه ارتباط والدین با او چه نقصی هست که باعث شده این دختر تا این حد بیمنطق، عاصی، خانوادهستیز و درنهایت روانی باشد؟ مادر مائده با توجه به نحوه لباس پوشیدن و حرف زدن و عقبهای که از او قابل حدس است، چرا میبایست برای حل مشکل دخترش از یک روحانی رهگذر مشورت بگیرد؟ و از همه عجیبتر، آیا آن مادری که ما در فیلم دیدیم منطقی است که به سراغ دعانویسی و رمالی و اینگونه دغلکاریهای شبهعلمی برود؟
درباره پدربزرگ هم همین مشکل وجود دارد. ابتدا به نظر میرسد پدربزرگ یک مرد روستایی اصیل است؛ کمی بعد متوجه میشویم که او یک فرد عبوس و عنق است و طبیعتاً دلیلی نداشته مادر جهت تضمین بهبود حال دخترش، رفتن به خانه پدربزرگ را انتخاب کند. کاراکتر پدربزرگ اما ناگهان در اواسط فیلم تغییر ماهیت میدهد و از آن پیرمرد اصیل روستایی تبدیل میشود به یک پیرمرد طبقه متوسط یا مرفه شهری که عاشق جیمز دین بوده است. فیلم تا حدی نیز مشکل بیهویتی دارد. یک روستا در استان فارس را نشان میدهد درحالیکه در اکثر مواقع در فیلم، اهالی روستا و حتی شخصیتهای اصلی لهجه ندارند یا فقط در حد چند جمله لهجه دارند. لوکیشن برفی نیز به آنجا خیلی نمیخورد.
شباهت داستان به فیلم مهم «گاو» نیز بسیار جالب است. در «گاو» نگاه ساعدی و مهرجویی ناظر بر وضعیت ازخودبیگانگی یک مرد روستایی است؛ با این پیوست که فقر و از دست دادن تنها ابزار تولید، در کانسپت مارکسیستی اثر، شخصیت اصلی را دچار یک استیصال و شرایط بحرانی جدی میکند؛ در «چشمبادومی» اما آن نگاه مارکسیستی که زیربنا را اقتصادی و ماتریالیستی میداند وجود ندارد بلکه فیلمساز از زاویه نگاه فرهنگی به پدیده مینگرد و نوعی «ازخودبیگانگی فرهنگی» را در نسل زد روایت میکند که نیاز به درمان دارد.
شماره ۴۳۴۷ |
صفحه ۱۳ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
ایران گرفتار الیناسیون














