عبدالکریمی:
سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی
با فقدان نگرشی حِکمی و فلسفی در مواجهه مسائل که حاصل انحطاط و گسست تاریخی ما در دوره جدید است، نتیجهاش سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی، یعنی فهم و درک همه مسائل در چهارچوب تنگ سیاست و مناسبات مربوط به کسب و حفظ قدرت است. این سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی که سراسر فضای فکری همه جریانات گوناگون سیاسی و اجتماعی جامعه ایران را دربرگرفته است، به معنای نادیده گرفتن بسیاری از مؤلفههای بنیادین فرهنگی، تمدنی، تاریخی و جهانی است. متأسفانه گفتمان انقلاب نیز از این آسیب دور نبوده است و هیچگاه خلأ وجود نگرشی حِکمی و فلسفی را حس نکرده، هیچگاه به سخن اهل نظر و تفکر گوش فرا نداده است. باید توجه داشت برخی بزرگان حوزه که در مقام فیلسوف و نمایندگان برجسته سنت فلسفه اسلامی شناخته میشوند، به دلیل تعلقشان به عالَمِ سنت، فقدان معاصرت و عدم آشنایی با زبان و فلسفههای روزگار جدید نتوانستند به گفتمان انقلاب یاری رسانند و گفتمان انقلاب در مسیر طی طریقِ بسیار دشوار خود تنها ماند.
شجاعیزند:
فرمودهاند فقدان نگرش حِکمی فلسفی، موجب «سیاستزدگی» و «ایدئولوژیکاندیشی» این گفتمان شده است. درباره مدعای فقدان در فراز قبلی به نکاتی اشاره شد و به همان اکتفا میکنیم و سراغ نتیجه حاصل از آن میرویم که دچارشدن به سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی است. در تعریضات به جمهوری اسلامی چنان به سیاست و ایدئولوژی اشاره میشود که گویا امور زائدیاند و باید از آنها تحاشی جُست و گویا فلسفه کفایت میکند و میتواند جای آنها را هم بگیرد. این پاسخ شاید خیلی به آقای دکتر برنگردد و بیشتر معطوف به کسانی است که به مقابلنشانی حکمت و سیاست یا عقل و ایدئولوژی مبادرت میکنند. مروجان این نظر که سیاست را قربانگاهِ حکمت و ایدئولوژی و دین را قربانگاهِ عقل میدانند. در جاهایی آقای دکتر خیلی به جامعهشناسان نزدیک و قرین میشوند و در جاهای دیگر خیلی بیگانه و دور. اینجا یکی از همان جاهایی است که تفاوتِ نگاه فلسفی را از جامعهشناسی بیشتر میتوان شناخت. بله، فلسفه و حکمت، بنیان هر معرفت و عملِ معقولی است. بله، بدون آن، برای یک لحظه هم نمیتوان سرِ پا ایستاد و قدم از قدم برداشت. با تمامِ اینها اما قرار نیست و قادر هم نیست که جای هر مقوله لازمِ دیگری را بگیرد.
اینکه یک ایدئولوژی یا سیاست تا چه حد واجد پشتوانههای حِکمی است و این پشتوانههای فلسفی حِکمی تا چه حد غنی و متقن و روشنند؛ البته مهم است و منشأ بروز تفاوتها و ترجیحات سیاسی و ایدئولوژیک؛ درعینحال حاوی یک نکته مهمتری است که نباید مغفول بماند و آن اینکه حیات اجتماعی بشر به همه اینها نیاز دارد و به هر کدام هم در جای خودش. پس هیچیک قادر به انجام کارِ دیگری نیست و جای دیگری را هم نمیگیرد.
و یک نکته اضافی دیگر که انتباه به آن لازم است. اگر به هر دلیل و توجیهی یا برای پرهیز از انگ و بدنامی، سیاست و ایدئولوژی را ترک کنیم؛ آنها از بین نمیروند و ضرورتشان را هم از دست نمیدهند، بلکه دستِ خود را خالی کرده و عنانِ کار را به دیگران سپردهایم تا ما را سیاست کنند و به جانب اهداف و اغراض خودشان ببرند. به این هم باید توجه داشت، خصوصاً در این روزگار که ایدئولوژی، بهجز ایدئولوژیهای رقیب، با رقیب قدرتمندِ دیگری هم مواجه شده و آن، منافع و غرایز و امیال است. پس اگر منفعلانه از آرمان و ایدئولوژی، پا پس بکشیم؛ به یکی از این دو ورطه سقوط خواهیم کرد: یک، فرصت دادنِ به دیگران تا زندگی و سرنوشت ما را رقم بزنند؛ دو، دچارشدن به روزمرگی و تندادن به یک زندگی مبتنی بر حوائج نازله بشری.











