مریم فضائلی، خبرنگار گروه فرهنگ: در نمایشنامه اتللو از شکسپیر، پادشاهی قدرتمند به نام اتللو عاشق زنی به نام دزدمونا میشود، اما حسادت و دسیسههای اطرافیان باعث میشود که او در نهایت دزدمونا را به قتل برساند. اگر زخم کاری ۴ قرار باشد همین مسیر را دنبال کند و آن را «نگاهی به اتللو» بنامیم، باید گفت این اقتباسی ناموفق بود؛ چراکه اقتباسهای زخم کاری بیشتر از آنکه به روح عمیق و شخصیتپردازیهای چندلایهای شکسپیر نزدیک باشد، صرفاً از طرحهای کلی آثار او الهام گرفتهاند. این سطحینگری باعث شده تا پیام اصلی نمایشنامهها گم شود و روایتها به کلیشههایی قابل پیشبینی تبدیل شوند. فصلهای مختلف این سریال هرکدام ادعای ارتباط با آثار شکسپیر را دارند. فصل اول با نگاهی به مکبث ساخته شد، هرچند منبع اصلی آن رمان «بیست زخم کاری» بود. فصل دوم، «بازگشت»، با الهام از هملت معرفی شد. در فصل سوم، یعنی «انتقام»، به شاه لیر و ریچارد سوم اشاره شد. و حالا فصل چهارم، «مجازات»، قرار است به اتللو بپردازد. البته که نتیجه این سریال، شاید در ابتدا به پرفروش شدن آثار مرتبط و اقتباسی منجر شده باشد، اما درنهایت برای مخاطب سوال ایجاد کرده است که چقدر این آش شلمشوربا، برگرفته از آثار نویسندگان شناختهشدهای مانند شکسپیر است؟
چند روز پیش توییتی که مرتبط با زخمکاری بود، در فضای مجازی بیش از 5 هزار لایک خورده بود. توییتی با این مضمون که ساخت زخم کاری سخت نیست و هرآدمی که در این مسیر کشته شده باشد، راه برای بازگشتش بسیار است. باب این شوخی را مهدویان از آنجایی باز کرد که برای ادامه دادن این سریال، در انتهای فصل اول شخصیت اصلی داستانش را زیر خاک کرد و برای ادامه دادن سریال، او را از زیر خاک بیرون آورد. از همان موقع باید مخاطب دستش میآمد که انتظاری نباید از ادامه این سریال داشته باشد؛ چراکه به هر نحو و طریقی مهدویان میخواهد سریالش را بسازد. پس بازیگران را وارد سریالش میکند، از آنها بازی میگیرد و در انتها یا آنها را کشته و یا به شکلی دیگر از داستان حذف میکند. ساخت 49 قسمت با عنوان زخم کاری، اشتباهی بود که مهدویان آن را انجام داد. بیرون آمدن مهدویان از باتلاقی که ساخته، شاید فقط با پایان باز ممکن باشد. پایانی که سرانجام بسیاری از گرههای تکراری داستان در آن مشخص نشده باشد.
خط اصلی داستان فصل دوم زخم کاری را میتوان در یک جمله خلاصه کرد؛ «باغچه هر کسی را که بیل بزنی، چند کرم پیدا میشود.» جملهای که نشان میدهد هیچکس از اشتباه و خطا بری نیست. در این سریال، گذشته آدمها مثل سایهای ترسناک دنبالشان است و به ابزاری برای باجگیری و اعمال فشار تبدیل میشود. آنقدر این ماجرا ادامه پیدا میکند که دیگر تقریباً هیچ شخصیتی از گناه و لغزش مبرا باقی نمیماند. با این حال، با گذشت چهار فصل، هنوز بار اصلی جذابیت سریال بر دوش رعنا آزادیور و جواد عزتی است. اما مشکل اصلی جای دیگری است؛ دیگر خبری از غافلگیری نیست. شاید بزرگترین ضعف فصل جدید همین باشد که هیچ اتفاقی مخاطب را شوکه نمیکند یا او را برای قسمت بعدی هیجانزده نگه نمیدارد. تنها سوالی که ذهن تماشاگر را مشغول میکند، این است: «چطور به اینجا رسیدیم؟» وقتی یک سریال منطق روایی قوی نداشته باشد، تماشاگر را به جای درگیر کردن با داستان، به سمت تمسخر میبرد. بیننده سریال را نه برای کشف سرنوشت شخصیتها، بلکه برای پیدا کردن تناقضها و خطاها دنبال میکند. از جایی به بعد، همهچیز برای مخاطب قابل پیشبینی میشود و او جلوتر از روایت حرکت میکند. همین حدسهای درست و پیاپی، حوصله او را سر میبرد و هیجان اولیه را از سریال میگیرد.
شماره ۴۳۴۱ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
شما مراقب باغچه خودت باش!














