حمیدرضا رنجبر زاده، خبرنگار: یافتن انگیزهای که ریدلی اسکات را وادار کرد تا دنبالهای برای فیلم درخشان «گلادیاتور» بسازد، کار چندان سادهای نیست. آیا او حرف جدیدی برای گفتن داشت؟ آیا این کارگردان کهنهکار در 87 سالگی، ظرفیت دراماتیک جدیدی از جهان گلادیاتور یافته بود تا آن را برایمان تعریف کند؟ یا پای کشش بازار و دشت کردن چند صد میلیون دلار ناقابل در میان بوده است؟! انگیزه هرچه باشد، به نظر نگارنده، «گلادیاتور» اثری است که در روند پیرنگ خود، به پایانبندی تراژیک و حماسی میرسد که نیازی به دنباله برای تکمیل جهانش ندارد. بههرحال اکنون «گلادیاتور 2»، آن هم با فاصلهای حدوداً 24ساله از فیلم اول پیش روی ماست. اگر شخصیتها را شالوده هر داستان و اثر دراماتیک بدانیم، برای نقد «گلادیاتور 2» بهعنوان یک دنباله، ناچاریم دائماً شخصیتهای فیلم دوم را با فیلم اول مقایسه کنیم. یکی از مهمترین دلایل درخشان بودن فیلم اول، شخصیتهای اثر و علیالخصوص پروتاگونیست داستان (ماکسیموس) و آنتاگونیست داستان (کومودوس) بودند. مقدمه فیلم اول، بهخوبی یک جنگسالار کارکشته و محبوب را خلق میکند که تمام فکروذکر او، همسر و پسر خردسالش است. فیلم در بهتصویرکشیدن عشق ماکسیموس بسیار توانمند است؛ عشقی که در ادامه بنمایه انتقام شخصیت اصلی میشود و با پیشروی داستان، انگیزههایی فراشخصی و میهنی نیز به آن افزوده میشود و ماکسیموس را بهسوی سرنوشت خود رهسپار میکند. در فیلم دوم؛ اما با یک کپی بسیار ضعیف از ماکسیموس روبهروییم. بدترین و غمانگیزترین نوع کپیکردن، افتادن هنرمند در دام کپیکردن از خود و آثار پیشین خود است. شخصیت هانو قرار است چه از لحاظ ویژگیهای شخصیتی و چه از لحاظ روند داستانی، تداعیکننده ماکسیموس باشد، پس لاجرم باید برای او عشقی در نظر گرفته شود تا انگیزه انتقام او نیز عاشقانه باشد. عشقی که نه فرصت چندانی برای پرداخته شدن به آن در مقدمه شلوغ و مثلاً مرعوبکننده فیلم وجود دارد و نه عمقی را میتوان برایش متصور بود. عشق هانو به همسرش، آنقدر در سطح میماند که مخاطب فیلم نسبتی شخصی با این رابطه برقرار نمیکند. شاید در اعتراض به این جمله بتوان گفت که در فیلم اول نیز زمان بسیار کمی به خانواده ماکسیموس اختصاص مییابد؛ اما تفاوت در اینجاست که علاقه و اشتیاق وافر ماکسیموس به خانواده خود بهشدت مشهود و با پرداختی مناسب همراه است. از اصرارهای شدید او پس از جنگ برای بازگشت به خانهاش و ماجرای عروسکهای چوبی گرفته تا فرارش از دست سربازان سزار جدید و تاخت بیوقفه او به سمت خانوادهاش، همگی در حال عمق و قوت بخشیدن به این عشق است. طبیعی است که مواجهه ماکسیموس با بدنهای آویزان و سوخته همسر و فرزندش، مخاطب را نیز عمیقاً متأثر میکند؛ چراکه نسبتی شخصی با این خانواده پیدا کرده است. در فیلم دوم؛ اما مواجهه ما با مرگ همسر هانو چیست؟ نهایتاً ابراز یک تأسف عام و غیرشخصی! زمانی که این عشق توان چندانی برای پیشبردن پیرنگ نداشته باشد، نویسنده مجبور است دخالتی عجیب و غیرمنطقی در جهان داستان را رقم بزند تا انگیزه هانو نسبت به دیگر شخصیت فیلم، یعنی ژنرال آکاسیوس مشخص شود! زمانی که یک سرباز پا در میدان کارزار میگذارد، میداند امکان زندهماندن و کشتهشدنش برابرند. حال اگر جنگی نابرابر میان ارتش امپراتوری روم و جنگاوران یک شهر کوچک در میان باشد، احتمال زندهماندن در این جنگ بسیار کمتر میشود. هانو که به نظر میرسد جنگجویی باسابقه است، گویا از همین قاعده بدیهی نیز بیاطلاع است! ماجرا زمانی جالبتر میشود که در گرماگرم جنگ، آکاسیوس میان تمام کمانداران پرشمار دشمن، همسر هانو را میبیند، دستور کشتن او را با فریادی بلند، بهگونهای که هانو - که از قضا در همان نزدیکی ایستاده است- بهخوبی بشنود، صادر میکند و مرگ همسر هانو رقم میخورد. هانو نیز اینگونه کینه آکاسیوس را به دل میگیرد و انگیزه اصلی شخصیت اصلی، همینقدر آبکی شکل میگیرد! در ادامه نیز هانو مثلاً قرار است روندی مشابه با ماکسیموس را طی کند. روندی که اگر برای ماکسیموس بهعنوان فرمانده ارتش روم کاملاً طبیعی بود، برای هانو که نه چیزی از پیشینهاش و نه شمهای از فرماندهیاش در همان جنگ ابتدایی میبینیم، کاملاً فرمایشی است. البته شاید نویسنده، همه چیز را روی دوش وراثت گذاشته باشد! سراغ آنتاگونیستها نیز برویم. در فیلم اول کومودوسی را شاهدیم که پرداخت بسیار مناسبی دارد. شاهزادهای جاهطلب ولی قدر نادیده از سوی پدر که جانشینی خود را نیز ازدسترفته میبیند. دست آخر علیه پدر میشورد و قتل بسیار خوب مارکوس اورلیوس در فیلم اول رقم میخورد. در ادامه، سزار شدن کومودوس با چالشهای متعددی همراه است که کنشمندی او نسبت به این چالشها قابلتوجه و هوشمندانه است، پس از بازگشت ماکسیموس به پایتخت، تقابل کنشها و واکنشهای این دو شخصیت و نسبتی که این اقدامات با جهان داستان، منطق مستحکمش و ساختار قدرت در روم پیدا میکنند، حماسی و تحسینبرانگیز است، اما فیلم دوم با نشاندن برادران دوقلوی عجیب و بهغایت احمق بر جایگاه حکمرانی روم، نهتنها ساختار قدرت را به سخره میگیرد، بلکه تمام تلاشها و فداکاریهای ماکسیموس برای روم را نیز به «آب در هاون کوبیدن» تشبیه میکند! نتیجه آن فداکاری بزرگ، این بود که روم درنهایت به دست دو جوانک کودن بیفتد و فساد و تباهی، همهجا را در برگیرد؟! اینجاست که نویسنده حس میکند به آنتاگونیست بهتری نیاز دارد، پس در روندی مضحک که بیشازپیش ساختار قدرت را کشکی و هردمبیل جلوه میدهد، شخصیت ماکرینوس با تغییراتی ناگهانی در انگیزههایش، با سرعتی شگفتانگیز به رأس هرم قدرت نزدیک و نزدیکتر میشود و بیآنکه آب از آب تکان بخورد، یکی از سزارها را که ذرهای باهوشتر است، به قتل میرساند و بهراحتی آبخوردن، قدرت را به دست میگیرد! روندی که در پایانبندی فیلم، به جنگی تنبهتن میان هانو و ماکرینوس ختم میشود؛ نبردی که به یک کمدی ناخواسته تمامعیار تبدیل میشود، بهعنوان مثال ماکرینوس، هانو را درون رودخانهای فرومیبرد و سعی میکند تا شمشیر خود را در بدن هانو فروکند. ماکرینوس که مثلاً ارباب گلادیاتورهاست، بیش از پانزده بار تلاش میکند و هر دفعه، ضربه به زره نفوذناپذیر هانو- که همان زره ماکسیموس در فیلم اول است- اصابت میکند؛ ولی ماکرینوس، حتی چند سانتیمتر هم محل فرود ضربههای خود را تغییر نمیدهد و به تلاش بیهوده خود ادامه میدهد! بدیهی است که در ادامه، هانو پیروز میشود و با یک سخنرانی خستهکننده و شعاری، روم را متحد و یکپارچه میکند! حتی مقایسه این مبارزه با نبرد حماسی ماکسیموس و کومودس، خندهدار است! فیلم اول علاوه بر نقاط قوت دیگرش، اساساً به دلیل شخصیتهای همدلیبرانگیز و تأثیرگذارش و پرداخت بسیار مناسب به آنها، تبدیل به اثری ماندگار و درخشان میشود و فیلم دوم دقیقاً به همین دلیل، سقوط آزاد تأسفباری را تجربه میکند و با ارفاق بسیار، تبدیل به اثری یکبارمصرف میشود.
شماره ۴۳۲۶ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
هبوط گلادیاتوری!