محمدعلی شمس، استاد دانشگاه: موافقان و مخالفان گلادیاتور 2 متفقالقولند این فیلم به گرد پای اولی هم نمیرسد. دوستداران فیلم برای پوشاندن نقایص آن پوششی بهتر از بازی خوب دنزل واشینگتن در چنته ندارند. ادعا میکنند فیلم قصهاش را ولو با افتوخیز و لکنت به سرمنزل مقصود میرساند و در خلق اکشنی پرکشش موفق عمل میکند. نگارنده اما نظر دیگری دارد. عوامل جذابیت بسیار زودگذر این فیلم خارج از بطن درام سوسو میزنند و خیلی زود در تاریکی ابهامی که حس مخاطب را فراگرفته گم میشوند، ازجمله ستاره سیاه فیلم که درخشندگی بیش از حدش به جای پیشبردن قصه، از انسجام آن حول یک ایده مرکزی میکاهد. کاملاً واضح است از همان ابتدای کار قرار بوده حضور واشینگتن برگ برنده این پروژه طماعانه باشد و حداکثر سوءاستفاده از آن در تبلیغات صورت بگیرد. از ماهها پیش همه منتظر بودیم ببینیم این بار هالیوود به کدام بهانه پای یک رنگینپوست را به مقطعی نامربوط و غریب از تاریخ باز میکند. بیدلیل نیست که فیلم درباره علت و منطق حضور این شخصیت ساکت است. مسئله برجستهسازی بیمنطق سیاهان در سالهای اخیر را باید در فرصتی مفصل با تمام ابعاد اجتماعی و سیاسیاش واکاوی کرد؛ اما در اینجا به ذکر همین نکته بسنده میکنیم که همراستا با رنگینکمانی شدن فرهنگ و رسانه برای به حاشیه راندن سالها تبعیض جنسیتی علیه زنان، این «سیاه بازی» اخیر هالیوود هم تلاشی مذبوحانه برای «سفیدشویی» یک تاریخ سراسر تبعیض و تجاوز است. اما اینها دردی از فیلم دوا نمیکند. دردها، احساسات، انگیزهها و در یککلام، درونیات هیچیکی از شخصیتها شفاف نیست، به همین دلیل است که تقابلهای فیزیکی فیلم هیچ کمکی به شکلگرفتن شیمی روابط دوستی یا دشمنی نمیکند. فیلم حتی از تکرار کلیشههای تکرارشونده در چند فیلم و سریال گلادیاتوری دیگر هم عاجز است، برای مثال همین نمایش آبی در میدان نبرد در مقابل نمونه بسیار مشابه و البته چند سروگردن بهتری که در سریال جدید Those About to Die دیدهایم، رنگ میبازد. امپراتور فاسد، برادرکش و دیوانهاش نیز در همین مقایسه از همتای مشابه در سریال مذکور بهمراتب عقبتر است، بهویژه از نظر ابعاد شخصیت خودکامه و پرداختن به انگیزههای روانشناختی آن. انگار همه وجوه فیلم، از اکشن گرفته تا احساس، ماکتیاند بیبنیاد. از همان نمای اول که قرار است یادآور حضور گلادیاتور در گندمزار باشد، فیلم از انبان داستان قبلی ارتزاق میکند و چنان آن را در ادامه خالی میکند که تا انتها از شکوه حماسی اثر قبلی اثری باقی نمیماند، حتی پتانسیلهای عاطفی رابطه مادر با هانو هم در سکانس دونفره این دو کاملاً تخلیه میشود، بیآنکه گرمایی به مخاطب منتقل شود. هرچند در «شاهکار» قبلی ریدلی اسکات با قابلیتهای وی برای ارائه روایتی اخته و کمجان از زندگی بناپارت آشنا شده بودیم، فکر نمیکردیم همان تجربه را این بار به قیمت ازدسترفتن شکوه اثر قبلی تکرار کند. فیلم ناپلئون را که در انتها به سگ مرحومش اهدا کرد؛ این یکی را احتمالاً باید به میمون نشسته بر شانههای امپراتور تقدیم کنند! باید اشارهای هم به دلایل شکلنگرفتن حماسه در گلادیاتور 2 و ماندنش در سطح «اکشن» داشته باشیم. حماسه، داستان دلاوریهای قهرمان است به نمایندگی از یک ملت برای بازخوانی اسطورهها و بازسازی روح جمعی. این فیلم راوی داستان پسری است که با ادعای احیای افتخارات رم به میدان آمده، اما هرچقدر این مطلب در دیالوگها به ما تحمیل شود و هرچقدر هم که عضلات بازیگر ورزیده باشند، هیچ افتخاری در جدالهای فیزیکی بیرونی نیست اگر اینها با غنای روحی شخصیت و رؤیت کشمکشهای درونی او حین نبرد همراه نشده باشند. اما این پسر به جای آن که در دل قصه و با زور بازوی خودش به هویتی مستقل دست پیدا کند، میراث پدر را هدر میدهد بدون اینکه نشانی از دلاوریهای تراژیک او داشته باشد. این حماسه باید از نو ساخته میشد که نشد.
شماره ۴۳۲۶ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
شکوه ازدسترفته