مصطفی قاسمیان، خبرنگار: سریال نمایش خانگی «گردنزنی» از آن دسته آثار هدررفتهای به شمار میرود که میتوانست عاقبتی بهتر داشته باشد و بهتر از آن چیزی شود که درنهایت منتشر شد، ولی احتمالاً با طمع سازندگان یا پلتفرم پخشکننده به حال و روزی افتاد که اغلب بینندگانش، از تماشای آن ناراضی بودند و از پایانش خرسند. ماجرا اینجاست که قصه این اثر شاید تنها برای 6 یا 7 قسمت مناسب بود، ولی بهوسیله کلی شاخوبرگ اضافی تا 15 قسمت (که حالا به استانداردی برای سریالسازی پلتفرمها) تبدیل شده، کش داده شد. خردهداستانهای یادشده، از طرفی سریال را پیچیده، پر از شخصیت و پراکندهگو کرد و از طرف دیگر آن را از ریتم انداخت. در اثر همین کش دادن بود که قصه نخستین سریال سامان سالور از حدود قسمت 3 تا حدود قسمت 13، جلو نمیرفت و شخصیتهای آن بیشتر دور خودشان میچرخیدند. گردنزنی همچنین از وجود دیالوگهای بیپایان ضربه خورد؛ زیرا دقایق فراوانی از هر قسمت سریال به سخن گفتن فراوان شخصیتها با یکدیگر میگذشت که داستان را پیش نمیبرد.
عیب دیگر فیلمنامه این اثر را میتوان ضعف آن در شخصیتپردازی دانست؛ چراکه عملاً جز «بردیا» و «فریبرز» مابقی شخصیتهای مجموعه گردنزنی تفاوت چندانی با یکدیگر نداشتند و همگی مطابق الگوی کاراکتر ثروتمند لاکچری بالاشهرنشین رایج در نمایش خانگی طراحی شده بودند که گویی کار و بار خاصی ندارد و فقط پول پارو میکند.
نویسنده فیلمنامه سریال گردنزنی، اغلب عناصری را که در قصههای عامهپسند سریالهای ترکی دیده میشود، در این مجموعه تعبیه کرده؛ عشق، خیانت و انتقام. چند عشق منجر به وصال و چند عشق نافرجام، خیانتهایی از سوی «مسعود»، «نیما» و «باران» (نه لزوماً به همسر) و چند شخصیت مثل «مانی»، «امیر» و «فریبرز» که دربهدر به دنبال انتقامند. به همین علت است که داستان گردنزنی با وجود ضعفهای مشهود در متن و اجرا، برای مخاطبان جذاب بود و بسیاری را پای سریال نگه داشت.
از سوی دیگر فیلمنامه این سریال از معمایی پیچیده برخوردار بود که از قضا نویسنده توانسته بود چفتوبست آن را نسبتاً محکم کند تا نه در میانه و نه در پایانبندی، اعتراض زیادی از سوی تماشاگران به وجود نیاورد؛ این امر بهویژه در گرهگشایی پایانی اهمیت بسیاری داشت، چون مقصر بخش زیادی از مصائب شخصیتهای این اثر، کسی بود که از ابتدا در قصه حضور داشت و مانند دیگر کاراکترها برای همکاری نکردن با قاتل، توجیه و دلیل داشت و مثل بقیه، به علت رابطه خویشاوندی، اساساً نمیخواست «باران» و «نیما» بمیرند.
مجموعه نمایش خانگی گردنزنی در اجرا نیز مزیتها و معایبی داشت که آن را به عنوان محصولی متوسط و چه بسا پایینتر از متوسط مطرح کرد. قاببندی استاندارد و ایجاد تعلیق و هیجان مناسب، از معدود نقاط قوت این سریال در مرحله کارگردانی بود. گردنزنی در مقابل از مرحله انتخاب بازیگر بهشدت ضربه خورد. مثلاً کاراکتر «بهمن» با وجود اختلاف سنی قابلتوجهی که مهدی حسینینیا با رویا نونهالی دارد، به علت جزئیات چهره حسینینیا، هیچگاه نمیتوانست فرزند «گیسو» باشد؛ آن هم با چهرهپردازی عجیبی که موی او را تقریباً سفید کرده بود! از سوی دیگر شخصیت «طناز» نیز متناقضنما به نظر میرسید؛ چراکه اساساً بازی ترلان پروانه در نقش دختری از طبقه فرودست و با خاستگاه جنوب شهری که لاتی حرف میزند، زیر سؤال است. این ضعف را میتوان در حضور امین شعرباف در نقش پلیسی باهوش و کاربلد هم دید.
مواردی مثل پروانه و شعرباف البته با نقشآفرینی ضعیف این هنرپیشهها، بدتر شده بود. این عیب اما منحصر بازیگران نقشهای «طناز» و «امیر» نبود و ستارههای پرتعداد سریال گردنزنی غالباً بازیهایی پایینتر از حد انتظار داشتند؛ اکثر آنها بدون حس و تصنعی بازی میکردند و گویی تنها میآمدند، دیالوگ میگفتند و میرفتند. در شرایطی که مهران غفوریان، رویا نونهالی و حسن معجونی طی سالهای اخیر همواره نقشهای خود را با کیفیت و قدرت ایفا کردهاند، حال تماشای آنها در وضعیتی که در «گردنزنی» دیدیم، ناامیدکننده و غمانگیز بود. این حجم از نقشآفرینیهای ضعیف، تنها یک گمانه را به ذهن میآورد و آن، ضعف سامان سالور کارگردان در هدایت بازیگران و گرفتن بازی خوب از آنهاست که گردنزنی را به این حال و روز انداخت.