سعید اکبری، خبرنگار: مخاطبان در فیلم بتمن به کارگردانی متریوز، انگیزه و زیست و ماهیت کاراکتر بتمن/ بروسوین را تا حدودی به همان شیوه که در کتابهای کمیک به رشته تحریر درآمده است، تجربه میکنند منتها تنها مشکلی که وجود دارد به پیدایش کاراکتر شرور قصه یعنی «ریدلر» باز میگردد. در فیلم بتمن، اشتیاق متریوز در وفادار بودن به واقعگرایی آنچنان شدت داشت که اتمسفر کلی، طراحی معماها و منحنی شخصیت ریدلر را تحت تأثیر دو فیلم دیوید فینچر یعنی هفت و زودیاک صورت بخشید به گونهای که در فصل پایانی فیلم، ریدلر مانند قاتلِ رواننژندِ باهوش و زکاوت و با برنامهریزی دقیق خاصه آثار فینچر، خود را به پلیس تسلیم کرد. حال این تمهید روایی در انتها از بتمن، در هیئت یک ابرقهرمان، شمایلی منفعل را القا کرد. ریدلر در کمیکاستریپها و انیمیشنهای انتشار یافته مربوط به این کاراکتر، استعداد و تواناییهای بتمن را چه از منظر عقل، هوش، نبوغ و شم کارآگاهی و چه از دیدگاه قدرتهای جسمانی وی به چالش میکشید و در نهایت این قهرمان بود که با پیروزی در میدان نبرد بر تمامی موانع فائق میآمد. اما در فیلمِ ریوز نه با یک فانتزی ابرقهرمانی که با اثری جنایی کارآگاهی شبهرئال مواجهیم که قابلیت جایگزین شدن ابرقهرمان با یک کارآگاه کارکشته میانسالِ بازنشسته خاکستری هم ممکن بود. حال در جدیدترین پروژه شبکه اچبیاو یعنی مینیسریال The Penguin سازندگان در تلاش بودند تا مطابق با میراث دوتایی فینچر/ ریوز تقریباً همان رویکرد مزبور را در پیش بگیرند منتها این مرتبه از پوسته فینچر خارج شدند تا به سریال «سوپرانوها» نقب بزنند و الگوهای آن را در جهان ریوز پیادهسازی کنند. این مرتبه با کاراکتر شرور نامآشنای خطرناک و پر زرقوبرق کمیک مواجه نیستیم بلکه مردِ آمریکایی ایتالیاییتباری را مشاهده میکنیم که به سبک گویش خلافکاران خیابانی تکلم میکند و تصویر و مؤلفههای سنتی پنگوئن کتب مصور را ندارد. ظواهر دفرمه و ناقصالخلقه پنگوئن اصلی مشابه یک انسان کوتاه قامت با بینی بدقواره و پیکری فربه در لباسهای رسمی است که عقبه اشرافی/ ثروتمند دارد. اما در سریال موارد مذکور کاملاً به محاق رفتهاند و تاریکی کاریکاتوری شده دنیای بتمن در آن محلی از اعراب ندارد. گانگسترها موجب هرجومرج در شهر میشوند و سروکله بتمن نهتنها در هیچ کجا پیدا نمیشود، بلکه اصلاً از او چه در میان عموم و چه رسانهها نامی برده نمیشود! تقریباً هیچ موردی وجود ندارد که این مجموعه را به طور کلی با گاتهام مرتبط کند. میتوانید تمام اسامی را تغییر دهید. البته مسائل ذکر شده دال بر بد بودن سریال جدید پنگوئن، که خوانشی نو و متفاوت از این کاراکتر به دست داده است، محسوب نمیشوند لیکن اثری که نام و هویت کاراکتر و جهان آن را به عاریه گرفته است چه اصراری است تا آن را از فضا و بستر فانتزی کمیکاستریپی خود خارج کرده تا با مزین کردن آن به عناصر آشنا و کلیشههای جواب پسداده آثار جنایی مافیایی، محصول دیگری تحویل دهد. سبک و لحن سریال با تأثیرپذیری مضاعف از دو مجموعه تلویزیونی سوپرانوها و «امپراتوری بوردواک» بسیار آشنا به نظر میرسد. با این حال این الهامات و تداعیها موجب رقم خوردن تمایزهای ظریف قانعکننده نشده است، نمیتواند از زیر یوغ آن سریالهای نمادین خارج شود و احساس تازگی یا هیجان را القا کند. کاراکتر آزوالدکابلپات با بازی کالین فارل _تحت گریم حجیم_ کاری ارزشمند انجام میدهد؛ اما صدا، حالات و رفتار و شیوه ادای دیالوگهای او پیوسته مخاطب را به یاد تونیسوپرانو میاندازد. حتی رابطه آز با مادرش تداعیگر رابطه تونی با مادرش است. پنگوئن تمام مواد لازم برای اکتشاف بدنامترین شرور گاتهام را دارا بود، اما بیشتر به تمرینی از مناسبات و مبارزات قدرت در کلیشههای ژانر مافیایی گانگستری یا برگرفته از درامهای جنایی موفق میماند نه ارائه داستانی منحصربهفرد و چیزی فراتر از آن. هرقسمت نمایشدهنده چرخههای تکراری توطئه، خیانت و تصاحب قدرت میان خاندانهاست. رؤسای جنایت پشت میزها نشستهاند و سعی میکنند وحشت در دل یکدیگر بیندازند. سخنرانیهای طویل درباره پول و خانواده و رؤیایآمریکایی و... گاتهام و آرکهام هر یک مکانی جز یک شهر و تیمارستانی معمولی مانند دنیای بیرون نیستند و صرفاً عناوین آن را اتخاذ کردهاند. نیویورک تاریک امروزی بستری برای تنازع و سلطه خاندانهای مافیایی آمریکایی، ایتالیایی، چینی و ایرانی شده است. سریال پنگوئن از همان ابتدای امر میتوانست یک مینیسریال جنایی مافیایی معمولی و تماشایی بیآنکه از اسم و رسم پنگوئن بهره ببرد، باشد. سریال نمیتواند به خوبی توضیح دهد خانوادههای گانگستری داستان تا چه میزان قدرتمندند. آیا آنها نیمی از شهر را کنترل میکنند؟ آیا آنها یک ارتش کامل از سربازاناند یا تنها یک مشت انسان وفادار؟ تمامی آنها به خواست و اراده فیلمنامهنویس کشتهمیشوند، رودست میخورند، خیانت میکنند یا میبینند، به فروپاشی و انحلال میرسند. هیچ تفاوت خاصی با یکدیگر ندارند؛ برخی مواقع به شکل عجیبی در به قتل رساندن کاراکترهای اصلی و فرعی ابله میشوند (این معضلات در اپیزود پایانی به خاطر اتکای زیاد بر ارزش شوک و غافلگیری بیشتر بیرون میزند). عنصر «پلاتآرمور» در کاراکتر پنگوئن هم تو ذوق بیننده میزند. استفاده از زبان و موسیقی ایرانی هیچ تأثیری در روند پیشبرد داستان ندارند؛ خصوصاً برای مخاطبان ایرانی جز شوق لحظهای چیزی به ارمغان نمیآورد. کالین فارل بازیگر مستعدی است که در این سریال هم قابل قبول ظاهر شده اما پروستتیکمیکآپ سنگین، بدنلاستیکی و گریم پروتزی، میمیک و حالات چهره او را محدود کرده است. بزرگترین برگبرنده سریال شیمی رابطه آز با ویکتور و مادرش و نقشآفرینی خوب دیردریاوکانل و کریستینمیلیوتی است. کاراکتر سوفیا هم پرداخت خوبی دارد فقط ایکاش در فلشبک روند 10ساله بستری بودن او در آرکهام به صورت باورپذیرتری به نمایش درمیآمد. در پایان ضرورت مرگ کاراکتر ویکتور به دست آز صرفاً برای سوق دادن فرجام به سمت تراژدی و یادآوری شرارت نهفته در درون آزوالد است درصورتیکه باتوجه به منطق و ساختار داستان جایگزینهای بسیار بهتری وجود داشت؛ وگرنه با این اوصاف کاراکتر ایو هم باید سربهنیست میشد زیرا هم به آز نزدیک بود و هم اطلاعات بسیاری از زندگی او در دست داشت. بهتر میبود او ویکتور را به کالیفرنیا نزد دوست دخترش راهی میکرد؛ هیچ فردی هم خبردار نمیشد. در مجموع پنگوئن از آثار خوب سال ۲۰۲۴ است. به عنوان سخن پایانی به نظر میرسد که وارد آوردن میزان بسیاری از رئالیسم و عناصر دنیای واقعی به آثار فانتزی ابرقهرمانی، چالشی جدی را ایجاد کرده و این آثار را از هویت اصلی خود دور ساخته است. در نهایت، شاید بتوان گفت که فانتزی یا توازن میان رئالیسم و فانتزی، کلید حفظ هویت و جذابیت آثار ابرقهرمانی است.
شماره ۴۲۸۵ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
گذار از کمیکاستریپ و فانتزی به رئالیسم