محمدحسین سلطانی، خبرنگار: حوالی ظهر میرسد بهشت زهرا. خلوت است. صدای نایلون و کفش، پسر را بیدار میکند. مادر قبر را میشوید و با وسواس خاک نشسته روی اسم مصطفی را پا میکند. چسب روی نایلون گل را میکند و نایلون گلها را باز میکند. داوودیهای سفید را یکی یکی دور اسم پسر و کلمه شهید میچیند. رزها را پرپر میکند کنار شعر روی قبر. 10 تا وارمر از کیف در میآورد و بین گلهای داوودی میگذارد. روشنشان میکند. بادکنکها را کنار تصویر پسر میگذارد و کیک را از جعبه درمیآورد. این کیک بزرگتر از آنی است که رفقا برای تولد 20 سالگی پسر خریده بودند. مادر شمع 29 را از کیف درمیآورد و روی کیک میگذارد. صندلی تاشو را باز میکند و به منظرهای که ساخته نگاه میکند. کمکم مردم جمع میشوند. صدای فاتحه از گوشه و کنار قبر میآید، سؤالهای مردم کمکم شروع میشود. «شهیده؟... چند سالش بود؟... بیست سال... خیلی جوونه که... حالا چرا شمع 29 گذاشتید؟!» جمعیت بیشتر میشود حالا سکوت مادر و پسری کاملاً شکسته شده. جشن تولد سیدمصطفی شلوغ میشود، حتی شلوغتر از تولد 20 سالگی اما آن تولد کجا و این کجا! مصطفی تولد 20 سالگی را در حلب جشن میگیرد. سه روز بعد و در 21 آبانماه با گلولهها روبهرو میشود. 20 سال و سه روز زندگی مصطفی، لقب جوانترین شهید دفاع از حرم را کنار اسمش میگذارد.
مردم همیشه «ترینها» برایشان جالب است. روزنامهنگارها، خبرنگارها و موتورهای جستوجو هم موقع شنیدن «ترین» گوش تیز میکنند، اما مصطفی نیازی به این ترینها ندارد. بلکه 20 سال و سه روز عمرش چیزی بیشتر از یک کلمه برای توصیفش میخواهد. شاید برای همین است که سمانه خاکبازان بهجای استفاده از این واژه، دقیقاً خود «20 سال و سه روز» را بهعنوان نام کتاب سیدمصطفی موسوی انتخاب میکند. روایت جوانی که سعی شده در این کتاب تا حد ممکن زمینی نشان داده شود. خاکبازان برای روایت کردن سیدمصطفی به درستی، بهجای آنکه روایت را اول شخص پیش ببرد، از جایگاه دانای کل، قصهگوی ماجرای بیست سال و سه روز میشود، آن هم در 216 صفحه.
نقطه پرتکرار روایت سیدمصطفی در کتاب بیست سال و سه روز، حالات و سبک زندگی او است؛ خاکبازان از رویای پسربچهای شروع میکند که آرزو داشته ناو طراحی کند. در مسابقات مدرسه ماکت درست میکرده و همبازی کودکیاش پیچگوشتی و آچار بوده.
از کیکی که مادر روی قبر مصطفی گذاشته میشود فهمید که این پسر چه اندازه عزیزکرده بوده. مادر برای خاکبازان تعریف میکند که مصطفی تابستان 16سالگی را سر کار میرود و حاصلش را بلیت مشهدی برای مادر میکند. خاطره بلیت مشهد تنها خاطرهای نیست که هر روز مادر آن را مرور میکند. مصطفی نمیخواست مادر با او خداحافظی کند. وقتی مادر نماز ظهر را میخواند، مصطفی سریع بار و بندیلش را جمع کرد و جلوی در از مادر خداحافظی کرد. حالا مادر مانده و قصههایی که در ذهنش مرور میشود. جمله معروفی است که میگوید برای مادر، هیچوقت پسرش مرد نمیشود. شاید اگر مادر میدید که مصطفی چطور پاپیچ میشود تا راهی سوریه شود و یا بعد از رفتن به حلب تنها به دل دشمن میزند، دیگر چهره معصوم و کمسنوسال پسرش را باور نمیکرد؛ اما حالا مادر مانده و رویای پسری که اگر حالا بود، 29 سالش بود. خاکبازان در کتابش سعی میکند روایتی جامع را از زندگی شهید مصطفی موسوی ترسیم کند. روایتی که حتی تا آخرین لحظات زندگی زمینی او را به نقل از دوستانش به تصویر میکشد: «هنوز بدنش گرم بود و صدای خرخر ضعیفی به گوشش میرسید. توی گوشش گفت: «سیدمصطفی، تحمل کن. چیزی تا بهداری نمونده. الآن میرسیم. الآن میرسیم. تحمل کن.» به بهداری که رسیدند، سریع از ماشین پیاده شد و سیدمصطفی را روی برانکارد گذاشت و سمت تختی که نزدیک در بیمارستان بود، برد. تا سیدمصطفی را روی تخت خواباند، چند پرستار بالای سرش آمدند. یکی خون روی گردنش را پاک میکرد و دیگری آمپول میزد. دکتر تا بالای سر سیدمصطفی رسید، معاینه را شروع کرد؛ اما معاینهاش زیاد طول نکشید. نگاهی به او کرد و گفت: شهید شده.»
کتاب بیست سال و سه روز توسط انتشارات روایت فتح چاپ شد و قرار است 30 آبانماه از تقریظ رهبر انقلاب در ایران رونمایی شود.
روایتی زنانه از زبانی مردانه
«نگران نباش، خودم هواتو دارم» کلمه به کلمه این جمله مرتضی در ذهن خانم زارع باقی مانده. ملاحسنی ماجرای این جمله را از قول خانم زارع اینطور روایت میکند: «تکتک اعضای خانوادهاش را به من سپرد؛ خانواده خودش که تمام شد، شروع کرد به سفارش اعضای خانواده من. از من خواست حواسم به همه باشد؛ منتظر بودم بین همه این حرفها، سفارشی هم برای خودم داشته باشد؛ ولی چیزی نگفت. همه را که به من سپرد، از روی صندلی بلند شد؛ با همان چشمهای اشکبار به مرتضی گفتم: تو که خیلی بامعرفت بودی، همه را سپردی، پس من چی؟ گفت: نگران نباش، خودم هواتو دارم...»
ملاحسنی از همین جمله وام گرفته و نام کتاب شهید مرتضی عبداللهی را گذاشته، «هواتو دارم». محمّدرسول ملاحسنی با قبول نوشتن این کتاب دست به ریسکی مهم زده است. این نویسنده قصه هواتو دارم را از زاویه همسر مرتضی جلو میبرد. روایتی که 12 سال از زندگی پس از تأهل مرتضی عبداللهی را شامل میشود. همسر مرتضی با اسم مستعار «ستاره» راوی داستان این زندگی 12ساله است. ستاره داستان ملاحسنی که در هنگام ازدواج کمتر از 20 سال داشته، از اولین دیدارش با مرتضی میگوید: «صداقت و اطمینان خاطر را در حرفهای یک پسر 20ساله میدیدم و از همان ابتدا، این انرژی مثبت، من را گرفت و محبّت خاصّی به مرام و صداقت و سادگی آقامرتضی پیدا کردم که نه کار داشت، نه سرمایه، نه درسش تمام شده بود، ولی کاملاً شفّاف بود؛ بیهیچ شیلهپیلهای.» مرتضی وقتی به زندگی ستاره پا میگذارد سال سوم مهندسی عمران است. ستاره و مرتضی در آذرماه سال ۱۳۸۷ عقد میکنند و مهرماه سال ۱۳۹۰ و در شب ولادت حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) زندگی مشترکشان را آغاز میکنند.
برای ستاره، جوان بیشیلهپیله آن روزها رفتهرفته تبدیل به قهرمان میشود. مرتضی پیش از شهادت کمکم برای همه اطرافیان، قهرمان میشود. وقتی گذرگاه بین استان اَلانبار عراق و دیرالزّور سوریه از داعش پاکسازی میشد، رزمندهها باید از عراق به پایانه مرزی بوکمال برمیگشتند. به واسطه این پیروزی، همانجا بین رزمندگان قرعهکشی شد که اسم هر کس بیفتد، میتواند به نیابت از همه بچّههای آنجا برای زیارت اربعین به کربلا برود. قرعه به نام مرتضی افتاد؛ اما مرتضی در جبهه میماند. این اتفاق باعث شد که رفقای مرتضی مطمئن شوند که او هم در مسیر شهادت است.
مرتضی را همه به هوشش میشناختند. کسی که در همان ابتدای حضور در جبهههای نبرد، مسئول شناسایی حرکات نظامی داعشیها شد. مرتضی دومرتبه به جبهه اعزام شد، بار اول سال ۱۳۹۵ به مدت ۴۰ روز در سوریه ماند و نهایتاً بیستوسوم آبانماه سال ۱۳۹۶ در استان دیرالزّور در شرق سوریه و در جریان آزادسازی بوکمال سوریه، در عملیات شناسایی نقاط حساس دشمن به شهادت رسید. روز بعد از شهادتش، همرزمانش در بوکمال سوریه جشن پاکسازی داعش را برگزار کردند. جشنی که شهادت مرتضی را بسیار شبیه به شهادت جهانآرا میکند.
مرتضی پیش از سفر آخر به سوریه دو چیز را نزد همسرش به امانت میگذارد. اول شفاعتنامهای برای برخی از بستگانش، ازجمله همسرش مینویسد، شفاعتنامهای که خانم زارع متن آن را در اختیار ملاحسنی قرار میدهد: «اینجانب مرتضی، غلام حضرت زینب(سلاماللهعلیها)، متعهد میشوم که در صورت شهید شدنم، همسر عزیزم را در محضر خدا و رسولش و اهلبیت بزرگوارش شفاعت کنم.» و اما امانتی دوم مرتضی حاصل ارادت او است به کسانی که هوایش را داشتند: «به دلیل بازگشت پیکرم شرمنده امام حسین(علیهالسّلام) هستم، دیگر نمیخواهم شرمنده حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) باشم.»
کتاب «هواتو دارم»، در ۳۰۴ صفحه، توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و تاکنون پنج مرتبه تجدیدچاپ شده است، کتابی که همراه با بیست سال و سه روز و «مجید بربری»، چهارشنبه 30 آبانماه از تقریظ رهبری بر آنها رونمایی خواهد شد.