محمدصالح سلطانی، خبرنگار: فتنه سال۸۸ برای کسانی که در سپهر فرهنگی کشور «حزباللهی» نامیده میشوند یک شوک بود؛ یک غافلگیری واقعی. آنچه پس از انتخابات دهم ریاستجمهوری در کشور رخ داد نسبت میان نسل جدید و آرمانهای انقلاب اسلامی را با پرسشهایی جدی مواجه کرد. آن سال خیلیها از خواب غفلت بیدار شدند و فهمیدند گفتمان انقلاب اسلامی در میدان فرهنگ، هنر و رسانه چالشهای بزرگی پیش رو دارد. اتفاقات 88 به خیلیها ثابت کرد در این عرصه باید با فکر تازه و ایدههای نو وارد شد. تحولات عصر جدید و انتظارات نسل جدید، از مبدأ ۸۸ وارد معادلات فرهنگی کشور شد و همین موضوع، گروهی از فعالان فرهنگی را از خواب پراند. منتها هرکس به سبک خودش از این خواب پرید. بعضیها چاره چالش را در «ایدئولوژی» دیدند و نقطه آسیب را در «بهاندازه کافی انقلابینبودن» آنها به خط زدند و مسیری را شکل دادند که امروز با در دست داشتن مدیریت چند نهاد هنری و رسانهای مهم کشور، در کنار ابتکارهای خاص خودشان مثل برخی جشنوارهها و رویدادهای فرهنگی، به نتایجی کاملاً قابل ارزیابی رسیده است. این گروه ذهنیتی را در فعالیتهای پسا۸۸ خود جاری کرد که امروز بخش غیر قابل انکاری از معادلات فرهنگی کشور را ساخته است و خوب یا بد، زیستبومی آفریده که هوادارانی متعصب آن را پشتیبانی میکنند و منتقدانی جدی، آسیبهایش را برمیشمارند.
گروهی از فعالان فرهنگی، هنری و رسانهای «انقلابی» اما جور دیگری به صحنه پسا۸۸ نگاه کردند. آنها برای طراحی فعالیتهایشان اصالت را به تأثیرگذاری دادند و اهمیت را به مخاطب. فرم را جدی گرفتند. تکنیک را اخذ کردند. رسانه را شناختند. به هنر آراسته شدند و سپس به میدان زدند. برای این گروه، بهموفقیترسیدن اهمیت داشت. نیامده بودند که صرفاً کاری کنند. آمده بودند برای خلق «جریان» هنری و رسانهای؛ جریانی اثربخش، کارآمد و پرمخاطب.
بهنظر میرسد تأسیس سازمان هنری-رسانهای «اوج» از جنس دوم بود. این سازمان بعد از ۸۸ تشکیل شد اما تازه چندسال پس از آن بود که ویترین خود را ساخت. من اولین بار نام این سازمان را پای کتاب «سالسی» دیدم؛ کتابی که روایت احوالات مردم ایران از قاب دوربین عکاسان در سی سال پس از انقلاب از 57 تا آن روز بود؛ کتابی خلاقانه، فکرشده و تاملبرانگیز، جوری که مخاطب میفهمید چنین کاری با یک ایده خاص خلق شده. «ایده» درست همان چیزی بود که به نقطه مزیت اوج در تمام این 15سال تبدیل شد. چندسال بعد از تورق سالسی وقتی در دومین روز جشنواره سیوچهارم فیلم فجر توی صف سینما چارسو ایستادم و نخستین فیلم سینمایی اوج یعنی «بادیگارد» را در یک ظهر زمستانی تماشا کردم، با تمام وجود برای اوج کف زدم و به بودنش افتخار کردم؛ اتفاقی که سالهای بعد هم بسیار تکرار شد. مثلاً وقتی میخکوب فیلمهای ماندگاری مثل ۲۳نفر و تنگه ابوقریب شدم یا موقع تماشای نماهنگهای جذاب مجموعه مأوا که توان جبهه فرهنگی انقلاب را در این گونه هنری به طرز معناداری ارتقا داد، یا وقت خیرهشدن به ایدههای ناب دیوارنگاره میدان ولیعصر که چندسالی است به رسانهای مؤثر و متفاوت تبدیل شده. اوج با «ایده» به میدان زد و نتیجه، ویترینی افتخارآمیز از دستاوردهای معنادار در زیستبوم فرهنگوهنر کشور است.
مستقل از همه تعریفهایی که این روزها دارد نثار آقای احسان محمدحسنی میشود؛ برای کسی مثل من که از روزهای گذر از نوجوانی به جوانی تا همین امروز مخاطب پای ثابت محصولات این سازمان بوده، اوج یک نماد است. نماد یک فهم فرهنگی عمیق که به کیفیت اعتنا میکند، جریانسازی را مقوله مهم میداند، به مفهوم مهم اما مغفول رواداری اهمیت میدهد، به فکر تمام مردم ایران است و تمایل دارد تا حد توان برای تعداد بیشتری از مردم این سرزمین خلق اثر کند، درگیر دعواهای جناحی نیست، فرهنگ را از سیاست بالاتر میبیند، برای توسعه مخاطب دغدغه دارد و عملگراست. اینها همه گوهرهایی دیریاب اما لازم برای توفیق در میدان فرهنگ، هنر و رسانه است که در کارنامه کاری اوج دیده میشوند.
خبر رفتن محمدحسنی از مدیریت سازمان اوج ناراحتکننده بود اما کیست که نداند هر آمدنی را رفتنی است؟ اما آنچه نباید رفتنی باشد، نگرش حاکم بر اوج است؛ این تجربه متراکم که مانند هر تجربه دیگری خالی از اشکال نیست اما سرجمع به دستاوردی ماندگار در سپهر فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی تبدیل شده است و اوج میتواند در آینده هم با پیگیری همین چهارچوب توفیقات خود را بیشتر کند. رفتن احسان محمدحسنی میتواند خبر بدی نباشد اگر جانشین او همین «ذهنیت» را در این سازمان تداوم دهد.