ایمان عظیمی، خبرنگار گروه فرهنگ: شبکه نمایش خانگی وقتی راهش را به خانه مردم ایران باز کرد بسیاری تصور میکردند که قرار است با محدودیتهای کمتر و با حق اشتراکی که به ویاودیها پرداخت میکنند در فرایند تولید آثار نقش داشته باشند. به عبارت دیگر قرار بود که خود و نوع باورشان به مسائل روزمره زندگی را در آینه این رسانهها ببینند ولی شد آنچه نباید اتفاق میافتاد. بیشتر سریالهای تولیدشده در این بستر، سوای دلبستگی و وابستگیهای ژانریشان «خشونت» را عادیسازی میکنند و با دلیل و بیدلیل از هر شکل آن در اثر خود بهرهها میبرند. آیا اجتماعی که ما در آن زندگی میکنیم آنقدر خشن و غیرقابل تحمل است که فیلمسازان ما با توجه به این خصیصه، زندگی واقعی را اینطور بازنمایی میکنند؟ یا اینکه توسل به خشونت لجامگسیخته به شکلی غیرارگانیک قرار است سرپوشی بر نابلدی افراد در قصه گفتن بگذارد و آنها را بهشکلی عاریهای رستگار کند، اینطور بهنظر میرسد که فیلمسازان ما از پی گرفتن این مسیر نهتنها اصلا ناراحت نیستند، بلکه حتی از آن بهعنوان یگانه آلترناتیو واقعا موجود برای جذب نگاه مخاطب بهره میبرند و دلیلی هم برای توقف مسیری که در پیش گرفتهاند، نمیبینند. نوع خشونت به کار رفته، اعم از کلامی و جسمی چندان اهمیت ندارد چون هریک از اینها قرار است نگاه مخاطب را به سمت اثری که در شبکه نمایش خانگی در حال پخش است، جلب کند تا بسته فرهنگیاش با اقبال زیادی روبهرو شود و با یک محاسبه سرانگشتی کالایش را بفروشد. وقتی آثار اینروزهای شبکه نمایش خانگی را از نظر میگذرانیم متوجه میشویم که آنها علاوهبر اینکه چندان ربطی به جغرافیای ما و احوالات مردم ایران ندارند حتی به اقتضائات و لوازم ژانری نیز پایبند نیستند و حجم زیادی از خشونت را بهطور مثال در آثاری که چندان ارتباطی با این مفهوم ندارند، تزریق میکنند. برای مثال وقتی یک قصه در قالب ملودرام روایت میشود ما نباید شاهد قتل، خونریزی، خشونت غیرقابل کنترل جسمی و کلامی باشیم ولی این اتفاق نهتنها رقم میخورد، بلکه فضای مجازی هم به آن ضریب میدهد و فیلمساز را در توهم خوب بودن کاری که در حال انجام آن است یاری میدهد. قرار گرفتن در این وضعیت سبب میشود تا هم مخاطب این آثار و هم تولیدکنندگان سریالهای شبکه نمایش خانگی روند به وجود آمده را طبیعی و از پیش موجود تلقی کنند و براساس اصل عرضه و تقاضا کارشان را توجیهپذیر جلوه دهند. اما پاسخ به این سؤال که چرا در آثار موجود در ویاودیها خشونت در حد غیرقابل تصوری به نمایش درمیآید هنوز در جای خود باقی است.
دوپامین تو را به حضور فرامیخواند
در میهمانیای که میزبانش مدرنیته است جایی برای سوژه متفکر و آگاه نیست و دغدغه او در میان مناسبات آهن و خون گموگور میشود. در واقع ما در حال دست و پا زدن در چالشهایی قرار داریم که دنیای مدرن برایمان ایجاد کرده است و برای سروسامان دادن به موقعیت حساس کنونی به دام فراوانی و افراط افتادهایم، بهطوریکه سخت بتوانیم از آن به سلامت بیرون بیاییم؛ به همین خاطر است که سعی میکنیم آلام زندگی خود را در پیوند با محرکهای لذتبخش و کمتر دیدهشده در دنیای واقعی به کمترین میزان و مقدار ممکن برسانیم و تخلیه شدن بهصورت روانی در لحظه حال را به هر چیزی ترجیح دهیم، چون پالایش روح و روان ما در زمان کوتاه حکم نقد را دارد و آدمیزاد عاقل و حسابگر هیچوقت نسیه را ترجیح نمیدهد، چون میخواهد در عین تندتر کردن ریتم زندگی و بالا بردن تمپوی آن به هیچ چیز جز دم را غنیمت شمردن فکر نکند و کار دنیا را نیز به اهلش واگذارد. هورمون دوپامین بهعنوان یک پیامرسان عصبی و یکی از اجزای اصلی سیستم پاداش مغز عمل میکند و افراد هنگامیکه تجربههای لذتبخش را از سر میگذرانند در مواجهه با ترشح آن قرار میگیرند و حس خوشایند و مطلوبی آنها را در بغل خود فشار میدهد. در واقع دوپامین نقش مهمی در برانگیختهسازی و تشخیص محرکهای لذتآفرین دارد و باعث ایجاد میل به این محرکها میشود. فضای مجازی، بازیهای کامپیوتری، سریالهای شبکه نمایش خانگی و... اسباب ترشح این هورمون بهنحو خارج از قاعده را در مغز انسان پدید میآورند و فرد را برای مصرف هرچه بیشتر به حضور فرامیخوانند. وقتی تحریکات لذتبخش با تماشای روابط مملو از خشونت سریالهای داخلی افزایش پیدا میکند، فرد به آن وابسته میشود و به تبع آن کمکم حساسیتش را نسبت به چیزی که میبیند از دست میدهد و اثری بهمراتب خشونتبارتر از فیلمساز طلب میکند. این شاید یک مکانیسم دفاعی ساده در مواجهه با مخاطرات زندگی بهنظر برسد ولی وقتی پای اقتصاد بازار آزاد و سرمایهداری متأخر به میان بیاید حتی مصرف پدیده خشونت هم امری روزمره، عادی و بیاهمیت جلوه میکند که واکنش و حساسیت نهادهای نظارتی را هم برنمیانگیزد.
خشونت موجود در سریال پوست شیر حتی اگر امری مصرفی، سادیستیک و برخورنده باشد میتوان آن را با منطق ژانریاش همراستا و هممسیر دانست که از اثر بیرون نمیزند ولی آثاری همچون «سیاوش»، «قورباغه»، «داریوش» و... خشونت الصاقشده به آنها را نمیتوان در هیچ میزانسنی ولو ملودرام اجتماعی طبیعی تلقی کرد. بیننده آنقدر به تماشای این سریالها عادت میکند که دیگری برای مقابله با جوّی که اثر پیشین به راه انداخته مجبور است دز بالاتری از خشونت را در معرض دید مردم بگذارد و حواسها را به سمت خویش معطوف کند. قرار گرفتن در چنین موقعیتی زنجیرهای از آثار خشونتآمیز را پیش رویمان قرار میدهد که رهایی از آنها و جوّ مسمومی که به راه انداختهاند به این سادگیها میسر و ممکن نیست. با نگاهی به آثار اکرانشده در سینمای ایران نیز با چنین وضعیتی روبهروییم. با این تفاوت که در آنجا شبهکمدیهای رؤیاپرداز و بیسروته، مخاطب را محاصره میکنند و برای اینکه همچنان در صدر فهرست پرفروشها باقی بمانند، منطق درونی و بیرونی سیر حوادث و روابط موجود در فیلمنامه را به پای صحنههای آغشته به لودگی قربانی میکنند تا گرفتن خنده لحظه و آنی از تماشاچی سینما، آنها را به خرید بلیت بیشتر ترغیب کند. در دنیای مدرن این حاکمیت دوپامین است که میزان ماندگاریتان در اموری را که پیوسته با روح سرمایه در ارتباطند، مشخص میکند.