مریم شوندی، خبرنگار: رزمندهها به جای اسلحه و تجهیزات میگفتند نقل و نبات، همیشه در حال توسل و ذکر بودند، یک پیرمرد از آن گوشههای خاکریز پیدا میشد که حرفهای حکیمانه بزند و آخر قصهها هم با شهادت تمام میشد. اینها فضای کلی فیلمهای دفاع مقدس دهههای 60 و 70 بود. فیلمهایی که الگوی مشخصی در پیشبرد داستان و شخصیتسازی داشتند و با همین الگو مخاطب خود را پای روایت مینشاندند. در فیلم «آخرین شناسایی»، بعد از عملیات شناسایی و ازخودگذشتگی رزمنده، سرباز پشت بیسیم فریاد میزند که: «حاجی، سیدتو کشتن!» این دیالوگ با اینکه امروز بهعنوان اصطلاحی کنایی و طنازانه از فقدان چیزی به کار میرود، اما در دهه 70 یکی از اثرگذارترین صحنههای جنگی در فیلمهای دفاع مقدس را رقم زده بود. صحنههایی که در سینمای آن روز با درگیر ساختن احساسات مخاطب در لحظه شهادت و به کاربردن نشانگان مذهبی، تصویری مقدس و دارای عصمت از رزمنده برای مخاطب میساخت. چرا از این دست فیلمها فاصله گرفتیم و آیا اصلا فاصله گرفتن از کلیشههای روایی جنگ به نفع سینمای دفاع مقدس بوده است؟
تغییر لحن فیلمهای دفاع مقدس داستانی طولانی دارد که شاید بتوان ابتدای این داستان را در اولین سالهای دهه 70 جستوجو کرد؛ زمانی که ساخت فیلم «لیلی با من است» نقطه کانونی روایت را از رزمندگان فرشتهخو به انسانهای معمولی تغییر داد. داستان صادق مشکینی بهعنوان یک عکاس با تمام ویژگیهای خوب و بد انسانی، تصویر جنگ را واقعگرایانهتر و در دسترستر ساخت. ادامه جریان ساخت کمدیهای دفاع مقدس با وجود تمام موضعگیریهای منفی نسبت به آن، برآیندی مثبت در اثرگذاری روایتهای جنگ داشت. اما این تنها تغییر در روند روایتها نبود. با فاصله گرفتن از تاریخ جنگ تحمیلی، هنرمندان خوانشهای متفاوت خود از جنگ را به تصویر درآوردند. در دهه 80 فیلمهایی در گونه دفاع مقدس به نمایش درآمدند که جنگ را پیرامون مساله اصلی خود تعریف کردند و بیشتر روی پیامدهای ناگوار جنگ تکیه داشتند. فیلمهایی مانند «دوئل»، «گیلانه»، «پاداش سکوت» و «سیزده 59» از مهمترین آثار این گونه بودند. البته این جریان از سالهای دهه 70 و با فیلمهایی نظیر «آژانس شیشهای»، «از کرخه تا راین» و «باشو؛ غریبه کوچک» آغاز شده بود. در هر دو دسته این فیلمهای دفاع مقدس از میدان روایت نمیشود و نقطه کانونی داستان در جایی غیر از تنشهای جنگ است. اما تفاوتی که میان این دو دسته از فیلمها وجود داشت این بود که در فیلمهای دهه 70 مضمون اصلی داستان همچنان بر مفهوم مبارزه و ایثار پایبند بود، مفهومی که رفتهرفته کمرنگ شد و در دهه 80 با روایتهایی از جنس انفعال و درماندگی قهرمان مخلوط شد.
روایتهای سینمایی غیررسمی از جنگ در دهه 90 وجه دیگری پیدا کرد. در سال 1390 فیلم «خرس» به کارگردانی خسرو معصومی و فیلم «بمب؛ یک عاشقانه» اثر پیمان معادی در سال 96، جنگ را شوم و سیاه و تصویر آن را در تعارض با مفهوم زندگی تعریف کردند. در هر دو این فیلمها دوربین از خانه و شهر روایت میکند و به نوعی مساله فیلمساز در جایی شکل میگیرد که باید صلح و آرامش برقرار باشد، اما به واسطه جنگی در گذشته یا بمبهایی که در زمان حال بر خانهها آوار میشوند، سرنوشت آدمهای داستان تغییر پیدا میکند. اینجا دیگر نه مساله دشمن و دیگری وجود داشت و نه سلحشوری که بتواند در جایگاه قهرمانی غیور عرضاندام کند. به این ترتیب بهترین موقعیت برای تولد فیلمهای ضدجنگ رقم خورد. این خط روایت که در فیلمهای بسیاری نیز به نوعی تکرار شد، در مقابل روایت قهرمانمحور فیلمهای ارگانی دفاع مقدس قرار گرفت. فیلمهایی که در سالهای اخیر تلاش کردند تا با پرترهسازی، روح سلحشوری و مقاومت را در سینما نگه دارند اما اغلب پرگو و محتوامحور از آب درآمدند. وضعیت سینمای دفاع مقدس از این دوراهی به بعد راه خوبی درپیش نگرفت. انتخاب میان سینمای جنگی تلخ واقعگرایانه و سینمای ارگانی شعاردهنده افقی روشن برای این ژانر ایجاد نکرد. قهرمان بهعنوان مهمترین عنصر روایتهای دفاع مقدس در این دوراهی یا مغفول واقع شد یا تصویری مخدوش به خود گرفت. حالا گاهی بعد از دیدن بعضی فیلمهای جنگی و در فقدان سینمای عزیز دفاع مقدس پیش خودمان میگوییم: «حاجی قهرمانتو کشتن»!
شماره ۴۲۳۷ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
سیر قهرمانها در سینمای دفاع مقدس
حاجی، قهرمانت رو کشتن!











