محمدعلی شمس، استاد دانشگاه: از دهه 90 شمسی شاهد انحرافی خزنده در سینمای دفاع مقدس بودهایم؛ انحرافی که کمتر کسی درباره آن حرف میزند؛ از منتقدان سینمایی گرفته تا سیاستمداران و مدعیان مهندسی فرهنگی، پس کار سختی برای تبیین مساله در پیش داریم اما باکی نیست، ما وظیفه داریم وقایع را دقیق ببینیم و حقایق را بیپروا بیان کنیم، فارغ از اینکه آن حقایق چقدر تلخند. بهقول شیخ اجل، نقد تلخ دارویی است لازم: چه خوش گفت یک روز داروفروش/ شفا بایدت داروی تلخ نوش.
در سالهای اخیر تصویر قهرمانهای دفاع مقدس دچار اعوجاج شده است. به اسم واقعگرایی، فیلمسازها خیالات باطل خودشان را میفروشند و سیاستگذاران محتوازده ما هم در صف اول سفارشدهندگان و تحسینکنندگان این آثار قرار دارند. یادتان است چه تمجیدهایی از «تنگه ابوقریب» میشد؟ افسوس؛ این فیلم بهجای قهرمانهای پیچیده دفاع مقدس، شخصیتهایی تکبعدی و اغراقشده میس... . نه؛ نباید گفت میسازد. ساختنی در کار نیست؛ این خراب کردن است. بله؛ شخصیتهایش را چنان ویران میکند که از بنای شکوهمند فضایل انسانی در دفاع مقدس، چیزی نمیبینیم جز سیاهی و سرما، برای مثال در «تنگه ابوقریب» نمایی داریم برای معرفی ساختمان محل سکونت موقت نیروها. نگاه دوربین همزمان بهسمت چپ و بالا حرکت میکند. کمکم هیات مخوف ساختمانی تیرهرنگ آشکار میشود. موسیقی متن فیلم، با اصواتی آزاردهنده تصویر دهشتناک ساختمان را تکمیل میکند. رزمندهها با چهرههایی خسته و عبوس در بخش پایینی کادر به اینسو و آنسو میروند و فیلمساز ضربه نهاییاش را در آخرین لحظه همین قاب حسابشده به مخاطب میزند: مکث دوربین روی تمثال امام خمینی(ره) در بالاترین طبقه ساختمان همراه میشود با یکی از نقاط اوج موسیقی که درواقع نقطه حضیض حس مخاطب است. آن تصویر از بالای قاب سنگینیاش را به تمام بنا و ساکنان آن تحمیل کرده است. این است چهره ساختهشده از معمار نظام اسلامی که کارگزاران کمسواد همان نظام برای تحسینش از هم سبقت میگیرند. هدف فیلمساز در تنگه ابوقریب، تحریف مفهوم «تحمیل» است در «جنگ تحمیلی». او رزمندگان را صرفا مقهور جبر شرایط و بازیچه دست انقلاب میداند. این نگاه در تمام فیلم تسری دارد: در چهره بیذوق نوجوان قصه، در نگاه مبهوتی که ستون رزمندگان خسته داستان بهسمت چادر نورانی محل خواندن دعا میاندازند، در نوحهخوانی نچسب یک رزمنده پشت کامیون حامل نیروها، در سرگردانی شخصیتها زیر بمباران و در یککلام: در تقلیل دادن همه رشادتها به یک ملیگرایی خام که با هر قداستی قهر است. این نگاه بیگانه با گرمای معنوی جبههها از کجا میآید؟ بدونشک از فاصله مهیبی که جهانبینی فیلمساز با مبانی جنگ مقدس دفاعی دارد.
معضل دیگر، اشتباه گرفتن اختگی با آرامش است که در شخصیتهای آثار دفاع مقدس سالهای اخیر به چشم میآید. وقتی فیلمسازها در تلاشی مذبوحانه میکوشند صلح درونی شخصیتهای برجسته جنگ را بازسازی کنند، نتیجه چیزی جز نمایش انفعال در این بزرگان نیست. هرچند سازندگان فیلمهایی مثل «چ» و «غریب» با ارزشهای دفاع مقدس بیگانه نیستند، اما در شخصیتپردازی دچار انحراف دیگریاند که اثر مخربش بسی عمیقتر است. این فیلمسازها فکر میکنند برای جذب مخاطب امروزی باید طوری شمایل قهرمانهای دیروز را روتوش کنند که با ارزشهای باب روز تطابق بیشتری داشته باشد. در این شرایط باید چمرانی بسازیم که بیشتر از مقاومت، اهل مذاکره است و بیشتر از هدایت نظامی به موعظه اخلاقی تمایل دارد. در این نگاه مخاطبزده باید بروجردیای ببینیم که زیر بار عنوان معروف «مسیح کردستان»، خصلتهای مسیحیاش برجسته شده و سیلی خوردن و دم بر نیاوردنش شده است ارزش. حتی چمرانمان هم مسیحوار صلیب بر دوش میکشد و از مادر داغدار داستان سیلی میخورد. گویی این فیلمسازها سیلیهای روزگار بهصورت خودشان را اینگونه روی پرده نقرهای فرافکندهاند تا اوهام جامه واقعیت بپوشند و خیالات خلوت «من» جای تاریخ جنگ «ما» را بگیرد. درنتیجه ما بهجای آیینههای شفاف، با آبگینههای زنگاربستهای طرفیم که عامل اعوجاج واقعیتهایند، نه انعکاس حقایق.
انحراف سوم که عمدتا در آثار مهدویان (پدیده دهه 90 سینمای دفاع مقدس) دیده میشود، از دو مورد قبلی گزندهتر است. با مرور کارنامه مهدویان میتوان دید چطور امیال غیرمقدس در سینمای دفاع مقدس نفوذ میکنند، آن هم در نیمروز روشن و جلوی چشم حضرات سیاستگذار. «آخرین روزهای زمستان» اکثر ما را امیدوار کرد و منفی نوشتن دربارهاش سخت به نظر میرسد. اما شاید کمی تأمل خالی از فایده نباشد. از «زخمکاری» واردشده به سینمای ایران شروع میکنیم و به عقب برمیگردیم. قابهای بسته این سریال پر است از خشونت فیزیکی و کلامی. تکنیک شلخته است و اتمسفر کلی، سیاه. آدمها همه گرگند و دریدن، تم اصلی داستان. اما این مهدویان از کجا آمده؟ از خشونتی که بخش عمدهاش در آزمایشگاه سینمای دفاع مقدس پرورش پیدا کرده است. هرچه فیلمساز از پناهگاه نماهای لانگ بیشتر فاصله گرفت و دوربینش به آدمها نزدیکتر شد، اعتیادش به خشونت آشکارتر شد. اوج پنهانکاری در روزهای زمستان اتفاق افتاده بود و بعدتر در «ایستاده در غبار» ادامه پیدا کرد. در «ماجرای نیمروز1» هنوز اشتباهات مهلک «نیمروز 2» فرصت بروز پیدا نکرده بودند، اما دیدیم که چطور کینهجویی، کمکم از مجرای دیالوگنویسی راهش را زیر زمین فیلمنامه همچون موشی کور حفر میکند تا بالاخره در نیمروز 2، وزن انتقامجویی شخصی بهمراتب بیشتر از مبارزه آگاهانه جمعی شود.
حالا میتوان فهمید همین گرگبازار مشمئزکنندهای که مهدویان در زخم کاری به ما تحویل میدهد، قبلتر چطور پشت نقاب دروغین وقایعنگاری انقلاب و جنگ، در قالب دو جبهه متخاصم که بهجای نمایندگی حق و باطل، صرفا دو شکل متفاوت از خشونت کور جامعهاند، به سینمای دفاع مقدس تحمیل شده بود. در نیمروز 1، خونریزی این زخم اجازه نمیداد عمق جراحت وارده بر پیکر سینمای دفاع مقدس را ببینیم؛ اما امروز که عفونت آن فضا را پر کرده، دیگر سکوت جایز نیست. قهرمانهای تندخویی مثل موسای «لاتاری» و کارآگاه «مرد بازنده» را نباید جدا از حجازیفر کینهجوی نیمروز 2 تحلیل کنیم. تاکیدهای تکبعدی روی تندخویی متوسلیان را هم باید از همین دریچه تحلیلی دید. اصلا عجیب نیست که مهدویان در «درخت گردو» خشونت بمباران شیمیایی را لوث میکند و در نیمروز 2، خشونت فرقه رجوی را. او نه توان مواجهه تکنیکی درست با خشونت را دارد و نه به جهانبینی منسجمی مجهز است که بتواند راه درست دیدن جهان (میزانسن) را به دوربینش نشان بدهد. مهدویان انرژی پاک سینمای دفاع مقدس را هدر داد تا تمرین خشونتفروشی کند و بعد از آلودن فضا، ویرانهای بیاصول بهجا بگذارد. برخلاف دو گروه قبلی که انحرافشان محصول درکی حداقلی از تکنیک است، او نابلدیهایش را به سیاستگذاران ظاهربین قالب کرد.
نباید اجازه دهیم پهلوانهای دفاع جمعی ملت ایران به قهرمانهای تنهای یک جنگ سیاه تبدیل شوند. «قهرمان تنهاست»؛ این مهمترین وجه انحراف در تاریخنگاری سینمایی دفاع مقدس است که نتیجه منطقی و علت غایی همه موارد بالاست. در این مقام از تحلیل، دامن فیلم تحسینشده «موقعیت مهدی» هم تر میشود. برگ برنده ایران در جنگ، یکپارچگی ملت و نظام بود. فرماندهان حلقه وصل حاکمیت به تودهها بودند. نه... فرماندهان ما تنها نبودند. آنها تکیه به قدرت ایمانی داشتند که از سمت رهبری واحد منتشر میشد و مستظهر به نیروی یارانی بودند که دوشادوش فرمانده جانفشانی میکردند. ما هیچ نیازی نداریم که برای اثبات حقانیت شهدایمان بهسمت انکار یا پنهان کردن رابطه وثیق آنها با حاکمیت دوران خودشان پیش برویم. اشتباه است اگر فکر کنیم شکاف بین دولت و ملت در زمان حاضر و گسلهای اجتماعی را که حول آن شکل گرفتهاند میتوانیم با خاک پاشیدن به حقایق جنگ درمان کنیم. ما نه نیازی به وسترنهای تقبلی مهدویان داریم و نه لازم است برای درک کردن موقعیت «مهدی»های جنگ، آنها را تافتهای جدابافته از کلیت ساختار دفاعی و سیاسیمان در نظر بگیریم. اگر هم نقدی به گذشته یا حال داریم، باید آن را بر گزارش واقعیتها سوار کنیم نه جعل تاریخ. سینمای دفاع مقدس از چاله شعارزدگی دهههای 60 و 70 به چاه تقدسزدایی دهههای 80 و 90 افتاد. ما راه را گم کردهایم. برای پیدا کردن راههای زمین باید دوباره به ستارههای آسمان چشم بدوزیم. چه خوش گفت سید مرتضی آوینی: «پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفتهاند؛ اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند.» باید به قهرمانهایمان بازگردیم و آنها را همانطور که بودند روایت کنیم؛ بدونسانسور و بدونتحریف.
شماره ۴۲۳۷ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
انحرافات سینمای دفاع مقدس از دهه 90 تا امروز
از چاله شعارزدگی به چاه تقدسزدایی











