فائزه نادری، خبرنگار: تو ای زمین محکم و استوار، مشنو صدای قدمهای مرا، که به کدام راه میروند (مکبث- شکسپیر). سه سال پیش اولین فصل از سریالی به نام «زخم کاری» به نمایش درآمد. نام سریال برگرفته از رمانی به نام «بیست زخم کاری» به نویسندگی محمود حسینیزاد بود. سریال از این رمان اقتباس شده بود و این رمان خود اقتباسی از نمایشنامه «مکبث» بود و در تبلیغات سریال بسیار روی اقتباس از «شکسپیر» تکیه و تاکید میشد. کاراکترهای سمیرا و مالک زوجی جاهطلب بودند؛ دست به قتل میزدند تا به پول و مقام برسند. این اولین وجه شباهت سریال و نمایشنامه بود. شباهت دیگر در چینش اتفاقات بود. مثلا ریزآبادی در خانه مالک به قتل رسید، درست مثل شاه دانکن که وقتی میهمان مکبث بود، کشته شد. اما تفاوتهایی نیز وجود داشت. مثلا سمیرا معشوقه سابق ریزآبادی معرفی شد درحالیکه در تراژدی مکبث، لیدی مکبث معشوقه سابق شاه دانکن نبود. در نمایشنامه، شاه گویی مقدس است و شب قتلش کاراکترهای مختلفی چون لناکس و راس، گواه بر ناله آسمان و خروش اسبها میدهند؛ اما در زخم کاری، ریزآبادی حتی سمپاتیک نیست. همچنین مالک بارها با زنان مختلف به سمیرا خیانت میکند؛ درحالیکه مکبث هیچوقت به لیدی مکبث خیانت نمیکرد. در مکبث ارزش مکبث به مبارزهاش با نروژیهاست و نروژ دشمن است. در سریال ارزش مالک به پول نروژیهاست و دشمنی در کار نیست. درهرحال فصل اول با نمایی شبیه به قتل مالک به پایان رسید. همان روزها انتقادهایی بود که سریال اقتباس خوبی از مکبث نیست اما هرچه بود در ویژگیهای اصلی کاراکتر و در چینش بعضی اتفاقات، سریال شبیه نمایشنامه بود. البته آن را هم احتمالا مدیون رمان واسطه باشد. درواقع شاید بتوان گفت رمان تقلبی به عوامل سازنده رسانده بود.
فصل دوم با ادعای اقتباس از هملت آغاز شد. دیگر هیچ رمانی برای واسطه اقتباس شدن یا برای تقلب رساندن وجود نداشت. صرفا یک پسر از مالک بهجا مانده بود و یک زن. سازندگان برای شبیه به تراژدی هملت شدن، یک کاراکتر به نام طلوعی رو کردند. او قرار بود معادل کلادیوس باشد و به سمیرا -اگر بتواند گرترود باشد- پیشنهاد ازدواج دهد. اما سازندگان که سودای تجارت با فصلی دیگر را نیز داشتند، دلشان نیامد مالک را بکشند. پس سمیرا مثل گرترود نتوانست همسر طلوعی/ کلادیوس شود. سمیرا هیچ خیانتی حتی به مرده مالک نکرد، پس اصلا آنتیپاتیک نشد. اما در هملت، گرترود حتی در زمان زنده بودن شاه پیشین، دل به کلادیوس میبندد و بعد از مرگ شاه بهزودی با کلادیوس ازدواج میکند. او بدینوسیله آنتیپاتیک است. سازندگان سریال، اوفیلیا و پولونیوس را نیز میسازند؛ اما با وجود اضافهکردن همه این جزئیات، از پس ساختن هملت برنمیآیند. میثم قرار است هملت باشد اما نیست. اولا انگیزه هملت را ندارد چون مادرش اصلا مثل مادر هملت نبوده است، ثانیا ژرفا و تدبر هملت را ندارد، هملت بارها به فلسفیدن نزدیک میشود و درباره رنج زندگی صحبت میکند. اما از میثم چیزی جز دیالوگ «من پسر مالکم» به یاد مخاطب نمیماند. هملت دلاور است؛ او نیز ارزشی چون مبارزه با نروژیها را دارد اما میثم در همان معامله با نروژیها هم فرد مهمی نیست. در خوشبینانهترین حالت، اگر بخواهیم به سازندگان لطف کنیم، انگیزه میثم را میتوانیم فرویدی تعبیر کنیم و به عقده ادیپ ربط دهیم. او گویی در طمع مادر است و حسودی بیهوده به مردان اطراف مادر وفادارش میکند. اما هملت واقعا دغدغه شرافت و رستگاری دارد. او گناه مادرش را واقعا برخلاف شرافت و وفاداری مییابد. از طرف دیگر شاه مقتول در هملت سمپاتیک است. او شاه خوبی برای کشور و شوهر خوبی برای همسرش بوده است. خود شاه بودن نیز برای مخاطبان زمانه شکسپیر بهخودیخود جرم نیست. اما مالک سمپاتیک نیست، او مفسد اقتصادی و قاتل است، همینها برای مخاطبان زمانه مهدویان جرمند، در ثانی برای سمیرا هم شوهر خوبی نبوده و حالا نیز حتی پدر خوبی نیست یعنی خیلی برای مخاطب جا نمیافتد که چرا او با وجود زنده بودنش میتواند مصلحتاندیشی کند، در مخفیگاه بماند و پسرش را در خطر اندازد. فصل سوم زخمکاری با ادعاهای عجیبتری به نمایش درآمد. حالا مهدویان در زخم کاری سوم ادعا میکند که با اقتباس از دو نمایشنامه شکسپیر سریالش را ساخته است؛ شاه لیر و ریچارد سوم!
تمام سریال از شاهلیر، چیزی ندارد جز چند زن که هیچکدام هم فرزندان دختر کسی نیستند، پس چه هستند؟ سمیرا همسر سابق است. سیما معشوقه است و پانی ابزار. یک کیمیا نامی هم وجود دارد که معلوم نیست چرا هست؟ نه در شاه لیر فرد چهارمی بود و نه این کاراکتر در زخم کاری بار دراماتیکی را حمل میکند. جالب اینجاست که هر چهار زن تا حد عجیبی عاشق و دلسوز مالک هستند. شاه لیر چنین عشاقی نداشت. ریچارد هم نداشت. مالک بهراستی در جهان مهدویان نماینده کیست؟ طلوعی و زنان نیز شباهتی به لیر و دخترانش ندارند. سمیرا چاپلوس نیست اما سهم دارد و مورد محبت طلوعی است، برخلاف کوردلیا. سیما و فرناز و انسیه نیز ویژگیهای دختران لیر را در نسبت با طلوعی ندارند. فصل سوم ادامه پیدا میکند و ما درمییابیم طلوعی از کلادیوس ظالم به ادوارد دوم مظلوم بدل شده و فرزندانش همان فرزندان ادواردند که ریچارد سوم با دروغ و تهمت کنارشان زد. مالک در انتهای سریال ریچارد سوم میشود و کاراکترهای زن همگی کمکش میکنند. حالا در انتهای فصل سوم، مالک در اوج است؛ اما نمایشنامه ریچارد سوم جز داستان صعود، داستان سقوط ریچارد نیز بود. این یعنی فصل چهارمی نیز در کار است. فقط کاش دست از سر شکسپیر برداشته شود و کارگردان بین هنر و تجارت و سرگرمی، یکدلهتر انتخاب کند. نقلقولی از مکبث در نمایشنامه مکبث است که میگوید: «تو ای زمین محکم و استوار، مشنو صدای قدمهای مرا، که به کدام راه میروند.»
شماره ۴۲۲۷ |
صفحه ۱۳ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
اقتباسی که گم شده است