مهران زارعیان، خبرنگار: توماس هابز، فیلسوف بریتانیایی در واکنش به ناامنیها و شرایط پرآشوب و نابسامان سیاسی در دوران جنگ داخلی انگلستان، گفتمان خودش را مطرح کرد که بسیار ماندگار شد. او اعتقاد داشت انسانها در «وضع طبیعی» بهدنبال جنگ همه با همه هستند و بهدلیل جدال بر سر منابع و بیاعتمادی به یکدیگر ذاتا خوی وحشیگری و ستیزهجویی دارند. این مقدمه از این جهت آورده شد که بهعقیده نگارنده، نگاه مبتنیبر وضعیت طبیعی هابز، بیشترین سنخیت و همخوانی را با انگارههای جاری بر آثار محمدحسین مهدویان دارد. در زیربنا، نگاه او بهنوعی بدبینی به سازوکارهای مدنی و قانونمندانه راه مییابد که به حمایت از اقتدارگرایی، خشونت مشروع و اولویت دادن به امنیت گرایش دارد. بااینحال در روبنا و جهتگیریهای سیاسی روزمره شاید نتوان خطمشی مشخص و ثابتی در آثار مهدویان ردیابی کرد. وی از سنت مستندسازی شهید مرتضی آوینی کارش را در سینمای ایران آغاز کرد و دو اثر درخشان «آخرین روزهای زمستان» و «ایستاده در غبار» را با رویکرد تلفیقی قصهگویی با اسلوب بیانی مستند ارائه داد که بسیار مورد ستایش واقع شد. آثاری که سوژههای مبتنیبر تاریخ دفاع مقدس داشتند و نوعی پرتره واقعگرایانه از سیمای دو شهید مهم دوران جنگ بودند که شاید کمتر بتوان خط فکری خود مهدویان را در این دو اثر دید.
«ماجرای نیمروز» قدم بزرگ او در سینمای ایران بود که وجه درام و قصهگویی در آن با غلظتی بیشتر از آثار قبلی او شکل گرفت و تبدیل به یکی از مهمترین فیلمهای دهه 90 با سطح پختگی فنی و محتوایی بالا شد. در این فیلم نگاه خود مهدویان نیز بروزی عیانتر داشت و بهصورت عریان، آن وضعیت طبیعی را که هابز مطرح کرده بود در جنون، قساوت، قدرتطلبی و خوی اهریمنی بیحد و حصر سازمان مجاهدینخلق در شرایط خلأ قدرت ابتدای انقلاب، منعکس کرد. شاید علت علاقه نوستالژیک مهدویان به دهه 60 که در مصاحبههایش نیز بدان اذعان کرده، همین سنخیت وضعیت طبیعی هابز با مناسبات سیاسی و امنیتی آن برهه از تاریخ معاصر باشد.
مهمترین زیرمتن سیاسی ماجرای نیمروز در آنجا بود که کاراکتر مسعود با بازی مهدی زمینپرداز، بهعنوان مامور نرمخو و سازشکار مصمم شد با نهایت قدرت به منافقین ضربشست نشان داده شود؛ چراکه برادرش توسط آنها به فجیعترین شکل، شکنجه و شهید شده بود. جایی که مهدویان رجحان قاطعیت و خشونت مشروع بر ملاحظهکاری و سازشکاری را نشان داد. اصولا «ماجرای نیمروز» فیلمی بود که فضای خوف و ترس دائمی از ناامنی را شاید بیش از هر فیلم دیگری که به یاد دارم، منتقل میکرد. «لاتاری» که با گوشهچشمی به «آژانس شیشهای» حاتمیکیا خلق شد، یکی دیگر از فیلمهای مهم مهدویان در ارائه زیستجهانش بود. لاتاری فیلم رجحان انتقام بر مصلحت بود و مهدویان حتی پروایی نداشت که در توجیه خشونت مشروعی که از آن دفاع میکرد در مصاحبهای، فاشیسم را نیز تطهیر کند و حتی شاهنامه فردوسی را در ایده خود شریک بداند. جالب است که در گفتمان راستافراطی، تشبیه وطن به بدن زن امری رایج است که در لاتاری نیز با انگاره «ناموس» بهصورت مفهوم همجوار و نزدیک به وطن مطرح شده است.
«رد خون» بهعنوان ادامه «ماجرای نیمروز»، در امتداد همان نگاه سیاسی فیلم سابق بود، با این تفاوت که این بار کمی سمپاتی با فریبخوردگان مجاهدین ایجاد میکرد و در انتها نیز آنها را میبخشید. مهدویان کمکم سعی کرد از اینجا به بعد، از هویت خود بهعنوان فیلمساز محبوب یک جریان خاص فاصله بگیرد و شاید تلطیف نگاهش در رد خون را نیز باید در همین راستا تلقی کنیم. «درخت گردو» هم که آن تلخی «ماجرای نیمروز» را با غلظت بیشتر بروز میداد، بهدلیل نپرداختن به دشمن ظالم، صرفا رویکرد مرثیهسرایانه داشت ولی همچنان در پارادایم وضعیت طبیعی هابز قرار میگرفت.
«شیشلیک» و «مرد بازنده» گرچه در فضا و حالوهوا بسیار با آثار قبلی مهدویان متفاوت بودند، اما همچنان آن عصیان و خشونت همیشگی را در دل خود داشتند و درحالیکه رگههایی از سنت سینمای اعتراضی چپ یا «فرد در برابر سیستم» در آنها دیده میشد، اما همچنان رویکرد مهدویان درباره فرهنگ انتقام و ضرورت قاطعیت و عبور از قانونمندی متظاهرانه را بازتاب میدادند. سریال «زخمکاری» نیز با نشان دادن یک قانون جنگل فاسد تمامعیار نگاه مهدویان را مثل آثار دیگرش انعکاس داد، بنابراین میتوان سینمای مهدویان را راوی «وضعیت طبیعی» هابز تلقی کرد.
شماره ۴۲۲۷ |
صفحه ۱۳ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
انسان گرگ انسان است