حاتم ابتسام، خبرنگار: اگر بخواهیم ادبیات معاصر و سینمای ایران را در حوزه نوجوان صورتبندی و ویژگیهای اساسی و مقوم آن را بیان کنیم، نوجوان کنشگر و قهرمان از مهمترین گزارههاست. نوجوانانی که پا از کودکی بیرون کشیده و هنوز به جوانی نرسیدهاند در معرض وضعیتهای قرار میگیرند که از آنها آدمی دیگر میسازد یا وضع اطرافشان را تغییر میدهد. در این میان ردپای هوشنگ مرادیکرمانی بیش از هرکسی در قوام دادن به گزاره فوق در سینما و ادبیات معاصر ایران محسوس و ملموس است. چه اینکه کارهای او محدود به مکتوب نیستند و برای دیگر فرمهای هنری و رسانهای هم جذابند و سر از سینما رادیو و تلویزیون هم درآوردهاند و میتوان این جذابیت او برای هر رسانهای را در همین نمایش و روایت او از نوجوانی جست. داستانهای مرادیکرمانی نه بازنمای عینی زندگی او که برگفته از تجربیات شخصیاش است؛ تجربیاتی که نوجوانی را برایش معنادار و اثربخشتر از دیگران کرده. این معنابخشی برگرفته از واقعیت نوجوان ایرانی در آثار هوشنگ مرادیکرمانی خود الگویی برای نوجوانانی است که آثار او را دیدهاند و میبینند. فقط یک مثال از ایرانی و ملی بودن آثارش اینکه مرادیکرمانی که نوجوانی را در کرمان گذرانده، در «قصههای مجید»ش راوی نوجوانی اصفهانی میشود که بیش از هر داستان نوجوانانهای باورپذیر است؛ چراکه او به اصل نوجوان و ویژگیهایش نظر دارد. مرادیکرمانی نوجوان را باور دارد؛ باوری که هر نوجواننویسی باید داشته باشد. باور به اینکه نوجوان- علیرغم خامی و کممایگی تجربیاش- میتواند درکی بزرگسالانه از آدمها و مسائل اطرافش داشته باشد و باز بهدلیل ویژگیهای نوجوانی میتواند کنشگر باشد و چه در خود و چه در اطراف و اطرافیانش تغییری ایجاد کند. در داستانهای واقعگرای او کمتر اثری از عناصر دراماتیک مشهور نوجوانپسند میبینیم. اتفاقات خارقالعاده، شخصیتهای فراانسانی و موقعیتهای تخیلی در آثار او جایی ندارند، بااینحال خاص و خواندنیاند. البته بهزعم این قلم آنچه او از سیر تطور نوجوان ایرانی و مسائلش به نمایش گذاشته در آیندهای نهچندان دور، خیالانگیز و دستنیافتنی خواهند شد، چه اینکه کمتر دیدهایم نویسندهای چنین تصویری از نوجوان ایرانی بسازد. نه دیده میشوند و نه روایت میشوند و اینجاست که بیخیالی ادبیات میتواند کیفیتی اجتماعی را هر روز کمرنگ و کمرنگتر کند.
در قصههای مجید که ابتدا نمایشنامهای رادیویی بود و بعدتر تبدیل به سریالی خاطرهانگیز شد، قصه پسری را میخوانیم که متفاوت از باقی همسالانش رویاهای خودش را دارد و آگاهانه سعی در اثبات خود و رسیدن به اهدافش دارد. نوجوانی که جز مادربزرگ و معلم انشا حامی و قوت قلبی برای خود نمیبیند و از رو هم نمیرود. نوجوانی که بدون اصرار بر خاصنمایی و توجهطلبی- که از ویژگیهای هر نوجوانی است- میکوشد خاص بودن را از دست ندهد و استعدادهایش را آنگونه که واقعا هست بیملاحظه بهنمایش بگذارد. «مربای شیرین» قصه نوجوانی است که کنجکاوانه پیگیر حل مشکلی میشود که توجه هرکسی را جلب نمیکند و پس از یافتن بینش دوره میافتد و میفهمد و میفهماند که این مشکل بیشتر از آنچه دیگران فکرش را میکنند همگانی است. با کمک افرادی از جامعه که کمتر کسی به آنان دقتی دارد، مسیر شکایت قانونی را پیشمیگیرد و منشأ مشکل را مجبور به پاسخگویی، تغییر و حتی عذرخواهی میکند. ویژگیهایی که در نوجوانی بیشتر بروز دارد و با نمایشی البته اغراقآمیز توانسته آن را پیش چشم بزرگترها بکشاند. نوجوانی که نگاه آزادانهاش که اسیر سنجههای عرفی نشده، میتواند بزرگترها را به بازبینی وادارد.
در «خمره» علیرغم اینکه شخصیت اصلی قصه نوجوان نیست، محوریت با نوجوانهاست و نویسنده از مفاهیمی قصهای ساده و نرم درآورده که هر کودک و نوجوانی با آن دستوپنجه نرم کرده و خواهد کرد؛ اینکه یک مشکل ساده چطور میتواند زندگی کوچک و بزرگ، فقیر و غنی و تحصیلکرده و بیسواد را متاثر کند و نوجوانها این وسط چه نقشی به دوش داشته و چه مسئولیتهایی در قبال امکاناتی دارند که بزرگترها برایشان تامین کردهاند و اندوختههای بزرگترها دست کوچکترها چطور حفظ میشود. این نگاه در ظاهر ساده اما عمیق، آگاهانه و همدلانه به نوجوانها و تاثیرپذیری واضح و پررنگ هوشنگ مرادیکرمانی از زندگانی واقعی خودش، درکنار مهارتهای داستانپردازی او که خود جای بحث مفصل دارد، از او نویسندهای ساخته که با روایت نوجوان ایرانی نهفقط در ایران که در گستره جهان هم مخاطب یافته و جوایز جهانی معتبر و متعددی را نصیبش کرده است. آنگونه که هوشنگ مرادیکرمانی از نوجوان و نوجوانی میگوید برای هر نوجوانی دلنشین، الهامبخش و همذاتپنداریبرانگیز و البته بهیادماندنی است.