عاطفه جعفری، خبرنگار گروه فرهنگ: المپیک پاریس به پایان رسید اما همچنان حاشیههای مراسم افتتاحیه و اتفاقاتی که در این رویداد ورزشی شکل گرفت، ادامه دارد. اجرای صحنهای مشابه بازسازی مدرن نقاشی مشهور لئوناردو داوینچی که فیلیپ کاترین، (هنرپیشه و خواننده فرانسوی) در نقش خدای یونانی دیونوسوس ظاهر شد و بدنش را آبی کرده بود و برهنه درحالیکه تنها با یک دستهگل خود را پوشانده بود روی صحنه آمد و با این کار، خشم مسیحیان را برانگیخت. علاوهبر مسیحیان، بسیاری از کاربران در سراسر جهان بارها و بارها ویدئوی این اجرا را به نمایش گذاشتند و ابراز تعجب کردند که چرا باید شاهد چنین صحنههایی باشیم. البته توضیح یا بهتر است، بگوییم توجیهی که مسئولان برگزاری داشتند روی این موضوع میچرخید که ما میخواستیم همه را در بین خودمان جای دهیم. توماس جولی، مدیر هنری مراسم افتتاحیه، در یک کنفرانس خبری از تولید خود دفاع کرد و گفت: «از انتقادها بیخبر است و صرفا قصد داشتهاند از تمام اقشار جامعه در افتتاحیه استفاده کنند! وقتی میخواهیم همه را دربر بگیریم و کسی را حذف نکنیم، سوالاتی مطرح میشود. موضوع ما توطئهگرانه و مخرب نبود. هرگز چنین قصدی نداشتیم. تنها میخواستیم درمورد تنوع صحبت کنیم. تنوع یعنی با هم بودن.» این حرفهای توماس جولی باز هم مورد انتقاد قرار گرفت و بسیاری به آن واکنش نشان دادند. برای اینکه از نشانههای فرهنگی المپیک پاریس بیشتر بدانیم به سراغ احسان محمدی، جامعهشناس رفتیم تا با او این نشانهها را بررسی کنیم.
در المپیک امسال، بهویژه در مراسم افتتاحیه، مواردی دیده شد که طبیعتا اعتراضات زیادی را در سراسر جهان به دنبال داشت، فارغ از اینکه دین و اعتقادات معترضان چه بود. اگر بخواهیم از منظر نشانهشناسی فرهنگی این موضوع را بررسی کنیم، شما دلیل این اتفاقات در فرانسه را چه میدانید و آنها با این اقدامات چه هدفی داشتند و چه چیزی را میخواستند بزرگنمایی کنند؟
ما درباره فرانسه صحبت میکنیم؛ کشوری که به آن «کشور فراقارهای» میگویند، زیرا یک طرفش به اروپا متصل است و طرف دیگرش با فاصله کمی با آفریقا ارتباط دارد و همیشه هم با بخشهایی از آسیا رابطه داشته است. فرانسه بهعنوان «مهد آزادی»، «مهد هنر» و کشوری پیشرو در اروپا شناخته میشود و توسعه انسانی بسیار بالایی دارد. میتوان گفت این کشور رتبه اول اروپا را دارد. یعنی اگر مثلا ایتالیا را در رتبه دوم یا مجارستان و بلغارستان را در رتبههای پایینتر قرار دهیم، فرانسه جزء کشورهای درجه اول است. این کشور به دلیل قرار گرفتن در «معبر چندفرهنگی»، دچار «چندگانگی فرهنگی» شده است. بهعنوان مثال، نفوذ موسیقی آفریقایی در فرانسه بسیار بیشتر از دیگر نقاط جهان است یا مثلا برخی تیم ملی فوتبال فرانسه را «تیم منتخب آفریقا» مینامند. چرا؟ چون وقتی به تیم فوتبال فرانسه فکر میکنید، به یاد زینالدین زیدان الجزایریالاصل یا کریم بنزما که ریشههای مسلمان آفریقایی دارد، میافتید. این کشور این مساله را پذیرفته و آن را وارد فرهنگ خود کرده و درنتیجه در رویدادی مثل المپیک که عرصهای چندوجهی است، این نشانهها را میبینید. بهعنوان مثال، وقتی مسابقات تکواندو در کاخ ورسای یا والیبال ساحلی در پای برج ایفل برگزار شد، آنها در برگزاری مسابقات خود به شکلی عمل کردند که مثلا با دیدن هر مسابقه تکواندو در المپیک، نام کاخ ورسای تکرار شود یا با دیدن هر مسابقه والیبال ساحلی، برج ایفل در پسزمینه دیده شود. این استفاده از ظرفیتهاست اما قطعا ایراداتی به مراسم افتتاحیه وارد است. نکته جالب این است که مراسم افتتاحیه که شما بهدرستی به آن اشاره کردید، واکنشهای متفاوتی را به دنبال داشت. در ایران مسعود پزشکیان به آن واکنش نشان داد و در آمریکا نیز موجودی مثل ترامپ آن را غیراخلاقی دانست. اما فرانسویها گفتند «اینجا فرانسه است و ما بهخاطر همین نوع ساختارشکنیهایمان، فرانسه شدیم و لزومی نمیبینیم که قالبها و استانداردهای دیگر کشورها را در حوزه فرهنگ بپذیریم!
اگر بخواهیم از منظر جامعهشناسی بررسی کنیم که چرا فرانسه به بزرگنمایی موضوعاتی مانند تراجنسیتیها، تخریب دین و آن موضوع «تابلوی شام آخر» پرداخت، دلیل این اقدامات و بزرگنماییها چه بود؟
برخی معتقدند جریانهای فکری «چپ» در اروپا، بهویژه در فرانسه بسیار قوی هستند. این جریانها معمولا علیه ساختار حاکم عمل میکنند و به صورت اغراقشدهای از هر جمعیت کوچکی حمایت میکنند. مثلا در مسائل جنسیتی. یا گروههایی که دغدغههای خاصی مانند شرم از بدن، چاقی یا لاغری دارند. اینها چه درصدی از جامعه را تشکیل میدهند که برایشان کمپین ایجاد و فضایی فراهم میشود که انگار 90 درصد جامعه هستند؟ درحالیکه در واقعیت چنین نیست. فرانسه در تاریخ خود همواره این نوع فرصتها را برای گروههای کوچک فراهم کرده است. این کشور از دیرباز به ارائه آزادیهای مدنی پرداخته و حقوق اقلیتها را به رسمیت شناخته است. با این حال، حتی در خود اروپا و آمریکا، بسیاری از این اغراقها انتقاد کردهاند. مثلا ایلان ماسک پس از دیدن مراسم افتتاحیه المپیک گفت ترجیح میدهد سیارهاش را ترک کند و به مریخ برود. این نشان میدهد حتی در جوامعی که به آزادیهای مدنی اهمیت میدهند، احساس میشود فرانسه در این زمینه زیادهروی کرده است. بخشهایی از این مراسم که به مسائل جنسی مرتبط بودند، حتی اجازه پخش در برخی کشورها را پیدا نکرد.
بخش دیگری که باید به مراسم المپیک مخصوصا افتتاحیه آن اشاره کرد، عادیسازیای است که فرانسه آن را دنبال کرد؛ بالاخره ممکن است مشکلات جنسیتی وجود داشته باشد یا موارد دیگر اما چرا این امر در المپیک که همواره نماد صلح و آرامش بوده و سعی میشده تا هر کشوری که میزبانی را قبول میکند، صلح و آرامش را پررنگ کند و یک همگرایی ایجاد کند، انجام شده. چرا این عادیسازی و بزرگ شدن اقلیتی را انجام دادند؟
انگلیسیها ضربالمثلی دارند: «My room, My rules» (قوانین من، اتاق من). وقتی شما به خانه من میآیید، باید قوانین من را بپذیرید. البته المپیک به این معنا نیست که اگر شما میزبان هستید، باید تمام ساختار المپیک را به هم بزنید و آنچه که خودتان میخواهید را بگذارید. برخی معتقدند نخست در فیلمهای هنریشان این مسائل را به تصویر کشیدهاند. این فرصتی بود برایشان تا این نگرشها و دیدگاهها را پیاده کنند. به هر حال، تقویت همجنسگرایی، ضدیت با مذهب و سکولاریسم اغراقشده، نشانههایی هستند که معمولا ابتدا از طریق هنر و استفاده از شبکههای اجتماعی برای وایرال شدن به جامعه معرفی میشوند و سپس عادیسازی میگردند. در اروپا و حتی آمریکا این اتفاق افتاده است. اما جالب است بدانیم در آمریکا که معمولا بهعنوان جامعهای غیرمذهبی شناخته میشود، مفهوم خانواده و دین نسبت به فرانسه قدرت بیشتری دارد. فرانسه به یک قبله برای عصیانگران اجتماعی و فرهنگی تبدیل شده است؛ افرادی که در جامعه خود نمیتوانند به راحتی حرف بزنند، به فرانسه میروند و این دیدگاهها را از طریق هنرهایی مثل تئاتر، موسیقی و سینما به نمایش میگذارند. مساله عادیسازی همجنسگرایی هم از جشنواره کن و سینما شروع شد. اولین بار که بسیاری از این اصطلاحات را شنیدیم، در فیلمهای سینمایی بود که در جشنواره کن فرانسه به نمایش گذاشته شدند و جایزه گرفتند. در جامعه فرانسه این بستر برای تمامی عصیانگران اجتماعی، سیاسی و فرهنگی فراهم شده است. حالا المپیک به فرانسه رفته و شبکههای اجتماعی هم وجود دارند و آنها از این ظرفیتها استفاده کردهاند. اما به نظر من این مسائل در المپیک به ضد خود تبدیل شد. برخلاف انتظارات، این اغراق و نمایش برجسته باعث واکنشهای منفی شد و حتی بسیاری از هنرمندانی که طرفدار آزادیهای مدنی و اجتماعی بودند، گفتند این رفتارها توهین به آزادی است. زیرا شما عملا آزادی دیگران را نادیده میگیرید و به گروههای اقلیتی که مظلومنمایی میکنند، فضا میدهید تا از این شرایط سوءاستفاده کنند.
درست است! موضوع دیگری که امسال در المپیک شاهدش بودیم، بحث گروه پناهجویان یا به قول خودشان «بیوطنها» بود. مانور دادن روی بیوطنی خیلی پررنگ انجام شد تا بگویند وطن آنقدر هم مهم نیست. البته شاید برای کشورهای دیگر این موضوع جا افتاده باشد اما برای ما که به مفهوم وطن اعتقاد داریم و اهمیت میدهیم، این هدفی که فرانسه برای دور کردن از مفهوم وطن دارد را چطور ارزیابی میکنید؟ همیشه در همه المپیکها، گروه پناهجویان داشتیم اما این پررنگ شدن را در المپیک پاریس به چشم دیدیم.
دو نکته درباره این موضوع وجود دارد. ما باید بپذیریم با وجود اینکه جنگهای جهانی را پشت سر گذاشتهایم، اکنون در عصری زندگی میکنیم که بیشترین میزان مهاجرت از کشورها وجود دارد. یعنی شما در همین 10 سال گذشته موج مهاجران آفریقایی به اروپا، آمریکا و کانادا، موج مهاجران سوری، افغانی، حتی ایرانی و اکنون اوکراینی را میبینید. این موضوع به یک مساله تبدیل شده که حتی موازنه انتخابات را در کشورها تغییر داده است. یعنی به یک گزینه مهم تبدیل شده که روسایجمهور در انتخابات میگویند: «ما موافق مهاجرین هستیم» یا «مخالف مهاجرین هستیم.» بهعنوان مثال همین آقای امباپه، ستاره تیم ملی فرانسه هشدار داده اگر راستگرایان پیروز شوند، دیگر برای تیم ملی فرانسه بازی نخواهد کرد؛ چراکه راستگرایان در فرانسه سیاستهای ضدمهاجرتی دارند و امباپه هم ریشههایی خارج از فرانسه دارد و مهاجر است. مقصودم این است ما در این عصر زندگی میکنیم و اروپا واقعا با مساله مهاجران دستوپنجه نرم میکند.
موضوع «جهانوطنی» مفهومی است که از طریق فرهنگ غربی به وجود آمده و وایرال شده است. وقتی از مفهوم جهانوطنی صحبت میکنیم، یعنی ما خارج از مرزهای کشور خود به همه جهان تعلق داریم. این مفهوم که به آن «کاسموپولیتانیسم» میگویند، یک فلسفه غربی است که ترویج شده و میگویند این موجب عدالت طبیعی میشود، تابعیت جهانی را به وجود میآورد و ما میتوانیم دولت جهانی درست کنیم و بگوییم همه جهان مال خداست و همه میتوانند هر جایی بروند. این مساله توانست برای خود جا باز کند و این مفهوم دستبهدست شد و افرادی مثل کانت و گوته خیلی به آن دامن زدند. ما در عصری زندگی میکنیم که رسانهها وجود دارند و بچههای ما شبیه بچههای فرانسه لباس میپوشند و فرانسویها ممکن است به مدل موسیقی کرهایها گوش دهند و کرهایها مخاطب یک رقص آفریقایی باشند. وقتی جهان اینقدر متفاوت شده نسبت به عصر گذشته، باید بپذیریم با واژهها و کارکردهای جدیدتری روبهرو هستیم. من میفهمم که بخشی از این ماجرا اغراقشده است. من متوجه هستم تلاشهایی در المپیک صورت گرفته، مثلا اینکه دو کره با یک پرچم واحد به مسابقه بروند یا جدا جدا شوند. اما فراتر از اینکه ما در این مسابقات گاهی آسیب دیدیم، مثل مواجهه دو ورزشکار ایرانی با یکدیگر که اصلا خوشایند نبود، باید بپذیریم که این واقعیت عصر مدرن است. وقتی این مساله وجود دارد، فرصت برای رشد آن «بیپناهان» یا «بیسرزمینهایی» که احساس تعلق سرزمینی ندارند و خود را «جهانوطنی» میدانند، ایجاد میشود.