سیدمهدی طالبی، دبیرگروه جهانشهر: سخنان نایجل فاراژ، رهبر حزب راست افراطی «اصلاحات بریتانیا» درباره روسیه و جنگ اوکراین جنجالی جدید در غرب به پا کرده و پردهای جدید از نفوذ روایتهای روسی در این مجموعه برانداخته است. فاراژ که نقش موثری در انتخابات سال 2016 درباره برگزیت و خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا داشت طی روزهای اخیر بار دیگر غرب را مقصر وقوع جنگ اوکراین معرفی کرده است. او میگوید توسعه ناتو و اتحادیه اروپا بهسمت شرق باعث تحریک روسیه شد. این مواضع خشم نهادهای دولتی و رسانههای جریان اصلی انگلیس را برانگیخته است. شدت حملات به او باعث شده تا فاراژ ارتباط خود با پوتین را تکذیب کند.
فاراژ میگوید تشکیلات سیاسی و رسانهها در حال توهین به وی هستند. این سیاستمدار انگلیسی با بیان اینکه «من هرگز و به هیچ وجه بهدنبال توجیه پوتین نبوده و اکنون هم نیستم» ادعا کرده یکی از معدود افرادی بوده که وقوع جنگ را پیشبینی و نسبت به آن هشدار داده است. علیرغم تلاش فاراژ برای فاصلهگذاری با پوتین، این مساله از سوی بسیاری مورد قبول نیست. راستهای افراطی مدتهاست تحت حمایت رسانهای، مالی، سایبری و اطلاعاتی روسیه قرار دارند. آنها در سایه این حمایتها موفق شدهاند جای پای محکمی برای خود در اروپا ایجاد کنند. آنها در انتخابات پارلمانی اخیر اروپا سهم خود را افزایش داده و باعث بروز بحران سیاسی و انحلال پارلمان فرانسه شدند.
ویژگی راستهای افراطی و علاقهمندی روسها
گروههای راست افراطی و حتی چپ افراطی در اروپا دارای ویژگیهایی هستند که مطلوب روسهاست. این گروهها هر چند قدمت بالایی دارند اما نمونههای جدیدشان بهگونهای اصلاح شدهاند که رشدشان بیشتر به نفع مسکو باشد. در ادامه این موضوع مورد بررسی قرار گرفته است.
۱. جریان اصلی غرب برای نگاه داشتن اتحاد این مجموعه و افزایش همگرایی، سوسیال دموکراسی و لیبرالیسم بوده است. از این رو شکسته شدن سوسیال دموکراسی و لیبرالیسم به معنای شکسته شدن اتحاد کشورهای غربی است.
این جریانات مدافع آزادی مردم و نفع جمعی صلح بوده و برای جلوگیری از بروز جنگ همانند جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم، بر همگرایی و نهادهای مشترک تاکید دارند. تقویت آنان مولود فضای پس از دو جنگ جهانی است که باعث کشته شدن تقریبا 100 میلیون اروپایی شدند. این تلفات سنگین رمق ساکنان قاره سبز برای پیگیری ملیگرایی را از بین برد و آنها را مشتاق ایدههایی برای جلوگیری از وقوع مجدد جنگ کرد. همانطور که سوسیال دموکراسی و لیبرالیسم، همگرایی کشورهای غربی را تبلیغ و ایجاد کرده است، راستگرایی میتواند به تضعیف کشورهای غربی بینجامد.
2. طی 8 دهه پس از جنگ جهانی دوم سوسیال دموکراسی و لیبرالیسم فضای غالب غرب بوده است. رشد مجدد راستهای افراطی که آخرین دوره حکومتشان در اروپا به همان جنگ جهانی دوم باز میگردد، میتواند به دلیل به چالش کشیدن یک نظم طولانیمدت، موجی از بیثباتی بیافریند. روسها در شرایط کنونی که جهان در حال گذار است، از قرار گرفتن اروپا در لایهای دیگر از گذار استقبال میکنند تا در فقدان امکان مدیریت فضاهای گذار در اروپا، مسکو برنده تغییرات پیشرو باشد.
۳. جهتگیری راستهای افراطی کنونی که از دل اشتباهات احزاب رقیب و مهاجرت مسلمانان و آفریقاییها بیرون آمدهاند، بیشتر از هر چیز متمرکز بر مهاجران و لزوم احیای حاکمیت ملی است. از این رو راستگرایی افراطی جدید همانند جنگ جهانی دوم خواهان توسعهطلبی ارضی و تسلط بر دیگر جوامع و ملتهای اروپایی نیست. به همین دلیل راستهای افراطی اتحاد اروپا را میشکنند، اما احتمال آشوبطلبی بزرگ از سوی آنان نمیرود؛ چه اینکه راستهای افراطی جدید طرفدار انزواگرایی بوده و از این جهت نیز از توسعهطلبی راستهای افراطی قدیم به دورند. این مساله نشان میدهد آنها اتحاد اروپا را به نفع روسیه میشکنند اما به زیان این کشور باعث پیدایش موجودیتهای قدرتمند و توسعهطلب نمیشوند. راستهای افراطی درونگرا بوده و به همین دلیل بهدنبال اقدامات پرهزینه در سیاستخارجی نیستند.
4. روسیه در دوران امپراتوری تزاری از تحولات فکری اروپا به دور بود و پس از مدتی تجربه ایدئولوژی وارداتی در دوران شوروی، بار دیگر دچار فقدان ایدئولوژی شد. تکیه روسها به همین دلیل بر ملیگرایی است. نمونه مشابهی با روسها در اروپا نمیتوان یافت. بر همین اساس ملیگرا شدن کشورهای اروپایی باعث پیدایش نمونههای مشابهی با روسیه شده و روسها قادر به ارتباط فکری و درک متقابل در قطعات مختلف اروپا خواهند بود. این مساله مستلزم کسب قدرت توسط راستهای افراطی نیست، بلکه اگر این گروهها جای پای محکمی در بخشی از کیک قدرت پیدا کنند، آنگاه روسها به نقطه اتکایی در آن کشور برای فهمیده شدن بهتر دسترسی خواهند داشت.
5. احزاب راست افراطی برای اثرگذاری نیازی به اکثریت ندارند زیرا با اعمال فشار به اهداف خود میرسند. اقدامات اقلیت ترامپیست در آمریکای کنونی یا موسولینی در پادشاهی ایتالیا این موضوع را نشان میدهند. روسیه میداند قادر به ارتباط با یک جناح اکثریت در غرب نیست اما راستهای افراطی هم قابل ارتباطگیری بوده و هم میتوانند برای پیشبرد دستورکارها موثر واقع شوند.
6. احزاب راست افراطی به دلیل جنبههای ملیگرایی شدید، به لحاظ نظری در بستر نهادهای ذاتا ملی مانند ارتش و سیستمهای اطلاعاتی بهتر رشد میکنند. از این رو رشد آنها ضربهای به ناتو است. روسها امیدوارند با ریشه دواندن راستگرایی در نهادهای نظامی، ناتو را دچار واگرایی کنند. کشف گروههای راستگرا در ارتش آلمان، نامه هشدارآمیز، راستگرایانه، ضدمهاجران نظامیان فرانسوی به رئیسجمهور این کشور و همچنین بروز دیدگاههای انزواگرایانه در دستگاه نظامی آمریکا نشاندهنده این مسالهاند.
7. راستهای افراطی روسیه را نمونه موفقی میدانند. رسانههای دولتی روسیه که نفوذ قابلتوجهی در برخی جوامع غربی پیدا کردهاند موضوعاتی مانند مهاجرت، حاکمیت ملی و هویت فرهنگی را تبلیغ میکنند. این موضوعات بهشدت مورد علاقه راستهای افراطی است. این موضوعات دقیقا همان حوزههایی هستند که از نگاه ساکنان اروپایی حکومت روسیه در آنها موفق بوده است. رسانههای روس نیز اغلب روسیه را بهعنوان مدافع ارزشهای سنتی در برابر غرب لیبرال معرفی میکنند.
8. راستها و چپهای افراطی مورد حمایت روسیه پوپولیست و رادیکال هستند و روی کارآمدنشان برای جوامع پیشرفته غربی یک عقبگرد است. از سوی دیگر رویکردهای پوپولیستی و اتکا به تئوریهای توطئه باعث تجمع اقلیتی قابل توجه با هزینهای کم حول چنین گروههایی میشود. جمعآوری و سازماندهی به آنها تنها نیازمند سخنرانی و ارائه تحلیلهای مبتنیبر تئوریهای توطئه است و نیازی به دیگر مسائل مانند ایدهپردازی یا نشان دادن سابقه موفق اجرایی ندارد. ایجاد پیشرانهایی برای عقبگرد جوامع غربی آن هم با هزینه اندک مطلوب روسیه است.
9. روسیه به لحاظ نژادی و جغرافیای محل تجمع جمعیت اصلی، جزئی از غرب به حساب میآید. با این وجود به دلیل تفاوتها، قرابت با شرق و همچنین درگیری سنگین با دیگر ملل غربی اغلب به طعنه غیرخودی توصیف شده است.
با اینحال در شرایط کنونی یک پدیده باعث تقویت ادراک از غربی بودن روسیه شده است. ذات غرب ملیگراست و از میان قطعات آن تنها روسیه درحال حاضر بر این اساس اداره میشود. این باعث شده تا ادراک از غربی بودن روسیه در ذهن راستهای افراطی تقویت شود.
چرا اروپا تا این میزان برای روسیه مهم است؟
روسیه بهطور تاریخی ادعاهایی ارضی بر شمال، شرق و مرکز اروپا داشته است. آنها مدتها در فنلاند، بخشهایی از سوئد و همچنین شرق اروپا حکومت کردهاند. تلاشهای پیوسته روسها باعث شد آنها پس از پایان جنگ جهانی دوم برای نخستین بار مرکز قاره سبز را نیز در اختیار بگیرند. روسها در حاشیهای از اروپا واقع شدهاند که از هر سو برای توسعه جمعیتی بسته است. نواحی شمالی و شرقی سردسیر بوده و زندگی در آنها دشوار است. جنوب نیز خود دارای جمعیت انبوهی از اقوام قفقازی و غیرقفقازی است. تنها منطقهای که به لحاظ آبادی و نژادی برای روسیهها فرصت توسعه فراهم میآورد، شرق تا مرکز اروپاست. این منطقه به لحاظ نژادی موطن قوم اسلاو است که روسها خود را زعیم آن میدانند. همچنین به لحاظ فرهنگی روسها خود را وام دار روم شرقی میدانند که در بالکان و آناتولی مستقر بوده است. با وجود تمام تلاشها و چشمداشتها، اما روسها نتوانستهاند آنگونه که در شرق اروپا و حتی مرکز آن نفوذ کردهاند، در سرزمینهای روم شرقی حضور یابند. شرق تا مرکز اروپا تنها مسیر توسعه نفوذ، عمق راهبردی، موطن اسلاوها و حتی بخشی از روم شرقی است. بدون این مناطق، روسها باقفقاز، آسیای میانه و خاور دور کار چندانی در جهان از پیش نمیبرند. اگر تمام این مناطق در دستان روسها باشد اما شرق اروپا را در اختیار نداشته باشند، با کاهش عمق راهبردی مخاطرات امنیتی بیشتری را نیز متحمل خواهند شد. روسیه با توجه به وضعیت خود باید هرگونه قفلی را در برابر خود در شرق اروپا بکشند. آنها پس از فروپاشی بلوک شرق پذیرفتند مرکز اروپا را تخلیه کنند و حتی با فروپاشی شوروی شرق این قاره را نیز تخلیه کردند، اما از غرب خواستند ناتو خلأ حضورشان را پر نکند. مسکو میخواهد شرق اروپا همیشه برایش قابل دسترسی باشد.
چشمداشت جدید روسها به اروپا
آنچه برخواست و چشمداشت روسها نسبت به اروپا افزوده و نگاه کلاسیکشان را تغییر داده، تجربه تسلط آمریکا بر سراسر آن است. برای مدتها قاره اروپا شاهد کشمکش قدرتها بود و به جز مدتی بسیار کوتاه که ناپلئون بر آن مسلط شد، قدرت دیگری نتوانست آن را تکرار کند. پس از پایان جنگ جهانی دوم نیز هرچند قدرتهای مسلط شده بر آن سهم بزرگی را در اختیار گرفتند، اما قاره به دونیم تقسیم شد. با فروپاشی شوروی و گسترش ناتو اتفاق جدیدی رخ داد و آمریکا برای اولین بار در قرون معاصر بر سراسر قاره مسلط شد؛ چیزی که پیش از آن تنها امپراتوری روم در قرون اولیه میلادی موفق به انجام آن شده بود. کاری که رومیها دو هزار سال قبل کرده بودند، موتور محرک قدرتمندی برای روسها برای تکرار آن نبود اما اقدامی که طی دهههای اخیر آمریکاییها انجام دادند، این انگیزه را ایجاد کرد. روسها متوجه شدهاند که امکان تسلط بر قاره سبز وجود دارد. آنها فعالیتهای سیاسی مهمی با ترامپ و لوپن انجام دادهاند، این تجارب به آنها نشان داده میتوانند جایگزین آمریکا در قاره سبز شوند.