سیمین حاجیپور ساردویی، دکترای جامعهشناسی سیاسی و پژوهشگر حوزه مطالعات زنان: هر جامعهای برمبنای فرهنگ و عرف اجتماعی خود از مشکلات و معضلات خاصی رنج میبرد، اما برخی مشکلات میان فرهنگها و جوامع مختلف مشترک است. مسائل زنان از آن جمله دغدغههایی است که در جوامع غربی و شرقی، توسعهیافته و توسعهنیافته و شمال و جنوب، با هر قرائتی که بخوانید، با شدت و ضعفهای متفاوت وجود دارد. در حقیقت، تاریخ تمدن بشر بیانگر جایگاه نامتوازن زن در بسترهای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است.
در دموکراسیهای مدرن، چندین دهه است که زنان از برابری ظاهری برخوردارند و در حق رای، شرکت در انتخابات و رقابت برای دستیابی به هر منصبی با مردان شریک هستند، اما مشارکت آنان فقط در رای دادن تا حدود زیادی با مردان همسان است. با وجودی که تلاش برای دستیابی به حق رای برای زنان همواره با تلاش برای دسترسی آنان به حق انتخاب شدن به صورت موازی در پیوند بوده، اما موفقیت در اولی، شادی در دومی را به همراه نداشته است؛ بهگونهای که صرف نظر از زمان اعطای حق رای، آمار حضور زنان در سیاست در سطوح محلی و ملی تا به امروز از میزان بالایی برخوردار نبوده است. بنابراین، با وجود اینکه نمایندگی و دموکراسی نمایندگی موضوعی جدی و مهم در سراسر جهان است، بسیاری از کشورها با چالشی به نام رفع موانع موجود بر سر راه زنان و نحوه افزایش نمایندگی آنان در پارلمان دست و پنجه نرم میکنند.
به نظر میرسد عوامل مسئول حضور اندک زنان در مجالس قانونگذاری تقریبا در میان تمام ملتها مشترک و مشابه است، اما درجه تاثیرگذاری این عوامل از ملتی به ملت دیگر تفاوت دارد. بنابراین، استفاده و به کارگیری اقدامات و تکنیکهای یکسان نمیتواند الزاما نتایج مشابه برای همه ملتها به بار آورد. این موضوع را میتوان بهخصوص در مطالعه موردی ایران شاهد بود.
ایران کشوری است که فرهنگ مردسالاری آن وابستگی زنان به مردان را تقویت میکند و مردان از برتری کامل و قدرتمند در هدایت و مدیریت جامعه برخوردار هستند. در جامعه ایران با وجود گذشت سالیان بیشمار از شروع پروژه مدرنیزاسیون، هنوز این برداشت بهطور گسترده وجود دارد که توانایی زنان از مردان کمتر است، ساختارها، برابری در دسترسی به منابع بالقوه موجود را میان مردان و زنان ندیدهاند و نظام سیاسی و اجتماعی را بهگونهای طراحی کردهاند که زنان در آن حضور دارند، اما در حاشیه قرار گرفتهاند.
در ایران نیز مانند بسیاری دیگر از کشورها در دهههای اخیر، فعالیتهایی صورت گرفته تا بسترهای لازم جهت حضور فعالتر زنان در اجتماع و سیاست فراهم شود. اما مجموعه این گفتارها، اندیشهها، کوششها و هنرمندیها نتوانسته است راهکاری برای فراموشی حضور زنان در عرصه سیاست پیدا کند. با وجود این، بهطور طبیعی در برابر همین فعالیتها نیز مقاومتها و مخالفتهایی وجود داشته است. برخی این مقاومتها و مخالفتها را به پای دولتهای مردسالار نوشتهاند و برخی دیگر جامعه سنتی را مسئول دانستهاند. عدهای نقش رخ خود زنان را در این آینه دیدهاند و عدم خودباوری زنان را مطرح و عدهای دیگر ناتوانی اقتصادی زنان و عدم حمایت مالی آنان از سوی خانواده، حامیان، احزاب سیاسی و دولت را بیان کردهاند. واقعیت این است که از حضور زنان در عرصه انتخاب شدن و انتخاب کردن در جامعه ایران بیش از 50 سال میگذرد، اما میزان حضور زنان در یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی فقط 5.5 درصد و رتبه ایران 176 است. از این رو، این مقاله تلاش دارد به مطالعه مشارکت سیاسی و سیاست حضور زنان در مجلس شورای اسلامی ایران پرداخته، دلایل حضور ضعیف و کمرنگ زنان در عرصه نهاد قانونگذاری را بررسی و راهکارهای مناسب را ارائه کند.
وضعیت حضور زنان در پارلمانها
همه ما میدانیم که مردان در سیاست بیشترند تا زنان. از 650 کرسی نمایندگی در پارلمان بریتانیا تنها 225 کرسی به زنان اختصاص دارد. از 435 عضو مجلس نمایندگان آمریکا تنها 126 نفر زن هستند. در ترکیه از 600 نماینده تنها 119 نفر زن هستند. در سوئیس از 200 نماینده تنها 77 نفر زن هستند و در ایران از 290 کرسی تنها 16 کرسی در اختیار زنان است.
اگر بپذیریم که سیاستمداران زن و مرد از نظر علایق زیربنایی با یکدیگر تفاوت دارند که براساس نص صریح قرآن دارند، در این صورت پارلمانی که پذیرای تعداد بیشتری از جنس زنان باشد بهتر و بیشتر میتواند به تغییر در فرهنگ نهادی یا سازمانی، گفتمان سیاسی و دستور جلسه/کار سیاستگذاری رهنمون شود. در واقع، نیازها، علایق و نگرانیهای خاصی وجود دارد که از تجربیات زنان سرچشمه میگیرد و در دنیای سیاست مردانه به آنها کمتر و ناکافی توجه میشود. حقوق برابر در رای دادن برای حل این مشکل کافی نیست؛ باید میان تعداد افرادی که برای تصدی جایگاهها انتخاب میشوند، برابری حاکم باشد. استمرار در نرخ پایین نمایندگی هر گروهی از دستهجات اجتماعی به خودی خود نشانگر وجود یک مشکل است.
در نظریه نمایندگی دو نوع سیاست مطرح میشود:
1- سیاست عقیده The Politics of Idea که مشروعیت نمایندگی را از پاسخگویی نسبت به سیاستها و برنامهها میگیرد و در برابر این موضوع که چه کسی اولویتها یا عقاید سیاسی رابیان میکند، بیتفاوت است و سکوت میکند.
2- سیاست حضور The Politics of Presence که مشروعیت نمایندگی را از ترکیب مجلس، جنسیتی یا قومیتی، میگیرد که در آن درک و پذیرش این موضوع که مردان و زنان مجموعه پیچیدهای از علایق و منافع دارند که در برخی موارد واگرا و در مسائلی، همگرایی و همپوشانی نشان میدهند، ضرورت مییابد. بنابراین، اینکه بگوییم یک گروه میتواند از جانب همه سخن بگوید و نمایندگی همه را برعهده بگیرد، تقلیلگرایانه خواهد بود. از این رو، سیاست عقیده به تنهایی ابزاری ناکافی برای اعمال عدالت جنسیتی خواهد بود و باید ترکیبی از این دو نوع سیاست را در قالب الگو و نظریه نمایندگی به کار برد.
دلایل حضور کمرنگ زنان در عرصه سیاست
زنان در امور سیاسی حضور حداقلی ندارند. شما در انتخابات میبینید که زنان در کنار مردان پای صندوقهای رای حاضر میشوند. در راهپیماییهای مختلف حضور زنان برابر با حضور مردان است. بنابراین، نسبت به مسائل سیاسی کشور بیتفاوت و بیاعتنا نیستند. اما زنان در مناصب سیاسی و جایگاههای تصمیمگیری حضور حداقلی دارند و عوامل مختلفی موجب این حضور حداقلی شده است. برخی موانع برای حضور زنان سیاسی هستند مانند نگرش منفی و تبعیضآلود احزاب سیاسی، رواج مدل مردانه سیاست و مقاومت مردان برای حضور زنان در عرصه قدرت، عدم وجود قوانین لازم برای تضمین حضور زنان، عدم دسترسی زنان به شبکههای سیاسی و قدرت، اعمال استانداردهای سختگیرانه برای زنان و نوع نظام انتخاباتی. برخی موانع اقتصادی هستند مثل فقر و بیکاری که زنانه شده است. برخی موانع اجتماعی ـ فرهنگی هستند مانند تقسیم عرصه عمومی و خصوصی و اختصاص عرصه عمومی به مردان و عرصه خصوصی به زنان در برخی سنتهای کژکارکرد، مسئولیت چندگانه زنان در خانواده و پرورش کودکان، عدم حمایت رسانهها، مخالفتهای خانوادهها.
برخی موانع هم روانشناختی و ایدئولوژیک هستند، مانند عدم اعتماد رایدهندگان و عدم اعتمادبهنفس زنان.
نخست، در جامعه زنان دنبال دلیل و علت بگردیم. برخی میگویند عدم حضور زنان در عرصه سیاست به دلیل عدم وجود انگیزه لازم برای حضور در عرصه سیاست است. میگویند زنان محافظهکار هستند. معتقد هستند که عرصه سیاست، عرصهای کثیف است و در نتیجه نباید در آن به صورت جدی حضور داشته باشند، اما با توجه به افزایش تعداد داوطلبان زن، این گزاره که خانمها انگیزه ندارند، در شرایط کنونی جامعه، مورد قبول نیست. شاید این گزاره برای دهههای اول انقلاب درست بوده، چون تعداد داوطلبان خانم در آن زمان کم بوده است، ولی اکنون اینطور نیست. امروزه خانمها برای ورود به عرصه سیاست انگیزه و مطالبه دارند. دومین دلیل برای حضور کمرنگ زنان که باید در جامعه زنان به دنبال آن بگردیم، تنگنظریهای زنانه است که براساس آن زنان از ورود یکدیگر به عرصه سیاست جلوگیری میکنند. ممکن است بگویید چنین چیزی در جامعه مردان هم وجود دارد. بله، وجود دارد، اما نه بهشدتی که در جامعه زنان وجود دارد.
وانگنرود، از پژوهشگران سوئد میگوید اگر یک زن به عرصه مدیریتهای کلان وارد شود، با بهکارگیری زنان دیگر موجب میشود تعداد خانمها در عرصه مدیریتی کلان و میانی افزایش یابد. اما آیا در کشور ما این اتفاق میافتد؟ خانمهایی که برای مدیریت سازمانها و نهادهای مختلف منتصب شدهاند، چند نفر از خانمهای دیگر را بهعنوان مدیر خود انتخاب کردهاند؟ اگر ما میخواهیم پیشرفت کنیم، اول باید از آسیبشناسی خودمان شروع کنیم. این یک واقعیت است که زنها در انتخابات به زنان کاندیدا رأی نمیدهند و دلیل میآورند «مگر نمایندگان زن قبلی و حاضر در مجلس عملکرد موفقی داشتند که میخواهید تعداد زنان در مجلس افزایش یابد؟»
من این تردید را در گام نخست با یک پرسش پاسخ میدهم و آن این است که «آیا تمام نمایندگان مرد عملکرد موفقی داشتهاند؟» مسلما نه! از 290 نماینده حاضر در مجلس یازدهم 274 نفر مرد هستند. آیا تمام این 274 نفر درست عمل کردهاند؟ چند نفر آنها صدای ملت و موکلان خود بودهاند؟ در گام دوم، به صراحت میگویم با 16 رأی در مجلس چه میتوان کرد؟
نقد دیگر به جامعه زنان این است که ما در جامعه زنان فاقد تشکیلات هستیم. فاقد اجماع هستیم. فاقد تفکر استراتژیک هستیم. سه نوع تشکیلات را باید در حوزه زنان در نظر بگیریم. نخست، استراتژیستهای مسائل زنان، دوم، فعالان حوزه زنان و سوم، مقامات زن در قوای سهگانه. متاسفانه باید بگویم هیچ یک از این تشکیلات در جای خود عمل نمیکند. نمایندگان زن مجلس ما، بهعنوان یک فعال حوزه زنان عمل میکند، نه بهعنوان یک نماینده. به عبارتی نقش و کارکرد نمایندگی خود را ایفا نمیکند. فعال حوزه زنان، بدون توجه به ضرورت عمل به استراتژیهای موجود و تدوین شده، به صورت خودجوش عمل میکند. این مساله، جامعه زنان را با صدمات و آسیبهای زیادی مواجه کرده و میکند.
نقش احزاب در حضور کمرنگ زنان
به احزاب هم انتقاد وارد است. عوامل نهادی مانند احزاب سیاسی بر شانس ورود زنان به مجلس و در سیاست بهطور عام بسیار تاثیرگذار هستند. احزاب کارویژههای مختلفی دارند، ولی به کارویژههای خود عمل نمیکنند.
یکی از کارویژههای احزاب آموزش است. احزاب ما در آموزش و آگاهیبخشی به جامعه تا چه اندازه نقش ایفا میکنند؟ جذب نخبگان و نخبهپروری از کارویژههای احزاب است، اما احزاب ما نهتنها نخبهسازی نمیکنند، بلکه از گردش نخبگی نیز جلوگیری میکنند. به نظر میرسد تنها کارویژهای که بهدرستی انجام میگیرد، بسیج نیروها پای صندوق رای و تلاش برای کسب قدرت است. در این زمان، احزاب بهصورت ابزارگونه از زنان استفاده میکنند و بعد از انتخابات و دستیابی به قدرت تمام وعدههای انتخاباتی خود را فراموش میکنند.
بخش دیگری از این انتقادها را باید در نبود قوانین شفاف برای تدوین فهرستهای انتخاباتی احزاب ریشهیابی کرد. احزاب قوانین شفافی ندارند و ما نمیدانیم شوراهای احزاب بر چه اساسی تصمیم میگیرند و لیستهای انتخاباتی خود را تدوین میکنند. حلقه احزاب بسیار بسته و محدود است. در ساختار احزاب تعادل جنسیتی دیده نمیشود. در نظام مردسالار احزاب فقط زنانی به لیستهای انتخاباتی راه مییابند که همسر، دختر یا خویشاوند نسبی و سببی یکی از همان مردسالاران باشند. در کل، نظام حاکم بر احزاب سیاسی ما نظام مردسالار بهجای مردمسالار است، این در حالی است که قانون احزاب ما نیز خلأهای بسیار زیادی دارد.
در ستایش عدالت جنسیتی
واقعیت این است که فرهنگ مردسالاری، نه اسلام، مانع اولیه و مهم برای دستیابی زنان مسلمان به برابری است، اما از آنجا که بخش اعظم جغرافیای تمدن اسلامی با جغرافیای فرهنگ مردسالاری کلاسیک همپوشانی دارد، اغلب به این برداشت اشتباه میرسند که اسلام مانع دستیابی زنان به برابری در عرصههای مختلف است.
اما آیا روح اسلام با حضور پررنگ و متعادل زنان در عرصه سیاست توافق دارد؟ قرآن، بهعنوان مرجع اصلی اسلام، بهطور خاص به موضوع حضور و یا عدم حضور زنان در سیاست نمیپردازد. اما گاهی برخی از آیات قرآنی بهگونهای از سوی برخی تفسیر میشود که برخی محدودیتها را برای زنان به تصویر میکشد. این محدودیتها شکاف جنسیتی را میان دو گروه مردان و زنان به وجود میآورد و فعل و انفعال این شکاف برحسب نوع جامعه به سه دسته تقسیم میشود، اولا در جوامع سنتی که زنان تابع شوهر بوده و نقش سیاسی ندارند، این شکاف فعال نیست. ثانیا در جوامع نوین تحولات گسترده اجتماعی موجب فعال شدن شکاف در قالب درخواست حق رأی و نمایندگی در نهادهای پارلمانی و حزبی میشود. ثالثا در جوامع در حال گذار این شکاف نیمهفعال است؛ به این معنی که گاه برحسب حضور و تلاشهای سایر شکافها همچون جناحبندیهای سیاسی فعال شده و به تراکم میگراید و زمانی از فعالیت بازمیایستد.
یکی از نظریههای رایج برای تبیین این شکاف نظریه فمینیسم است. همانگونه که بیان شد، موضوع این نظریه حول محور موقعیت زنان در جامعه از حیث نابرابریها، تمایزگذاریها و ستمگریهای مردانه میچرخد و در این راستا از شاخصهایی چون حضور زنان در فعالیتهای سیاسی، برابری دستمزد زنان و مردان در قبال کار برابر، فرصتهای برابر در دسترسی به امکانات آموزشی، ابهام در محاسبه کار خانگی در تولید ناخالص ملی، عدم مشارکت زنان در تصمیمگیریهای درون خانگی و نابرابری در حقوق مدنی سود میبرد. اما این دیدگاه، بهدلیل تاکید صرف بر مبادی نومارکسیستی، در ارتباط دادن سیستماتیک نابرابریهای جنسی به شرایط سیاسی و قدرت نیروهای اجتماعی در اشکال آشکار و پنهان آن ناکام میماند، اما ادیان الهی در تلاش بهمنظور غلبه بر شکاف جنسیتی که زمینهساز نابرابری و بیعدالتی در این عرصه است، موفق بودهاند. هر چند در نگاه نخست ممکن است اینگونه به نظر نرسد. تلاش ادیان، بهخصوص اسلام برای برقراری عدالت در همه زمینهها و رفع ظلم و ستم از هر نوع به روشنی آشکار، واضح و مبرهن است بهگونهای که در آیه 25 سوره حدید آمده است: «ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و معیار فرود آوردیم تا مردم عدل و قسط را به پا دارند.» بنابر این آیه، عدالت اقتضا میکند که جنسیت افراد مانع از آن نشود احساس ناکامی و کهتری کنند. از آنجا که طبق گواهی تاریخ، از مقطعی بهویژه زنان به دلیل زنانگی خویش، نه عامل دیگری از حقوق بایسته خود در اثر غلبه مردانگی محروم ماندهاند و در نتیجه جامعه بشری، ایشان را در موقعیت فروتری نسبت به مردان یافته است، طرح مقوله عدالت جنسیتی بیشتر درخصوص زنان و در عرصههای فرافردی همچون سیاست مصداق مییابد و چارهجویی بهمنظور رفع آن را ایجاب میکند.
احکام اسلام در زمینه عدالت جنسیتی با تکیه بر یک پارادایم تعاملگرا در زمینه حقوق زن، بر این اصل مبتنی است که جنس مونث از لحاظ ویژگیهای بیولوژیک و نیز از حیث خصوصیات روانشناختی، تفاوتهایی با جنس مذکر دارد، اما این تفاوتها طولی نبوده، بلکه عرضی هستند و در نتیجه، تفاوتهای انکارناپذیر جسمی و بیولوژیک دو جنس، هرگز به مثابه ارزشگذاری فرادستی و فرودستی جنسی نیست.
با استناد به آیه 124 از سوره نساء نیز علت تساوی عمل زن و مرد روشن میشود که انسان کوشنده باید به اندازه کوشش خویش پاداش گیرد و اگر تفاوتی میان تلاش زن و مرد باشد، ظلم است و خداوند متعال چنین ظلمی را روا نمیداند. بنابراین برابری و تساوی عمل زن با مرد براساس عدل الهی و منزه بودن باریتعالی از ظلم اثبات میشود. اما در مورد مشروعیت حضور در سیاست چطور؟ برخی برای اثبات ادعای خویش مبنیبر عدم مشروعیت حضور زن در حکومت به برخی آیات مانند سوره نساء، آیه 34 استناد میکنند. به باور این افراد، این آیه بر قیمومت و سرپرستی مردان بر زنان دلالت دارد و سپردن حکومت و ولایت در امور به زنان را با مفاد این آیه در تضاد میبینند، اما این آیه درصدد بیان یک قاعده عام و فراگیر نیست؛ بلکه منحصرا ناظر به کانون خانه و خانواده است.
اگر گفته شود به همان دلیلی که قیمومت شوهر نسبت به زن در کانون خانواده پذیرفته میشود، باید قیمومت مرد نسبت به زن در جامعه نیز مورد قبول واقع شود، باید گفت تشریع قیمومت مرد برای همسر خویش در این آیه، به ملاکهایی مستند شده که در مورد قیمومت مرد نسبت به زن در جامعه وجود ندارد. بنابراین قیاس جامعه به کانون خانه از نوع قیاس باطل است. حال با توجه به سه موضوع عدالت، برابری و امکان حضور زن در عرصه سیاست از نگاه اسلام میتوان به نظریهای با عنوان «عدالت جنسیتی در امر سیاسی» رسید.
نظریه «عدالت جنسیتی در امر سیاسی» از شش درونمایه سرچشمه میگیرد؛ نخست اینکه زنان و مردان در سایه خالق یکتا در عرصه خلقت حضور دارند. دوم اینکه زنان نهتنها به لحاظ خلقت بلکه از منظر علایق، نگرش و تجربه با مردان تفاوت دارند. سوم اینکه مردان و زنان، به لحاظ تاریخی بهطور ناعادلانه و نامتعادل در موقعیتهای اجتماعی قرار گرفتهاند. به بیان دقیقتر زنان از منابع مادی، پایگاه اجتماعی، قدرت و فرصتهای خودشکوفایی کمتری نسبت به مردان برخوردار هستند که جایگاه اجتماعی مشابهی را اشغال کردهاند. چهارم اینکه این عدم تعادل از سازمان و ساختار جامعه ناشی میشود و نه از تفاوتهای موجود و پذیرفته شده در خلقت. پنجم اینکه زنان نیز بهعنوان یک انسان به آزادی و قدرت برای خودشکوفایی نیاز دارند و ششم اینکه این آزادی و قدرت با حضور موثر در عرصه سیاست حاصل میشود. در واقع قرارگیری، حضور و جایابی زنان در موقعیتها و ساختارهای سیاسیـ اجتماعی مناسب در بحث عدل و تعادل ریشه دارد که هر دو پایه و اساس دین اسلام را تشکیل میدهند.