میلاد جلیلزاده، خبرنگار گروه فرهنگ: «افعی تهران» هیچ مساله واقعی و ملموسی را نهتنها حل نمیکند، بلکه طرح هم نمیکند. مسالهای جعلی برای مخاطب میسازد و این مساله را تا سرحد جنون برایش حیثیتی میکند تا حل این مساله جعلی را به مخاطبش بفروشد. ارتباط این سریال با علم روانشناسی از همینجاست که شکل میگیرد و اگر واکنشهایی عمدتا منفی از جانب روانشناسان به این سریال میبینیم، غیر از نمایش نادرست از چهره خود روانشناسی و اشخاص روانشناس، به همین مسالهسازی جعلی برمیگردد.
این دومین بار است که در روزنامه «فرهیختگان» راجعبه سریال افعی تهران پروندهای کار میکنیم. بار اول در میانههای پخش سریال بود که دربارهاش به قلم چند نفر از نویسندگان روزنامه، تحلیلی مبسوط و چندجانبه ارائه شد و نکته قابل توجه اینجاست که دو نفر از منتقدان ما تحصیلکرده رشته روانشناسی بودند. یک بحث اولیه درباره روایت این سریال ایراداتی بود که به نوع طرح مسائل روانشناختی در آن برمیگشت. ایراداتی که نمیتوان لزوما آنها را سهلانگاری دانست و در موردش گفت در قصهگویی از این دست کمدقتیها رایج است؛ چراکه این سطح از بیدقتی در مورد چیزی مثل علم روانشناسی که بخش بزرگی از جامعه بهرغم اینکه آن را کاملا نشناختهاند و به اشتباه فکر میکنند شناختهاند، به شناخت عمومی از این رشته و کارکردهایش صدمه میزند. نکته دوم، نه به تصویری که از علم روانشناسی و محیط مشاوره و امثال آن ارائه میشود، بلکه به خود مسائل روحی و روانی طرح شده در طول روایت برمیگشت. یکی از اعلاترین نمودهای این قضیه برخورد آرمان بیانی، شخصیت اصلی سریال، با معلم دوران دبستانش بود. تقریبا همه، حتی کسانی که خود سریال را ندیدهاند، از چندوچون این بخش باخبرند؛ چون در فضای مجازی وایرال شد اما برای کسانی که همان قطعات وایرال شده را هم ندیدهاند میشود مختصرا گفت که آرمان بیانی وقتی معلمش را بعد از سالها دید، به دلیل کتکهایی که در دوران تحصیل خورده بود، با او برخورد بسیار تند و انتقامجویانهای داشت. واکنشها به این بخش از سریال بلافاصله قطبی شد و در فضای مجازی نمود پیدا کرد. تعداد کسانی که از این رفتار اگزوتیک آرمان بیانی دفاع میکردند و استدلالشان معطوف به تجربههای تلخ خشونت در دوران مدرسه بود، خیلی بیشتر به نظر میرسید؛ هرچند ممکن است واقعیت تعداد آنها بیشتر نباشد یا اکثریت مطلق را نداشته باشند. به هرحال وقتی جماعتی با انگیزه برونریزی خشمشان به میدان بیایند، جلوهگری خیلی بیشتری نسبت به کسانی که خشمگین نیستند یا انگیزهای برای برونریزی آن ندارند، پیدا میکنند.
این بخش از سریال که به معلم آرمان بیانی مربوط میشد و میتوان آن را یک تم تعمیمپذیر به کل فضای روایت دانست، دقیقا چه میگفت و چه تاثیری داشت؟ نمیشود انکار کرد که معلمان ایرانی در دهههای پیش رفتاری خشن با دانشآموزان داشتند و تنبیه بدنی حتی در مورد دختران هم بسامد بالایی داشت و تقریبا هر کسی از متولدان دهه ۵۰ و ۶۰ و حتی گاهی ۷۰ را که سراغ بگیریم، خاطرهای عجیب از رفتاری که در مدرسه با او شده و بدون تردید ظالمانه بوده است را برای تعریف کردن دارد. اما نکتهای که کمتر به آن توجه شد، بیفایده بودن مطلق این عقدهگشایی است. متولدان دهههای ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ امروز والدین کودکان دبستانی و دبیرستانی جدید هستند و اکثر معلمان هم به همان نسل تعلق دارند. این باعث شده که بساط تنبیه بدنی در مدارس تقریبا جمع شود و حتی گاهی راجعبه این موضوع گلایههایی شنیده میشود که آزادیهای بیش از اندازهای به دانشآموزان نسل جدید داده شده است. در چنین شرایطی نبش قبر از مسالهای که کاملا تمام شده چه کمکی به وضعیت امروز ما میکند؟ اسم این کار را نمیتوان نشان دادن پلشتیها و سیاهیها برای اصلاحشان گذاشت؛ بلکه این زنده کردن یک کینه قدیمی است، بدون هیچ کارکرد مفیدی برای امروز. حالا که پخش مجموعه افعی تهران به پایان رسیده میتوان همین تم قابل تعمیم را مبنایی برای قضاوت در مورد کلان در نظر گرفت. کشتن پیرمردهایی که ۲۰ یا ۳۰ سال پیش کودکان را آزار میدادند و حالا آدمهایی مفلوک و بیاثر هستند و اکثرا در گوشهای از تهران بیسر و صدا زندگی میکنند، چه کمکی به بهتر شدن وضعیت کودکان امروز تهرانی میکند؟
نتیجه عینی و عملی این کار چیست جز زنده کردن حس کینه و انتقام آن هم در شرایطی که این کار هیچ فایده و نتیجه عملی خاصی برای امروز جامعه نخواهد داشت؟ اساسا مطرح شدن آن کسی که به او افعی تهران گفته میشود و انگیزههایش از کشتن افراد با عموم قاتلان سریالی که در جهان واقعی میشناسیم، متفاوت است. چه چیزی به ما میگوید و چه چیزی را جا میاندازد؟ قاتلان زنجیرهای اگرچه ممکن است از بعضی مسائل روانی و کمپلکسهای قدیمیشان رنج ببرند و اینها در سوق داده شدنشان به سمت جنایت بیتاثیر نباشد، اما انگیزه اصلی قتلها عموما این نیست. انگیزههای مالی و گاه مسائل جنسی مهمترین دلایل ارتکاب قتلهای زنجیرهای هستند. اینکه یک نفر تعریفی شخصی از عدالت ارائه بدهد و برای اجرای آن دست به یک سلسله قتل بزند، چیزی است که در جهان داستانی افعی تهران رخ میدهد نه در واقعیت. سریال افعی تهران از آرمان بیانی یک قهرمان میسازد آن هم برای کاری که صرفا یک نوع عقدهگشایی است و هیچ تاثیر عملی محسوسی در زندگی امروز ما و کودکان ما ندارد.
بار اول که در همین رسانه پروندهای راجعبه سریال افعی تهران منتشر شد، تاکیدات ویژه روی دو نکته بود. دو نکتهای که بهشدت درهمتنیده هستند و تفکیکشان از همدیگر ظرافت خاصی میطلبد. مساله اول عقدهگشایی بود که موضوعی روانشناختی بهحساب میآید و دومی ارائه یک تصویر کج و معوج از خود علم روانشناسی. حالا که انتشار مجموعه به پایان رسیده باز هم میتوان سراغ همان دو نکته اصلی رفت و در چشماندازی کلانتر این مسائل را طرح کرد. هر نوع همدلی که بین مخاطبان با قهرمان این سریال ایجاد شود، به نوعی زنده شدن و رشد نامعقول کینههای فرسوده و ضعیف است؛ آن هم بدون ذرهای فایده عینی و عملی. به تعبیری میتوان گفت ایجاد حس همدلی بین بخشی از مخاطبان با این سریال به مثابه رشد سرطانی سلولهای کینه در ذهن افراد میماند. اساسا خود واژه قهرمان در اینجا میتواند جدا محل بحث باشد.
طبق تعریفهای دانشنامهای، باید آرمان بیانی را ضدقهرمان بدانیم اما روایت سریال به قدری طرف اوست که از رفتارهایش تصویری قهرمانانه میسازد. مساله دوم تصویر معوجی است که از علم روانشناسی ارائه شده است. یکی از نویسندگان «فرهیختگان» که در تدوین پرونده پیشین راجعبه این سریال مشارکت کرد و در ضمن تحصیلکرده رشته روانشناسی هم بود، برای تصویر بازاری از این علم نقد داشت. روانشناسی زرد بازاری چیزی را به مخاطبش ارائه میکند که او ممکن است دوست داشته باشد؛ نه چیزی که واقعا به دردش میخورد. یعنی یک رویا برای مخاطبش ایجاد میکند و بعد راه نیل به آن رویا را میفروشد؛ بیاینکه آن رویا حقیقی باشد و آن راهحل واقعیت داشته باشد. روانشناسی زرد درست مثل فیلمفارسی یا سایر معادلهایش در باقی نقاط دنیا به مخاطبان خود رویا میفروشد؛ رویای موفقیت، رویای قدرت نفس، رویای رخ دادن معجزه در ارتباطات انسانی و امثال اینها...
حالا در سریال افعی تهران با قرینه همین روانشناسی زرد مواجهیم و روایتی در کار است که به مخاطبش عقدهگشایی میفروشد. یعنی اول عقدههای فروخفته که زمینه تحریک خود به خودی آن منقضی شده را تحریک و احیا میکند و بعد به آنها ضریبی چند برابر میدهد تا واقعا برای مخاطب تبدیل به مساله شوند و فرآیند روایت با تخلیه این عقدههای برساخته، به ذهن و ضمیر آن مخاطب پاداش میدهد. مشکل اولیه و اصلی، برساخت این عقده است که راوی انجام میدهد تا بتواند فرآیند تخلیه آن را در طول روایت به مخاطبانش بفروشد. این نه تصویری از مسالههای واقعی در علم روانشناسی، بلکه دستکاری روان مخاطب و ساختن مساله جعلی و البته خطرناک برای اوست تا روایت بتواند با تخلیه این مساله که آن هم به روشی جعلی و البته خطرناک انجام میشود، برای مخاطبانش جالب شود. جا انداختن چنین روشی در ذهن مخاطبان اگرچه ممکن است آنها را تا تبدیل شدن به قاتلانی زنجیرهای پیش نبرد، اما در سطوحی پایینتر که آن هم آزاردهندگیاش کم نیست، میتواند تنشهایی به وجود بیاورد. مثلا آدمها را به پرورش کینه و عقدهها در دلشان تشویق کند و به تخلیه آن عقدهها مشروعیت بدهد و ما موقع رانندگی افراد در سطح شهر نتیجه آن را ببینیم؛ وقتی خیابان پر از طلبکاری و لجبازی رانندهها با هم میشود یا در برخورد مشتری و کسبه با هم یا در تعامل اربابرجوع و کارمندها و هزار و یک مورد دیگر.
پیش از این چنین فرآیندی را درخصوص مسائل سیاسی هم دیدهایم. هیولاسازی از چیزی که حتی اگر بهواقع نقدی هم به آن وارد باشد، لازم نیست تا این اندازه مساله بخش بزرگی از مردم باشد، قسمتی از ماجراست که میتوان به آن تحریک و بارورسازی کینهها گفت. در مرحله بعد کسانی که این عقده و کینهها را پرورش دادهاند، روشی برای تخلیه آن پیش پای مخاطبانشان میگذارند که متناسب با ضربه زدن به حریف سیاسیشان انتخاب شده است. اگر دقت کنیم از منازعات سیاسی داخلی گرفته تا عملیات ایذایی بیگانگان علیه سیستم سیاسی ایران، بارها میشود به کار رفتن این روش را مشاهده کرد. اشاره به این نکته از این جهت لازم به نظر رسید که شاید بشود گفت قالب ذهنی سازندگان افعی تهران هم هنگام نگارش این فیلمنامه، متاثر از قرار گرفتن در چنین فضای سیاسی پرغوغایی شکل گرفته و آنها هم آگاهانه یا ناخودآگاه از همان روش استفاده کردهاند.
شماره ۴۱۵۷ |
صفحه ۱۲ |
فرهنگ و هنر
دانلود این صفحه
قسمت پایانی «افعی تهران» حتی جلسه تراپی را پای توجیه آدمکشی آورد؛
سفیدشویی آدمکشی